۵۹)غریق نجات

338 31 101
                                    

لیلی با دهن باز به ونسا که توی اون لباس زرق و‌ برق دار صورتی میدرخشید نگاه کرد و مطمئن بود اگه بخاطر لبخند و چشماش نبود نمیتونست تشخیص بده که زیر اون آرایش غلیظ کیه.
-اوه خدا !
ونسا ماسکش رو از قسمت چوبیش جلوی صورتش گرفت و گفت:
+تادا...نظرت چیه؟
لیلی به لباس خودش‌ نگاه کرد و با اخم گفت:
-من در مقابل تو شبیه‌ سیب زمینی شدم این منصفانه نیست
ونسا با خنده دوستش رو در آغوش گرفت و گفت:
+لطفا خفه شو عزیزم تو خوشگل ترین‌ دختر اینجایی!
لیلی درحالیکه‌ همراه ونسا وارد سالن بسکتبال میشد چشماش رو چرخوند و گفت:
-حداقل‌ بگو خوشگل ترین دختر بلوند چون نمیتونی خودتو نادیده بگیری
ونسا با خنده سمت خوراکی ها رفت و گفت:
+باشه قبوله!
اون ماسکش رو پایین آورد و بدون توجه به رژ لبش چندتا چیپس توی دهنش گذاشت ولی نتونست اونارو بجوئه وقتی نگاه سنگینی روی خودش حس کرد،سرشو سمت راست گرفت و با پسر قد بلندی رو به رو شد.
-خوشگل شدی!
با شنیدن اون صدا اخم کرد چون خوب میدونست صاحبش کیه،به سختی چیپس هارو به کمک لیوانی از اب میوه قورت داد و گفت:
+کی میخوایی دست از‌سرم برداری؟
مالکوم دست به‌ سینه رو به روش وایستاد و گفت:
-نمیتونی کاری کنی ازت متنفر‌ بشم ونسا پس تظاهر به‌ بدجنس بودن رو‌ تموم کن!
ونسا اخم غلیظی کرد وقتی اون ماسکش رو از روی صورتش برداشت بهش نزدیکتر شد و گفت:
+لازم‌ نیست ازم متنفر باشی چون من ازت‌ متنفرم و تو...
انگشت اشارش رو محکم روی سینه اون فشار داد و ادامه داد:
+اگه‌ برات مهم بودم جلوی همه منو نمی بوسیدی وقتی میدونستی از این موضوع بیزارم...اوه‌ من چی‌ میگم!؟
اون با خنده تمسخر آمیزی پرسید و خودش جواب‌ خودشو داد اما ایندفعه با جدیت!
+توی لعنتی‌بهم خیانت کردی چرا باید برات مهم باشم؟
مالکوم لبشو گاز‌ گرفت و نگاهشو از‌ ونسا‌ دزدید تا اون متوجه اشک توی چشماش نشه.
-درسته...برو ونسا...نبخش...ترکم کن
ونسا با اینکه مطمئن بود خودش هم تو این رابطه یه جورایی خیانت کرده اما‌ برگشت و‌ رفت نه برای قضیه خیانت فقط چون اون براش ارزشی قائل نشده بود.
-چه وضعی بود!
لیلی با نهایت هیجان گفت و باعث شد ونسا بخنده،اونا روی صندلی نشستن و به رقص زوج‌ها‌ نگاه‌ کردن تا اینکه پسری مو بور که مطمئن بودن توی تیم فوتبال مدرسه بازی میکنه جلوشون وایستاد و سمت لیلی خم شد:
-میتونم باهات برقصم؟
لیلی با‌ ذوق به ونسا نگاه کرد و‌ اون با لبخند شیرینی جواب داد:
+برو من رو به راهم
لیلی‌ با‌ متانت تمام و‌ کمال دست اون پسر رو‌ گرفت و وقتی شروع به رقص کرد ونسا شصت هاش رو بالا گرفت و لب زد:
+عالیه!
لیلی با‌خنده سرشو پایین انداخت و وقتی ونسا نگاهشو از اون‌ گرفت به سونیا برخورد که اونور سالن با لباس مشکی براقی بهش با نیشخند زل زده بود و اون نگاه همه اتفاقات دو هفته پیش رو براش زنده کرد و باعث شد تنش بلرزه پس با سرعت بلند شد و سمت راهرو مدرسه رفت تا خودشو به توالت برسونه،درسته اون پسرا باهاش کار خاصی نکردن ولی فقط وقتی تصور میکرد میتونستن کاری کنن دیوونه میشد!
خواست در سرویس بهداشتی رو باز کنه ولی وقتی از بازوش سمت کلاس خالی بغلی کشیده شد فقط فرصت جیغ کشیدن پیدا کرد تا اینکه اون فرد ماسک دار جلوش که کت و شلوار مشکی تنش بود دستش رو روی دهن ونسا گذاشت.
ونسا آروم شد اما نه بخاطر ترس فقط چون صاحب اون چشم های کاراملی رو شناخته بود.
+دیوونه ای!
زین با خنده ماسکش رو برداشت و گفت:
-درسته بهونه دوستت رو گرفتی و منو پیچوندی اما وقتی با این لباس از خونه بیرون رفتی نتونستم جلوی خودمو بگیرم تا دنبالت نیام
ونسا خندید و لب زین رو به عمیق ترین شکل ممکن بوسید طوریکه اگه لب هاش دریا بودن توشون غرق میشد و انگار زین خوده غریق نجات بود و فقط نجاتش میداد تا بتونه دوباره غرقش کنه!
زین بدون درنگ ونسا رو بلند کرد و روی میز معلم گذاشت،دامن بلند و چند لایه اش رو بالا داد و بین پاهاش قرار گرفت و شروع به بوسیدن رونش کرد.
+زین...اینجا...نه
ونسا به سختی بین نفس هاش گفت وقتی لب زین به بین پاهاش رسید،زین پوزخندی زد و با شیطنت گفت:
-اوم...من از این هیجان...خوشم میاد
ونسا که حس میکرد حسابی به زین و هرکاری که اون میکنه معتاد شده اعتراضی نکرد و بجاش فقط سرشو بیشتر روی خودش فشار داد،آره... باورش سخت بود که تا پنج دقیقه پیش کم بود گریه کنه!
ونسا با شنیدن صدایی از بیرون گوشاش رو تیز کرد و گفت:
+فکر کنم دارن ملکه و شاه منتخب رو اعلام میکنن
زین سرشو بالا گرفت و با اخم گفت:
-خب بقیش بمونه برای خونه
ونسا با خنده دامنش رو پایین داد و سعی کرد فقط روی جشن تمرکز کنه تا حس بد زیر دلش از بین بره!
با زینی که حالا ماسک روی صورتش بود سمت سالن بسکتبال رفتن و با دیدن مالکوم همراه با یه تاج روی استیج اخم کرد چون فهمید اون پادشاه شده!
-کی به این مسخره رای داده!
زین پشت سر ونسا غر زد و خیلی راحت باعث محو شد اخمش شد.
-و حالا لقب ملکه منتخب امسال دبیرستان گراندا هیلز میرسه به...ونسا بافِت!
ونسا با دهن باز به اطرافش نگاه کرد و وقتی متوجه نگاه خیره بقیه شد لبخندی زد،زین که پشت سرش بود با دقت بیشتر از قبل ازش دور شد و اون آروم سمت استیج رفت و جلوی مدیر خم شد تا تاج رو روی سرش بزاره،همگی دست زدن و اون فقط متعجب به اطرافش نگاه کرد...حالا میتونه مثل قبل دختر‌ دوست داشتنی مدرسه باشه؟
وقتی صدای دست زدن دانش‌ آموزا قطع شد و اونا شروع به پچ پچ کردن ونسا مطمئن شد که‌ یه مشکلیه‌‌ چون صورت بقیه حتی از خودش‌ هم متعجب تر بود،وقتی‌بیشتر دقت کرد متوجه شد که همه به پشت سرش زل زدن حتی مدیر و مالکوم که کنارش بودن پس خودش هم برگشت و  با‌ دیدن ویدیویی که از‌ پروژکتور روی پرده پخش میشد حس کرد تنها چیزی که اون‌ لحظه بهش‌نیاز داره مرگه!
-----------------
اوووپس فیلم پخش شد:))))
زهر خودشو ریخت بچچچ...
به نظرتون عکس العمل زین چیه؟
مدرسههههه چی؟
برای چندتا پارت عصبی کننده خودتونو اماده کنین
لباسشو دوست:)))))

Dilemma [Z.M]Where stories live. Discover now