۹۴)ازش چی میخوای

191 32 88
                                    


با شنیدن صداهایی ناواضح و دردی که‌ توی سرش پیچیده بود،ونسا چشمامو آروم باز کرد ولی نتونست موقعیتی که توشه رو تشخیص بده یه اتاق کوچیک تاریک با یه تخت‌ دو نفره و پنجره ای که با چندتا تخته چوب پوشونده شده بود و درست کنار یه کمد قدیمی قرار داشت.
وقتی تمام اتفاقات چندساعت پیش یادش اومد طوریکه انگار بهش شوک وارد شده باشه خواست بلند بشه ولی محکم به تشک خشک و سفت اونجا برخورد کرد،سرشو بالا گرفت و با دیدن دستاش که توی طناب کلفتی پیچیده شده بودن تازه فهمید سوزش مچش برای چیه.
بدون توجه به دردی که توی مچش با هرتکون دستش میپیچید چندبار محکم طناب رو کشید تا شاید دست ریزه میزش از توش رد بشه اما موفق نشد و فقط چندتا زخم دیگه به خودش هدیه داد.
-چطور تونستی بزاری بچش فرار کنه لوک اگه برای این دختره نیومد چی؟
ونسا با شنیدن صدای خش دار مردی از حرکت و تلاش ایستاد و گوشاش رو برای حرف مردی دیگه که چند ساعت پیش هم صداشو شنیده بود تیز کرد.
-امیدوارم بیاد به هر حال نقشه مسخره خودت بود که تو همون خیابون بمونم تا از ماشین کوفتی بیرون برن و من آدرسو بندازم
با باز شدن در ونسا مشتشو دور طناب پیچوند و خودشو بالا کشید تا بتونه چهره اونا رو خوب ببینه.
-اوه میسن نگاه کن دختر کوچولو بیدار شده
مردی که باعث شده بود ونسا بیهوش بشه اون حرفو خطاب به مرد کناریش زد.
+شما کی هستین؟ولم کنین برم!
ونسا فریاد کشید و پاهاش رو تو هوا تکون داد انگار فکر میکرد میتونه بهشون لگد بزنه اما فقط به‌ هوا لگد زد.
میسن‌ خندید و‌ دستشو روی ریش بورش کشید و گفت:
-خب بگو ببینم چند درصد امکان داره زین برای نجات دادنت پول بده؟
ونسا تو دلش خندید و بعد خیلی سریع به خودش لعنت فرستاد وقتی یادش اومد هفته پیش موقع تماشای یه فیلم تو دلش گفت اوه گروگانگیری به نظر هیجان انگیزه!
+صفر درصد
میسن خندید و شی که توی اون‌ اتاق تاریک برق میزد رو بیرون آورد و وقتی زیر گلوش گذاشت،ونسا فهمید یه چاقوئه!
-پس یعنی فقط باید بکشمت!؟
نه دیگه خبری از‌ لحن کنایه دار میسن نبود و حالا فقط با چشم هایی تیره و لحنی خشن جلوش وایساده بود و اون تیزی روی گردنش اصلا کار رو راحت تر نمیکرد.
+از...ازش چی...میخوایی؟
میسن چاقو رو کمی‌ بیشتر روی پوست نرم و عرق کرده ونسا فشرد و از لای دندوناش گفت:
-پول...زن احمقش پولمون رو نداد و مرد!
ونسا با تعجب بهش نگاه کرد و همون لحظه که درحال درک موقعیتش بود،لوک بازوی میسن رو کشید تا عقب بیارتش و آروم گفت:
-بزار چند ساعت دیگه منتظر بمونیم
میسن سرشو تکون داد و چاقو رو سرجای قبلیش برگردوند و اون لحظه بالاخره ونسا تونست نفس راحتی بکشه.
***
با شنیدن صدای‌ زنگ در‌ قدیمی چشماش رو باز کرد و فهمید اون صدا از‌ همین خونه بود ‌پس از‌ سرجاش پرید و‌ بلند جیغ کشید:
+کمک....کمک....یکی کمک کنه!
گوشاش‌ رو‌ تیز کرد تا شاید صدایی‌ بشنوه ولی‌خبری از کسی نبود.
+کمک...لطفا!
با ناله گفت و بغضش کم کم شروع به شکستن کرد تا اینکه در باز شد و چهره زین بین چارچوب در مشخص شد.
-بیا اینجاست
میسن از پشت‌زین بهش گفت اون بدون توجه به اون دوتا سمت‌ونسا دویید،صورتشو توی دستش‌ گرفت و با‌چپ و راست کردنش مطمئن شد زخمی‌ روی صورتش نیست.
-عزیزم خوبی؟
ونسا با اشک شوقی که توی چشمش حلقه زده بود سرشو تکون داد و میسن با بدخلقی گفت:
-خب دیگه‌ بسه...دیدیش
زین با اخم از ونسا فاصله گرفت و‌گفت:
+اول ونسا رو ول کن بعد باهم حرف میزنیم
میسن‌ سرشو تکون داد و با‌ تمسخر گفت:
-اوه‌ آره حتما
و بعد با اشاره به لوک فهموند که سراغ زین بیاد و اونو از ونسا جدا کنه.
+چی میخوای لعنتی؟بزار ونسا بره!
زین بلند‌ فریاد کشید ولی میسن با خونسردی رو  به روش قرار گرفت و گفت:
-پولم...پولی که زنت و اون لوگان‌ احمق بهم بدهکار بودن‌ رو میخوام!
زین چشماشو ریز کرد و با‌تعجب گفت:
+چرا چرت میگی؟زنم با لوگان‌ چیکار داشت!؟
میسن  ریشش رو خاروند و با عصبانیت گفت:
-ببین خوشتیپ به من ربطی نداره و نمیدونم زنت با اون احمق چیکار میکرد ولی از وقتی‌ زنت‌
مرده اون فاز ورشکستگی برداشته و غیبش زده
زین سرشو پایین انداخت و‌ بیشتر فکر کرد توی همه سوراخ سنبه های مغزش دنبال جواب گشت ولی‌ هنوز نفهمیده بود که چرا اونا باید از دوتا دیوونه پول گرفته باشن!
+چرت میگی کلسی...
با مشت محکمی که به صورت زین تحویل داد و بدن اون که بخاطر این‌‌حرکت ناگهانیش به سمت کمد پرت شد،حرفشو برید و جیغ و گریه ونسا رو باز در آورد.
-ببین لازم نیست برات توضیح‌ بدم اما الان پولمو از‌ تو میخوام باور کن لوگان میتونست جات باشه ولی اون چیزی برای از دست دادن نداره!
زین خون کنار لب پارش رو پاک کرد و‌ لب زد:
+منم‌ پولی ندارم!
میسن‌ سرشو با تمسخر تکون داد و به لوک گفت:
-ببندش!
زین خواست سمتشون حمله ور بشه اما با حس کردن سردی فلزی رو پوست گردنش فقط اروم عقب رفت.
-زین لطفا...نکن!
با‌ صدای ونسا دستاشو عقب کشید و از حمله کردن به لوک منصرف شد اونم چاقو رو به جیبش  برگردوند و طنابی از‌ توی کمد برداشت و جسم‌ سنگین زینو به سختی سمت تخت کشید تا بتونه دستاشو به پایش ببنده.
+که چی؟میخوایین منم نگه دارین؟
لوک پوزخندی زد و همونجور که مشغول بستن دستاش بود گفت:
-تا بچت بیاد آره...اونوقته که ولت میکنیم تا بری دنبال پول
و زین رو با دهن باز و چشم های درشت شده ای تنها گذاشت.
--------------------
خب خب زین شبیه خنگولا دست از پا درازتر اومد دنبال ونسا؛)))
یعنی اینقد خنگه؟
کلسی و‌ لوگان با اون پول چیکار داشتن به نظرتون؟
و چرا پسش ندادن؟؟؟
مشتی که به زین زد💔

Dilemma [Z.M]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant