۱۲)دشمن قدیمی

300 33 22
                                    


سوزان بلند خندید و گفت:
-میدونی که من همه چیز رو میدونم،لازم نیست برای فهمیدن چیزی هم تلاش کنم
سینه زین با شدت بالا پایین میشد و کار باب هم سخت تر تا اون رو سرجاش نگه داره!
-در ضمن خیلی از فسخ قرار داد بدم میاد پس...میخوام بدونی واقعا ناراحتم کردی
زین موفق به انداختن یکی از دست های باب از روی بازوش شد پس جلوتر رفت و تو صورت سوزان فریاد کشید:
+میتونی بری جهنم!
سوزان لب پایینش رو‌ آویزون کرد و گفت:
-واقعا دلم رو شکوندی اما حدس میزنم دیگه نمیشه کاریش کرد متاسفانه همه چیز رو خراب کردی...
مکثی کرد و بعد اینکه نیشخند ترسناکی رو لبش نشست ادامه داد:
-و الانم که من حمایت کنندت نیستم واقعا در تعجبم با اون همه دشمن و طلبکاری که قرار نیست ساکت نگهشون دارم چیکار میکنی!
باب قبل اینکه فحش ها و حمله بعدی زین شروع بشه اونو از اتاق بیرون کشید و وقتی حس کرد این کار خیلی راحت بود برای مطمئن شدن از حال درست حسابیه زین به صورتش نگاه کرد،صورتی که هنوز تو شوک بود و تقریبا فلج شده بود!
-زین؟زین؟
باب چندبار صداش زد تا به خودش بیاد،اون تند تند پلک زد و به باب گفت:
+بریم
باب،رفتنِ اون سمت آسانسور رو تماشا کرد و کمی بیشتر فکر کرد تا بتونه اتفاقی که افتاد رو درک کنه.
آره کار کردن با زین اسون نبود چون انگار اول باید هر حرکتش تجزیه،تحلیل و یا درک بشه بعد بهش رسیدگی بشه و با اینکه باب سال ها اینکارو کرده بود اما حالا حسابی تو باتلاق گیر کرده بود،خودش نه...زین!
و به نظر میرسه هیچ چیز نمیتونه نجاتش بده...
***
بلیک ضربه ای به پشت زین زد و با لبخند گفت:
-قول میدم ایندفعه بخاطر دخترا تنهات نزارم
زین با‌ پوزخندی شاتش رو خورد و گفت:
+حداقل این حرف رو وقتی بزن که با چشمات درحال حامله کردن دخترا نباشی!
بلیک سرش رو عقب داد و بلند خندید،زین بخاطر خنده عجیبش به خنده افتاد و ادامه داد:
+آخه مشکل اینه با هیچکس دوست نمیشی فقط دختر شکار میکنی
بلیک شونه هاش رو بالا انداخت و درحالی که چونه خودش رو میمالوند،گفت:
-آره نمیدونم مشکلشون چیه؟یه شب باهام میخوابن بعد که سر قرار دعوتشون میکنم...نمیان!
زین از روی صندلی بلند شد و گفت:
+مشکل همینه نباید اول باهاشون بخوابی
اون برای زین ادا در آورد و گفت:
-اوه باید بهشون احترام بزارم؟و تو قرار پنجم باهاشون بخوابم؟
زین با خنده سیگارش رو از توی جیبش در آورد و گفت:
+نه احمق بخاطر سایزت فراری میشن ترجیحا کلا نباید باهاشون بخوابی!
بلیک با کف دستش محکم‌ به سینه زین ضربه ای زد و گفت:
-گمشو عوضی تو که ندیدیش اندازه کل‌ هیکلته
زین با فندک سیگار رو روشن کرد و وقتی اولین پوک رو زد گفت:
+میرم بیرونِ بار یکم هوا بخورم
بلیک سرش رو برای تایید تکون داد و اون از بار خارج شد،با حس کردن لرزش موبایل اونو از‌ جیبش خارج کرد و با دیدن اسم کلسی روش لبخند زد.
+سلام عزیزم
-کجایی؟
لبخند زین با لحن عصبی کلسی محو شد.
+با بلیک هستم،تو بارِ هنری
کلسی هوفی کشید و با بی حوصلگی گفت:
-باشه،زود بیا
زین با حرص موبایل رو توی جیبش گذاشت و به سیگار کشیدنش درحالی که توی پیاده رو خلوت راه میرفت ادامه داد و فقط توی این فکر بود حالا که یه مشکلش حل شده،عذاب وجدانش رو درباره خیانت چیکار کنه؟
با وارد شدن ضربه محکمی به بدنش از سمت کمرش،روی زمین پرت شد،با ترس سمت عقب برگشت به امید اینکه یکی از شوخیای‌ مسخره بلیک باشه ولی با دیدن چهره نا آشنایی ضربان قلبش بالاتر رفت،خواست حمله کنه ولی با لگدی که به شکمش زده شد،کاملا اون توانایی رو از دست داد و فرد رو به روش به راحتی بلندش کرد و توی ون مشکی که کنار پیاده رو پارک شده بود،پرت کرد!
+هی‌ این برات خیلی بد میشه بهتره که ولم کنی
مرد در کشویی ون رو بست و بلند گفت:
-اوه دهنت رو ببند
زین رو به سختی روی صندلی نشوند و به کمک مردی که طرف دیگه زین بود،بدنش رو ثابت نگه داشت.
زین خواست باز هم اعتراض کنه و یا پیشنهاد پول بده ولی با دیدن چهره مردی که یه سیگار برگ بین لبش بود و کت و شلوار مشکی تنش،حتی دست از تقلا کردن هم برداشت!
+لوگان؟
نیشخندی روی لب لوگان نشست وقتی زین بعد این همه سال شناختش،خودش رو جلو کشید و گفت:
-سلام دوست قدیمی...یا بهتره بگم دشمن قدیمی!
------------------------
یوهوووو عشقممم اومد:)
چه پیش بینی راجع به نقشش دارین؟
سوزان بهش اخطار دادا...ولی دیگه دیر بود فکر دشمناش رو‌ نکرده بود:)
پارت بعد کلشششش فلش بکههه زود کامنت بزارین تا زود بزارمش مث ایندفعه دیوانه نشم بعد یک هفته بیام😂

Dilemma [Z.M]Where stories live. Discover now