۸۸)اون تویی

321 34 145
                                    


شمع آخر رو هم روشن کرد و قدم های آرومش رو سمت اتاق زین برداشت،روی تخت نشست و دستی روی موهای شلخته و بلند مشکیش کشید،سمت صورتش خم شد و گفت:
+هی زین؟
زین با حس کردن گرمای دست ونسا و شنیدن صدای نازکش،با اخم سرشو توی بالش فرو برد و گفت:
-هوم؟
ونس دستشو روی شونه لخت زین کشید و گفت:
+بیا شام خیلی چرت زدی!
-نمیخوام تا‌ نگی صبح کجا‌ بودی نمیام
زین‌ با صدای خواب‌آلودی گفت و از زیر نگاه کردن به ونسا در رفت.
+اوف ده بار پرسیدی منم جواب دادم بیرون نرفتم
زین برگشت تا بهش نگاه کنه و چشماش که بخاطر تازه بیدار شدنش هنوز نیمه باز بود با دیدن ونسا‌ توی اون نیم تنه مشکی با دامن جین صورتیش که روی جوراب شلواری توری پوشیده بود،اندازه پنی های پنجاه سِنتی شد.
-اوه...
ونسا آروم خندید و از روی تخت بلند شد،موهای بلند مشکیش رو از روی شونش کنار زد تا زین بتونه نوشته روی لباسش رو بخونه و‌ اون لبخند بانمکش با دیدن کلمه بیبی گرل به یه نیشخند جذاب تبدیل شد.
+دوسش داری؟برای تو پوشیدمش!
زین روی آرنجش بلند شد و با تک خنده ای گفت:
-همیشه اینو داشتی؟
ونسا جوابی نداد،دست زینو گرفت و بدون اینکه‌ سوال های دیگشو جواب بده اونو سمت حیاط کشوند که حالا روی میز غذاخوری کنار استخرش غذای‌ موردعلاقه زین بود و با چندتا شمع تریین شده بود.
+خب مچمو گرفتی امروز برای خرید مواد اولیه غذا و لباسم بیرون بودم و اینکه پریود هم نیستم...یعنی دیگه نیستم
زین خندید و بعد بوسیدن سر ونسا گفت:
-دروغگوی کوچولو باورم نمیشه برای من اینکارو کردی
ونسا با ذوق سمت صندلی رفت و گفت:
+بهتره باور کنی چون حالا باید مزش کنی
زین پشت سره ونسا قرار گرفت و بعد بوسیدن شونش گفت:
-واقعا دلم میخواد دست پختت رو مزه کنم ولی وقتی تو اینجایی فقط دوست دارم تورو مزه کنم!
ونسا لبشو گاز گرفت و گردنشو کج کرد تا به چهره زین نگاه کنه،روی نوک انگشتای پاش بلند شد و با گرفتن چونش لباشون رو بهم گره زد و خودش هم به موقع جلوی زین رو گرفت وقتی روی صندلیش نشست و از غذا برای هردوشون کشید.
-واقعا ممنون نسا لازم نبود که اینکارا رو کنی
ونسا به سرعت شروع به خوردن غذا کرد و همونجور که دهنش پر بود گفت:
+اوم...میدونم...ولی دوست داشتم
زین چنگالش رو کنار گذاشت و صورت اونو آروم با شستش لمس کرد و گفت:
-من چه کاری میتونم برات انجام بدم آخه؟وقتی لایق اینی که بهترین چیزا رو داشته باشی اما من؟نه نمیتونم کاری برات کنم
ونسا خندید،سرشو خم کرد و دست زین که‌روی صورتش بود رو بوسید و گفت:
+اینقدر بزرگش نکن فقط یه شامه
زین لبخند کمرنگی زد و زمزمه کرد:
-برای من خیلی ارزش داره
ونسا با شنیدن اون جمله دست از غذا خوردن کشید هرچند که غذاش تموم شده بود،سریع بلند شد و گفت:
+یه لحظه بمون
ونسا وارد خونه شد و از زیر راه پله کادویی که جاساز کرده بود رو به دست گرفت و سمت زین برگشت.
