۵۰)بدترین نوع

344 35 55
                                    


ونسا با کشیده شدن موهاش از پشت توسط زین جیغ خفیفی کشید،زین از توی آیینه بهش نگاه کرد و گفت:
+اصلا کاره جالبی نبود ونسا
ونسا دستاشو محکم روی سینک فشرد تا درد توی سرش کمتر حس بشه،بدنشو از پشت به بدن زین فشرد و گفت:
-تو بودی‌ اینکارو میکردی؟دوست داشتی یکی باهام بخوابه؟
زین مشتش رو دور موهای ونسا شل کرد و با نیشخند گفت:
+پس حسودی کردی!
ونسا شونه هاشو بالا انداخت و وقتی زین بیخیال‌ موهاش شد به بدنش تکیه داد و گفت:
-دوست داشتی باهاش بخوابی؟
زین درحالیکه‌ از ایینه توی چشمای آبی ونسا خیره شده بود،لب زد:
+نه
ونسا با لبخند پهنی سمتش برگشت و گفت:
-پس نجاتت دادم!
زین خندید و با خوش رویی گفت:
+آره فقط میخواستم دهن باباتو ببندم اصلا علاقه ای ندارم تا ازش استفاده کنم عزیزم
بدن ونسا با کلمه آخر جملش لرزید و لپ هاش بدون اینکه کنترلی روشون داشته باشه قرمز شدن!
زین با دیدن تصویر رو به روش خودشو عقب کشید و بعد اینکه به دیوار تکیه کرد،گفت:
+اونطوری بهم نگاه نکن دختر
ونسا لب پایینشو بین دندوناش گرفت و اغواکننده گفت:
-چطوری؟
زین دستش رو سمت صورت‌ اون برد و با انگشت شصتش لب‌ اونو از بین دندوناش بیرون کشید و با دقت لمسش کرد و گفت:
+طوریکه انگار یه حسی بهم داری...طوریکه از توی‌ نگاهت حسی دیده میشه!
ونسا دهنشو باز کرد و زین انگشتشو از روی لبش توی دهنش برد و وقتی اونو مکید زین نیشخندی بهش زد.
-شاید حسی بهت دارم!
زین سرشو چپ و راست تکون داد و گفت:
+به اندازه کافی اشتباه کردیم که دیگه نتونیم جمعش کنیم این یکی رو نگو لطفا...تو نمیتونی بهم حسی داشته باشی
ونسا دندوناش رو روی هم سایید و با دمدمی مزاجی گفت:
-اونش به تو ربطی نداره تو میتونی پای اشتباهی که کردی بمونی
زین اخم کرد و چشماشو ریز کرد تا بتونه چیزی از صورتش بخونه اما‌ فایده ای نداشت.
+منظورت چیه؟
-من حتی ذره ای برای خیانت مالکوم ناراحت نشدم اما وقتی تو با سوزان بودی داشتم میمردم شبایی که منو به حال خودم ول‌ کردی و رفتی تا‌ صبح‌ نخوابیدم نمیگم مشکل تویی نه...ولی پای اینا بمون زین حتی اگه میبینی اشتباهه!
زین به چشم های آبی غمگینش خیره شده بود وقتی موهای کنار گوشش رو لمس‌ میکرد،تاحالا اینقدر سر دوراهی نبود.
+داری بهم وابسته میشی!
ونسا ضربه ای به سینه زین کوبوند و گفت:
-لعنتی معلومه من خیلی وقته بهت وابسته شدم!
میخواست بگه منم همینطور‌ اما نمیخواست‌ اونو به اینکار تشویق کنه پس با اخم گفت:
+من نمیتونم اینقدر خودخواهی کنم که‌ بخاطر خودمون آیندت رو به گند بکشونم...آخرین کسی که باهاش بودم...دیدی چه بلایی سرش اومد؟
ونسا سرشو عقب برد و با خنده مصنویی گفت:
-دوباره...دوباره‌ بحث های‌ مسخره همیشگی
زین دستشو به سینک کوبوند و گفت:
+خب پس لعنتی بزار یه بار برای همیشه‌‌ این بحث‌ هارو تموم کنیم تو چی میخوایی؟
ونسا که دیگه‌ تحمل نکرد و بغضش سریع تر از دفعات قبل شکست بلندتر از زین فریاد کشید:
-تورو...من تورو میخوام و تاحالا تو عمرم هیچی رو اینقدر نخواستم تو چی میخ...
زین دستشو روی لب ونسا گذاشت تا حرفشو ادامه نده اشکش رو آروم پاک کرد و با صدایی که بخاطر بغض گرفته بود،گفت:
+منم تورو میخوام ولی وقتی میدونم اذیت میشی چطور باز بهت نزدیک بشم؟
ونسا سرشو تکون داد و با عصبانیت گفت:
-میتونی نشی؟من هیچ غلطی نمیکنم میتونی باز بهم نزدیک نشی؟
زین با جواب منفی که‌ تو سرش پخش میشد به اون نگاه کرد و ونسا ادامه داد:
-چون من نمیتونم زین...بخاطر بی تجربگی،سن کم یا هر کوفتیه من نمیتونم!
زین انگشت اشاره و شصتش رو گوشه چشماش فشرد تا سدی برای جاری شدن‌ اشکاش باشه.
+فقط هفت ماه کنارم بودی و منو اینقدر خوب شناختی...درسته خوب‌ فهمیدی که‌ نمیتونم اما سعی میکنم
ونسا سرشو به چپ و‌ راست تکون داد و گفت:
-نه اینطوری بیشتر اذیت میشم...باور کن‌ این چند روز دیوونه شدم و میدونم این چند روز داشتی سعی میکردی فقط دیگه نکن چون‌،بدتره!
زین‌ نمیتونست باهاش مخالفت کنه پس‌فقط سرشو تکون داد دوباره به ونسا نزدیک شد و زیرلبش گفت:
+تو بدترین‌ نوع اشتباهی،اینقدر اشتباه که حس درستی بهم میدی شاید بهترین حسی که حس کردم و‌ این باعث میشه نتونم ازت دور بشم نمیتونم خودمو کنترل کنم
ونسا دستاشو روی‌گونه زین کشید و گفت:
-مهم نیست چی درسته و‌ چی اشتباهه مهم اینه که‌ آخرش‌ چه حسی باقی میمونه
زین بوسه ای روی پیشونیش گذاشت و‌گفت:
+اگه برای تو درد باشه مطمئن باش بدون شک یه بلایی سر خودم میارم
ونسا خندید ولی زین با بوسیدنش خندش رو قطع کرد و این بوسه‌ عمیق تر شد وقتی ونسا روی پنجه‌های پاش بلند شد‌ و دستاشو دور گردن زین حلقه کرد.
-قول...میدم...همه چی...خوب باشه!
ونسا بین هر بوسه‌ گفت و درحالیکه نفس‌نفس میزد از زین فاصله گرفت و سمت‌ اتاقش رفت،و زین پشت سرش با شیطنت گفت:
+یکم قول سختیه مخصوصا با‌ وجود من...یکم وضعم داغونه در جریانی که!
ونسا اونو روی تخت‌ هل داد و روی پاهاش نشست و گفت:
-تو عالی زین هر مشکلی بود من کنارت هستم اگه سر قول قبلی نمونم سر این یکی میمونم!
زین خندید و دستاشو روی کمر ونسا کشید و با شوخ طبعی گفت:
+اوه‌ اینجارو کی این فرشته رو روی زمین جا گذاشته!؟
ونسا سرشو عقب داد و بلند خندید اما خندش با حس کردن لبای زین روی گردنش قطع شد!
کمی موهاشو به بازی گرفت و بالاخره بعد کلانجار رفتن با خودش گفت:
-اوه زین؟
+اوم؟
ونسا لبشو گاز گرفت وقتی اون پایین تر رفت.
+میخوام دفعه اولم با تو باشه!
--------------------
خب خب خب:)
دفعه اولش فاینالییی...
شما جای زین بودین از سوزان استفاده میکردین یا نه؟
راستی ببخشید دیر شد اصلا حال خوبی ندارم تز دیشب تاحالا یه مشکلیه....دعا کنین حل بشه همه چی خوب بشه وگرنه دیگه فکر‌نکنم حتی حوصله فف هم داشته باشه...جدی تف تو هرچی دوست داشتن:)

Dilemma [Z.M]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora