ونسا با ترس خودشو عقب کشید و چشمامو روی هم فشرد وقتی میسن ضامن رو کشید و کوچیک ترین اعتنایی به ناله های زین که از دهن بستش و از بین اون پارچه شنیده میشد نکرد.
-هروقت اون دختری که بیرونه گمشه توهم مردی
ونسا نفسشو با فوت بیرون فرستاد وقتی فهمید برای مردن وقت بیشتری داره.
میسن موهای بلند و شلخته ونسا رو کشید و اونو تا کف سرد زمین همراهی کرد و اسلحه رو از بالا روی کلش فشرد و زین توی اون سکوت صدای شکسته شدن قلبش رو شنید وقتی ونسا عاجزانه شروع به اشک ریختن کرد.
-هووم...عوممم!
زین با ناله فریاد کشید تا به میسن بفهمونه میخواد حرف بزنه و اون پرخاشگرانه پارچه رو از دهنش پایین کشید.
-اگه بلایی سر ونسا بیاد پس بهتره منم بکشی در هر صورت دیگه پولی نمیبینی
میسن به شکل هیستریکی خندید و بدون فکر قبلی اسلحه رو سمت زین گرفت و با فشردن ماشه تیری رو سمتش خلاص کرد که باعث شد اون به دیوار برخورد کنه.
ونسا بلند جیغ کشید و با شدت بیشتری شروع به گریه کرد وقتی پیراهن سفید زین به رنگ خون در اومد.
-منو تهدید نکن وگرنه دفعه بعدی تو قلبت میره!
زین دندوناشو روی هم فشار داد تا درد توی شونش از بین بره ولی فایده ای نداشت و فقط سوزش هر لحظه بیشتر میشد.
+زین؟زین؟بهمنگاه کن!
زین که هنوز نتونسته بود نفس کشیدنش رو کنترل کنه به چشمای ونسا نگاه کرد و اروم گفت:
-خوبم خوبم
ونسا خودشو کمی جلو کشید و سرشو پایین گرقت تا بتونه به چشمای زین نگاه کنه هرچند که اون چشماشو محکم روی هم فشرده بود و صورتش درد رو فریاد میکشید.
-امیدوارم لوک تونسته باشه دختره رو دک کرده باشه
میسن با عصبانیت گفت و ونسا رو روی زمین رها کرد تا بتونه به لوک برسه و در رو بعد رفتنش قفل کرد.
+زین یه چیز بگو
-ایی...هیچی نیست!
زین ناله کرد و سرشو با بی حالی رو تشک گذاشت و گفت:
-سوزان بیرونه...به ابی گفتم به پلیس بگه چرا به اون گفت!
ونسا حالا که دستاش باز بود بلند شد و دستگیره در رو کشید و دنبال یه راه خروج بود.
-لوک؟کجایی؟
میسن با ندیدن ماشین اون دختر و یا حتی خودشون اسم لوک رو بلند صدا زد ولی هیچ جوابی نشنید.
-کدوم گوری رفت؟
با اخم به خیابون خالی نگاه کرد که طلوع آفتاب تازه روشنش کرده بود و زیر لبش به لوک فحش داد وقتی حس کرد با اون دختره روهم ریخته.
زین بخاطر خونریزی زیاد به سختی چشماش رو باز نگه داشته بود و تقریبا ناله کرد:
-پنجره رو امتحان کن
ونسا بیخیال در شد و اول دستای زین رو باز کرد و پارچه ای که دور گردنش و تا چند دقیقه قبل تو دهنش بود رو دور شونه خونینش بست و سمت پنجره بالا سر زین رفت و سعی کرد اون چوب هارو ازش جدا کنه ولی درنتیجه فقط کف دستشو زخمی کرد.
+لعنتی خیلی محکم میخکوب شده
با باز شدن در از ترس میسن از جاش پرید ولی کسی که دید هیچ شباهتی به میسن نداشت.
-زین!
سوزان با نگرانی گفت و سمت زین خم شد وسعی کرد بلندش کنه.
+سوزان اونا چیشدن!؟
ونسا با ترس پرسید و سوزان بعد بلند کردن زین گفت:
-یکیشون رو به بهونه تعمیر کردن ماشین با قفل فرمون بیهوش کردم اون یکی هم دنبالشه بهتره زود بریم
اونا جلوتر از ونسا به راه افتادن و اون فقط قبل خارج شدن از خونه بیلی که اونجا بود رو برداشت و با استرس دنبال سوزان رفت تا اینکه از اون خونه متروکه خارج شدن و خبری از میسن نبود.
-سوزی ماشینت کجاست؟
سوزان خواست جواب زینو بده ولی بخاطر حمله ناگهانی میسن از بین بوته ها نتونست اینکارو کنه اون با کله ضربه ای به وسط صورت زین زد و اسلحش رو سمت سوزان گرفت و فریاد کشید:
-لوک کجاست عوضی؟
ونسا که فهمید میسن متوجه جثه کوچیک اون پشتشون نشده بدون درنگ بیل توی دستش رو به پشت کله اون کوبوند.
+اوه خدا !
ونسا با دیدن جسم میسن رو زمین اون دو کلمه رو زیر لبش گفت و با چهره وحشت زده ای بیل رو روی زمین پرت کرد.
-ونسا...نترس زندست
اون که حالا با حرف سوزان آروم تر شده بود سرشو تکون داد و با ناله زین توجهش از اون گرفته شد.
-به جهنم اگه مرده باشه میشه فقط بریم
زین با عصبانیت غر زد و ونسا سریع گفت:
+اول به پلیس زنگ بزنیم یا بریم بیمارستان؟
سوزان دستشو دور پهلوی زین برد و همونجور که توی کوچه کناری و سمت ماشینش میرفت گفت:
-تو راه به پلیس زنگ میزنم
با گذاشتن زین تو صندلی عقب و نشستن پشت فرمون موبایلش رو توی دستش گرفت.
-چرا زودتر به پلیس زنگ نزدی اصلا چرا ابیگل اینکارو نکرد؟
سوزان با سرعت از اونجا دور شد و در جواب زین گفت:
-پدربزرگش نزاشت و گفت که چرت و پرت میگه اتفاقی نیوفتاده پس اون فقط به من زنگ زد و منم نمیدونم....حس کردم اگه اونا پلیس ببینن جونتون به خطر میوفته
ونسا برگشت و به زین نگاه نگرانی انداخت و گفت:
+همینجوریش هم افتاد!
زین لبخند کجی بهش زد تا بهش آرامش خاطر بده و ونسا با صدای بغض داری گفت:
+و همش تقصیره من بود خیلی متاسفم زین!
زین بدون توجه به سوزان و تماسی که با پلیس برقرار کرده بود دست ونسا رو با دست خون آلودش گرفت و گفت:
-چیزی تقصیره تو نبود نسا تو فقط جون خودتو بخاطر بچه من به خطر انداختی پس...
ونسا دست زین رو آروم فشرد و در نهایت لبخند بی جونیتحویلش داد.
---------------------
خیلی پارت پرتنشی بود برای بار دوم خوندمش با سرعت میخوندم انگار خودم نمیدونم چی میشه😂
سوزان رو دوست داشته باشین❤
پدربزرگ ابیگل رو مخ ترینه🙂
اول سوزان نجاتشون داد بعد هم ونسا کلا خواستم بگم وومن پاورررر✌🏽
VOCÊ ESTÁ LENDO
Dilemma [Z.M]
Fanficچطور ممکنه زندگی که از هر لحاظی بی نقصه و سال ها برای ساختنش تلاش کردی توی یک لحظه نابود بشه؟ توی یک تصمیم...یک اشتباه! [Sexual content +18]