زین با شنیدن صدای پاهاش نگاهشو از گیلاس شرابش گرفت و به ونسا داد اما دیگه لبخندی روی لبش نبود و فقط با چهره متعجبی رو به ونسا که گیتاری به دست داشت نگاه میکرد.
+برای تولدت تو شرایط خوبی نبودی و مطمئنا حوصله کادو گرفتن و شادی کردن نداشتی پس الان بهت کادو میدم با پنج ماه تاخیر...تولدت مبارک
زین سرشو پایین انداخت تا ونسا نتونه‌‌‌ اشک توی چشمش رو ببینه هرچند که ونسا خوب متوجه شده بود قضیه از چه قراره چون اونو خوب میشناخت!
-من...من...نمیدونم...چی‌ بگم
زین با صدای‌ بغض آلودی گفت و بلند شد تا فقط بتونه ونسا رو توی آغوشش بگیره.
+اگه نمیتونی چیزی بگی میخوای با یه آهنگ حرف بزنی؟
زین لبخندی به درخواستش زد و‌‌ فقط نگاهش رو روی صورت ونسا عمیق تر کرد.
+البته میدونم برات سخته تا‌ دوباره آهنگ بخونی‌،بسازی یا بنویسی اما این کاریه که‌ همیشه دوست داشتی پس فکر کردم...
زین دست راستش رو  دور کمر باریک ونسا انداخت تا بدناشون رو بهم بچسبونه و با بوسیدنش به‌ بهترین نحو‌ ممکن حرفشو قطع کرد.
لب پایینشو به دندون گرفت و حلقه دستشو محکم تر کرد و ونسا وقتی حس کرد پاهاش شل‌ شده دستاش رو روی یقه‌ زین کشید و به کمک‌ اون خودشو بالا کشید.
-نه برام سخت نیست...دیگه نیست
زین آروم ازش جدا شد و روی همونی صندلی کنار استخر نشست و گیتار رو‌‌ از دست ونسا‌ جدا‌ کرد تا برای‌ اولین بار بعد از هشت ماه بنوازه.
ونسا روی‌صندلی کناریش نشست،آرنج هاشو روی زانوش گذاشت و‌ همونجور که دستاش زیر چونش بودن به تصویر رو به روش خیره شد و‌‌ زین با لبخندی به سمت اون شروع به نواختن کرد.
-What if I changed my mind
‎چه اتفاقی می افتاد اگه نظرمو عوض میکردم
What if I said it's over
‎چه اتفاقی می افتاد اگه میگفتم تموم شده؟
I’ve been flying so long
‎ مدت زیادیه دارم پرواز میکنم
Can't remember what it was like to be sober
‎نمیتونم به یاد بیارم هوشیاری چه حسی داره
به ونسا نگاهی انداخت و هردوشون با یاداوری خاطره مشترکی که مربوط به روزای سختش بود ریز خندیدن.
-What if I lost my lives
‎چه اتفاقی می افته اگه جون هامو از دست بدم
What if it's taking over
‎چه اتفاقی می افته اگه منو در بربگیره
What if I said game over
               چه اتفاقی می‌افته اگه بگم بازی تمومه 
What if I forget my lines
‎چه اتفاقی می افته اگه خط هامو(متن آهنگ)فراموش کنم
And I lose all my composure
‎و تمام خونسردیم رو از دست بدم؟
ونسا لبخندی بهش زد و دستشو روی زانوهاش گذاشت طوریکه انگار میخواست بهش بفهمونه اگه این اتفاق بیوفته من هستم تا کمکت کنم!
-Honestly she's the only one that's watching over me
‎صادقانه اون تنها کسی هست که مراقب منه
Gives me oxygen when it gets hard to breathe
‎بهم اکسیژن میده وقتی نفس کشیدن سخته
And if I'm wrong or right
She's always on my side
  چه درست بگم چه اشتباه اون همیشه طرف منه
And if I lose the fight
I know she'll bring me back to life
‎و اگه مبارزه ای رو ببازم میدونم اون منو به زندگی بر‌میگردونه
انگشتاش رو روی سیم های گیتار نگه داشت و وقتی بغض توی صداش بهش اجازه نداد که ادامه بده اونم تصمیم‌ گرفت که همونجا‌ آهنگ رو تموم کنه ولی وقتی سرشو بالا گرفت فهمید ونسا برعکس خودش خیلی وقته که بغضش شکسته.
+اینو برای اون نوشته بودی؟
ونسا وقتی اشکش رو پاک کرد و عقب نشینی کرد گفت و‌ زین با کنار گذاشتن گیتار آروم گفت:
-اگه برای اون بود برای تو نمیخوندمش!
ونسا با شدت سرشو که به بهونه بازی با ناخن هاش پایین انداخته بود،بالا آورد و اشک دیگه ای از‌ چشمش ریخت وقتی زین لبخند گرمی بهش تحویل داد.
+پس...برای کی خوندیش؟
زین لبخندش رو حفظ کرد و صندلیش رو به ونسا نزدیک‌تر کرد و‌ گفت:
-نمیدونم ولی وقتایی که از دست کلسی عصبی میشدم فقط برای اینکه خشمم رو‌ توی یه‌ آهنگ خالی نکنم سعی میکردم یه آهنگ رمانتیک بنویسم تا آروم بشم و فکر کنم میخواستم کلسی‌ اونجوری باشه که‌ اون دختر رو توی آهنگا‌ توصیف میکردم ولی هیچوقت نشد
ونسا سرشو با ملاحظگی تکون داد و گفت:
+و این چیز بدی بود؟
زین خندید و‌همونجور که دست رو‌گیتارش میکشید گفت:
-نه خب من نباید انتظار میداشتم یه جور دیگه‌ باشه اون همیشه کلسی کلاسیک بود دیگه!
ونسا خندید و با نگاهی‌ به آسمون گفت:
+اوه وقتی فکر‌ میکنم نگاهمون میکنه واقعا خجالت میکشم
زین بدون اینکه بخواد به آسمون نگاه کنه به صورت ونسا که‌محو ستاره ها بود خیره شد  و گفت:
-نگرانش نباش مطمئنم ناراحت نمیشه‌ اگه بفهمه دختر‌ ناشناخته‌‌ توی آهنگام رو پیدا کردم
ونسا‌‌ چشماش‌ رو از اسمون و ستاره هاش گرفت و‌ به چشم های براق زین که‌ روی صورت اون گیر کرده بودن داد.
+اینطور فکر میکنی؟
وقتی قطره اشکی دوباره روی گونش ریخت زین‌ با دقت پاکش کرد و‌ خودشو جلو کشید تا لباش مماس لبای اون باشه.
-مطمئنم اون تویی ونسا هرچند حسی که دارم جدید و‌ خاصه ولی هیچ ایده ای‌ نداری که چقدر میخوام نگهش دارم!
ونسا دستشو روی دست زین که حالا رو گونش بود گذاشت و‌ با صدای گرفته ای گفت:
+قرار نبود حرف احساسات باشه زین...اینو خودت گفتی‌ یادته؟
چشمای‌ زین از چشمای آبی ونسا سمت لبای صورتیش سر خوردن و وقتی سرشو کج‌ کرد گفت:
-میترسیدم که اذیت بشی هنوزم میترسم ولی گور باباش میخوام خودخواه باشم میخوام فقط به چیزی که میخوام فکر کنم و داشته باشمش
ونسا نگاهش رو از‌ چشمای عسلی اون نگرفت فقط به‌ سختی نفس میکشید.
+و اون چیه؟
زین لبشو تقریبا به لب ونسا چسبوند وقتی اون کلمه کوتاه رو‌گفت:
-تو!
-------------------
خب به همین خاطر اینقدر برای این پارت ذوق داشتم و گمونم باید از سوزان تشکر کنیم که باعث شد زین به خودش بیاد:)
آهنگ بک‌ تو لایف به اینجا میخورد نه؟
داستان دختر ناشناخته آهنگای زین‌ رو دوست داشتین؟
به نظرتون حالا که اعتراف کردن چی میشه؟چطور میخوان از هم فاصله بگیرن؟

Dilemma [Z.M]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt