۶۳)راه حل اشتباه

308 34 75
                                    


ونسا از اتاق بیرون اومد و متوجه رایان شد که با بالاتنه ای برهنه جلوی سینک وایساده و در حال شستن ظرفاست.
بدن برنزش زیر نور لامپ برق میزد و برعکس‌ زین هیچ تتویی روی بدنش نبود اما همون عضله های روی شکم و بازوهاش کافی بود تا آب دهن ونسا راه بیوفته!
رایان با‌‌ حس کردن‌ سنگینی نگاهی برگشت و با‌ دیدن چشمایی که روش خیره موندن نیشخندی زد و گفت:
-چیه؟خوشت اومد؟
ونسا‌ با‌خجالت سرشو پایین انداخت و زیرلبش به خودش لعنت فرستاد و سعی کرد طبیعی باشه.
+خب...معلومه زیاد روش کار کردی
رایان شونه هاشو بالا انداخت و در یخچال رو باز کرد و گفت:
-ترجیح میدم به جای کار کردن لا پای دخترا روی سلامتی و درسم کار کنم
ونسا با تمسخر خندید و گفت:
+اوه درسته چه پسر خوبی!
رایان با نیشخند بطری ودکا رو از یخچال برداشت و با دوتا گیلاس سمت ونسا برگشت و گفت:
-این پسر خوب میخواد امشب بد بشه،همراهیش میکنی؟
ونسا لبشو گاز گرفت و به بطری ودکا نگاه کرد و گفت:
+اما من هنوز به سن قانونی نرسیدم
رایان کمی ودکا رو برای هردوشون ریخت و با لبخندی که از دندونای سفیدش رخ نمایی میکرد،گفت:
-اوه بیخیال ونسا تظاهر نکن که تاحالا مشروب نخوردی
ونسا خندید و گیلاس رو از دستش گرفت و کمی از ودکارو خورد و گفت:
+هر اتفاقی افتاد مسئولیتش با تو!
همراه با رایان روی مبل نشست و با آرامش اون مایعی که واقعا ازش لذت میبرد رو نوشید.
+با کسی هستی؟
رایان از این سوال ناگهانیش جا‌ خورد اما فقط سرشو به نشونه نه تکون داد و سعی کرد به گذشته و رابطه های قبلیش فکر نکنه‌.
-تو چی؟
ونسا با یاداوری مالکوم پوزخندی زد و گفت:
+نه نیستم
رایان لبشو لیس زد و یه پیک دیگه رو‌ ایندفعه بدون همراهی ونسا یک سره بالا برد.
+تاحالا عاشق شدی؟
رایان چندبار سرفه کرد و‌ با تعجب به صورت سرد و بی حس ونسا نگاه کرد و وقتی فهمید جدیه صادقانه جواب داد:
-یه بار
ونسا سرشو‌ کج کرد و با کنجکاوی پرسید:
+چه حسی داشت؟
رایان با فکر کردن به گذشته لبخند شیرینی زد و با‌ نگاه کردن به نقطه نامفهومی گفت:
-بهترین حس دنیا اما در عین حال ترسناک،فکر کن نتونی ذهنت رو کنترل کنی تا به یه شخص فکر نکنه یا نتونی قلبت رو کنترل کنی تا وقتی چشمای اونو میبینی جناغ سینت رو نشکونه!
ونسا سرشو پایین انداخت و رایان با خوردن یه‌ پیک دیگه ادامه داد:
-اما وقتی با اون‌ شخصی و متوجه میشی به بهترین ورژن خودت تبدیل شدی نمیخوای دیگه‌ تموم بشه خودخواه میشی میخوای‌ اونو برای خودت نگه داری‌ میخوای زمان وایسه تا فقط کنارش ارامش داشته باشی و خوشحال‌باشی چون میدونی فقط وقتی‌ که اون کنارته میتونی حتی در بدترین شرایط‌ هم لبخند بزنی...اولاش ترسناکه که چطور یه نفر با کوچیک ترین چیزی مهمون ذهنت میشه و هرچیزی برات یاداوره‌ اونه اما بعد به خودت میایی و میبینی همیشه تو فکرته چه‌ بخوای و چه‌ نخوای...خلاصه بگم انگار بدترین نوع اعتیاده فقط‌ فرقش اینه هم قلب و‌ هم عقلتو درگیر خودش میکنه
و بالاخره بعد تموم شدن حرفش به ونسا نگاه کرد و اون با لبخند گفت:
+اونقدرا هم که بقیه میگن جالب به نظر نمیاد
رایان سرشو به نشونه منفی تکون داد و گفت:
-نه جالب نیست که وقتی به‌ هرجا نگاه میکنی یاد یکی دیگه میوفتی،جالب نیست که توی هر چهره خالی صورت اونو پیدا میکنی،جالب نیست که با فکرش به خواب میری و بدون اینکه این فکر تغییری کنه از‌خواب بیدار میشی،جالب نیست که‌ کور و‌ کرت میکنه و‌ جز اون متوجه‌ چیزی نیستی...مسلما جالب نیست که حاضری برای یکی دیگه‌ بمیری یا براش آدم بکشی
ونسا اشکی‌که جلوش چشمش‌جمع شده‌ بود رو با‌ شصتش پاک کرد و با لبخند محوی گفت:
+شاید الان که از بیرون نگاه میکنم جالب نباشه اما انگار این نوع دیوونگی واقعا جالبه که بعضیا اینقدر درگیرش میشن
رایان سرش رو برای تایید تکون داد و به بطری خالی ودکا نگاه کرد و گفت:
-حالا کی درگیرش‌ شده؟
ونسا‌ چیزی نگفت چون انگار حقیقت داشت با هرچیزی‌،هر‌ حرف غیر مربوطی یاد اون‌‌ میوفتاد!
+همینجوری گفتم اما به نظر میاد تو درگیرش شدی
رایان‌ پوزخندی زد و با‌ اخم گفت:
-و‌ خودم گند زدم به‌ همه چی
ونسا با کنجکاوی خودشو جلو کشید و با استرس پرسید:
+چ...چطور؟
رایان دستشو روی موهاش کشید و سرشو عقب برد و گفت:
-نمیتونم بهت بگم...ازم متنفر میشی
و موهای اونو با لبخند مصنویی از‌ صورتش کنار زد.
+مطمئنم این‌ اتفاق نمیوفته‌ اما هروقت خواستی‌ بهم بگو
رایان لبخند گرم‌ و ایندفعه واقعی برای ونسا‌ زد و اون با‌ خنده پرسید:
+حالا بهترین راه برای فرار این‌ حس‌ نه چندان جالب و ترسناک و‌ عالی چیه؟
رایان همونجور که‌ دستشو روی موهای کنار صورتش میکشید گفت:
-دروغگوی خوبی‌ نیستی ونسا...تو داری سعی‌ میکنی از یکی فرار کنی
ونسا اخم کرد چون میترسید اون بفهمه"یکی"در واقع کیه!
+ازت راه حل خواستم رایان
اون با‌ نیشخند‌ شونه هاشو بالا انداخت و گفت:
-راه‌ حل خوبی نمیشناسم فکر نکنم اصلا وجود داشته باشه
ونسا نگاه اونو که چند‌ثانیه بود از لبش جا به‌ جا‌ نشده بود دنبال کرد و آروم گفت:
+و اون راه حل بده چیه؟
رایان برای لحظه کوتاهی به چشم های خمار ونسا‌ نگاه کرد و نتونست بیشتر از‌ این جلوی خودشو بگیره و سمت لباش هجوم‌ آورد و‌ اینقدر با قدرت اینکارو کرد کرد که‌ ونسا حالا از سمت کمر‌ش روی‌ مبل دراز کشیده بود و‌ محو بوسه رایان بود.
سعی کرد اونو هل بده چون از مزه الکل‌ توی دهنش مشخص بود که از‌ سر هوشیاری اینکارو نمیکنه ولی سینش به قدری‌ محکم بود که ضربات ونسا مثل نوازش بود!
-چرا منو نمیبوسی؟
ونسا با دیدن چشمای مشکی اون که تو تاریکی برق میزدن ته دلش لرزید و‌ جهت نگاهشو عوض کرد اما چیزی نگفت...چی میتونست بگه؟دلم برای بوسه های داداشت تنگ شده!؟
-نگران نباش کسی نمیفهمه
و با انگشت اشارش آروم گونه نرم و بدون آرایشش رو لمس کرد،از سکوت ونسا استفاده کرد و لبشو به گوش اون چسبوند و باعث شد موهای تنش بخاطر حس کردن گرمای نفسش سیخ بشن.
-به کس دیگه ای فکر میکنی؟اگه اونم حسش مثل تو بود تو این شرایط سخت کنارت بود
با تصور اینکه حس زین حتی شباهتی به حس ونسا نداره اشک توی چشماش حلقه زد،رایان صورتشو سمت خودش چرخوند و روی لباش گفت:
-بهم اجازه بده فکرشو ازت دور کنم
اون که حالا منتظر اجازه ونسا بود با لبخند بهش نگاه کرد اما ونسا هنوز نمیتونست حرف بزنه پس فقط سرشو به نشونه تایید تکون داد در همون حالی که سعی میکرد‌ بغضش نشکنه و باعث شد رایان صورتش بخاطر شدت لبخندش درد بگیره.
ونسا ایندفعه با بوسشون همراهی کرد و خودشو در اختیار رایان گذاشت.
رایان دستشو زیر باسنش برد و اونو توی بغل خودش بلند کرد اما نزاشت بوسشون قطع بشه تا اینکه به اتاق مهمون رسیدن و رایان ونسا رو روی تخت پرت کرد و دستشو سمت شلوارش برد و بعد اینکه اونو از پاش در آورد روی تخت نشست،ونسا که حالا کمی از تصمیمش پشیمون شده بود با نگرانی به جفت چشم هایی که با شهوت پر شده بودن نگاه کرد اما انگار برای اعتراض خیلی دیر بود چون رایان حالا به گردنش حمله ور شده بود.
دستای داغش رو زیر تیشرت ونسا برد و با حس کردن سینه هاش بیشتر از این طاقت نیاورد و اونو از بدنش در آورد و باعث شد نفس ونسا بریده بشه!
-لعنتی تو خیلی جذابی
با نیشخند از ونسا تعریف کرد و دستشو پشت سوتینش گذاشت تا بازش کنه.
------------
من راستش این پارت و حرفای رایان رو خیلی دوست داشتم...شماهم باعاش موافقین؟
خب روی ونسا کراش داره و ونسا هم میخواد به بعضیا فکر نکنه و مست هم که هستن قضاوتشون نکنین:))))😂
پارت بعددددد یوهووووو:))

Dilemma [Z.M]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt