۵۴)دختر خوب

364 35 70
                                    


ونسا لبخند پهنی زد و با شیطنت گفت:
+اوه تاریخت خوبه؟
زین با نیشخند جواب داد:
-از مال تو بهتره
ونسا دست به سینه وایستاد و با اکراه گفت:
+عمرا!
-خب بگو ببینم رکود اقتصادی اواخر دهه 1970 چه تأثیری بر ایتالیا داشت؟
ونسا لبشو گاز گرفت و درحالیکه سعی میکرد گردنشو بلند کنه تا کتاب رو ببینه گفت:
+مطمئنی درست پرسیدی؟
زین کتاب رو به سینش چسبوند و گفت:
-تقلب نکن
ونسا چشمامو چرخوند و به صندلیش تکیه داد و گفت:
+چه میدونم...آها جواب مربوط به مده ایتالیاست؟
اون سوالش رو با ذوق پرسید و باعث شد زین بخنده:
-تاریخ جهان چه ربطی به مد داره؟
ونسا شونه هاشو بالا انداخت و گفت:
+نمیدونم از تاریخ هنر جهان یه چیزایی یادم بود حالا جواب چیه؟
زین کتاب رو پایین‌ آورد و درحالیکه‌ انگشتش رو زیر خط موردنظر میکشید اون پاراگراف رو برای ونسا خوند و باعث شد ببشتر هنگ کنه.
+جوابش طولانیه تو مخم نمیره زین!
زین به تنبلیش خندید و گفت:
-خب خلاصش کن کوچولو
ونسا دستشو روی رون زین کشید و درحالیکه پاشو پشت ساقش گذاشته بود با لوندی گفت:
+بلد نیستم چرا تو اینکارو برام نمیکنی؟
زین جهت نگاهشو به سمت دست ونسا که هرلحظه بیشتر از قبل به بین پاش نزدیک میشد برد و گفت:
-خب برای جواب این سوال فقط میتونی بگی محبوبیت سوسیالیسم و کمونیسم افزایش پیدا کرد اما دمکراسی ایتالیا هرگز تهدید نشد یعنی از...
وقتی دست ونسا به مقصد موردنظرش رسید نفس زین بند اومد و جملش رو قطع کرد،ونسا سمت صورت زین طوری خم شد که یقه تاپ گشادش پایین بیاد و نمای خوبی براش ایجاد کرد.
+خب میگفتی استاد
زین لبشو لیس زد و به سختی جملش رو ادامه داد تا فقط ونسا نفهمه چقدر در برابرش سست عنصره.
-یعنی از کلمات کلیدی استفاده کن حالا اینایی که گفتم رو هایلایت کن
ونسا به سینه زین تکیه داد و شروع به بوسیدن گردنش کرد و زیرلبش گفت:
+چرا فکر کردی با تو میتونم درس بخونم؟
زین ونسا رو از خودش دور کرد و دستشو از روی پاش برداشت و به جاش هایلایتر رو توی دستش گذاشت و گفت:
-میتونی در ضمن بابات خونست ونسا وگرنه مثل مترسک نگاهت نمیکردم حالا بیا چند ساعت عوضی نباشیم و درس بخونیم
ونسا لبخندی زد و گفت:
+اگه نمره خوبی‌ بگیرم مثل‌ وقتی که بچه بودم بهم بستنی میدی؟
زین صورت اونو نوازش کرد و با مهربونی گفت:
-آره بیبی گرل
ونسا با شنیدن اون لقب ضربه ای به شونه زین زد و گفت:
+نه اینجوری صدام نکن میخوام تمرکز کنم من مثل اون دخترای هرزه نمیتونم برای نمره با آقای سوان بخوابم
زین ابروهاش رو بالا داد و گفت:
-اوه معلمت جدی اینکارو میکنه؟نمیترسه شغلش رو از دست بده؟
ونسا مشغول هایلایت کردن کلمات کلیدی شد و گفت:
+آره‌ اینکارو میکنه توی مدرسه باورت میشه؟
زین خندید و گفت:
-پس بیا بخونیم نمیخوام کارت به اونجا بکشه
***
ونسا سرشو روی شونه زین گذاشت و گفت:
+هوف خستم کردی زین بسه
زین با‌ خنده بوسه ای روی پیشونی اون گذاشت.
-الان یعنی بلدی؟
ونسا بلند شد و خودشو روی تخت انداخت و گفت:
+آره فقط بیخیال
زین پوزخندی زد و سرسختانه ادامه داد:
-پس بمون ازت بپرسم...با یه سوال آسون شروع میکنم
ونسا چشم هاشو چرخوند و روی آرنجاش بلند شد تا جواب سوالشو بده:
-اولین رییس جمهور سیاه‌پوست آفریقای جنوبی کی بود و چندسال زندانی بود؟
ونسا خندید و گفت:
+اینو قبل درس خوندن هم بلد بودم...نلسون ماندلا و‌۲۷ سال زندونی بود
زین ابروهاشو بالا انداخت و گفت:
-کدوم اقدام ایالات متحده رو وادار به وارد شدن توی جنگ جهانی دوم کرد؟
ونسا نیشخندی زد و جواب داد:
+بمباران پرل هاربر تو ژاپن
زین کتاب رو ورق زد و‌ دنبال سوال سخت تری گشت و وقتی پیداش کرد با شیطنت پرسید:
-چی باعث شد که واداری جنگی اعلان نشده بین ایالات متحده و ژاپن وجود داشته باشه؟
ونسا کمی فکر کرد ولی باز به نتیجه ای‌ نرسید و گفت:
+ژاپن به یه جا حمله کرد!
زین کتاب‌رو بست و با خنده گفت:
-به کجا؟
ونسا برگشت و زیر پتو رفت و گفت:
+یادم نیست زین حالا برو
زین با اخم پاهاش رو‌ دو طرف بدن ونسا گذاشت و بعد گرفتم دستاش توی مشتش گفت:
-تو اصلا به مغزت فشار نمیاری یالا فکر کن!
ونسا کمی وول خورد تا از زیر دستش در بره ولی فایده نداشت پس گفت:
+اسمش شبیه فردی مرکوری بود؟همون؟
زین ابروهاشو بالا داد و گفت:
-آفرین حالا بگو
+منچوری
زین خم شد و لب ونسا رو بوسید و باعث شد اون واقعا فکر‌کنه درس خوندن ارزش داشت!
-آفرین همیشه اینجوری دختر خوبی باش
و بعد از روش بلند شد و از اتاق بیرون رفت،ونسا انگشتش رو روی لبش کشید و با اینکه‌ اون نمیتونست بشنوه با ذوق گفت:
+باشه!
***
با شنیدن صدای زنگ مدرسه با خوشحالی به ورقش نگاه کرد و پاشد و اونو روی میز معلمش گذاشت ولی قبل اینکه بتونه از کلاس بیرون بره آقای سوان گفت:
-ونسا کارت دارم همینجا منتظر باش
ونسا آب دهنشو قورت داد و با اینکه نگاه سنگین بچه‌ها اذیتش میکرد اما‌ اونجا منتظر موند تا کلاس خالی شد.
+مشکلی پیش اومده آقای سوان؟
با‌ نگرانی پرسید ولی اون فقط نگاهی از سر تا به پای اون انداخت و گفت:
-غیبت زیاد داشتی،نمره ترم قبلت هم که بد بود تکالیفت هم که تو طول سال انجام ندادی از‌ پروژه هم که خبری نبود...اگه‌ امتحان رو بالا ۹۰ نشده باشی میوفتی‌ دختر!
ونسا با استرس لبشو گاز گرفت وقتی اون بلند شد و توی‌ فاصله کمی باهاش قرار گرفت.
+من...متاسفم اما فکر میکنم این رو خوب دادم
آقای سوان ابروش‌رو بالا داد و گفت:
-اگه نداده باشی چی؟میخوای چیکار کنی؟
ونسا خوب میدونست منظورش چیه و این ترسونده بودتش با حس کردن دست معلمش زیر چونش چشمامو محکم روی هم فشار داد.
-تو دختر خوشگلی هستی مطمئنم میتونی یه راهی براش پیدا کنی...منم همیشه برای کمک به دانش‌آموزایی مثل تو در خدمتم
و بعد اینکه با‌ شستش لب پایین ونسا رو‌ پایین کشید با نیشخند کثیفی ادامه داد:
-میدونی که منظورم چیه؟
با باز شدن در هردوشون از جاشون پریدن و به شخص بین چارچوب نگاه کردن و ونسا برای یه دقیقه از خودش پرسید از این بدبخت‌ تر‌‌‌ هم میتونست بشه؟
دوست صمیمی سونیا،کامیلا با لبخند شیطنت آمیزی به اونا نگاه کرد و‌ گفت:
-جامدادیم رو جا گذاشتم
و بعد سمت صندلیش رفت و اونو‌ برداشت تا از کلاس بیرون بره اما قبل این کارش گفت:
-ببخشید که مزاحم معادله نمرت شدم...هانس
وقتی آقای سوان رو به اسم کوچیکش صدا زد و باعث شد اخمی روی پیشونیش به وجود بیاد ونسا فهمید اوضاع از چه قراره و احتمال داد کامیلا‌ یکی از هزاران معشوقه اش باشه و فقط خواست خودش رو توجیه کنه که چیزی ندیدی!
ونسا کیفش رو روی دوشش محکم کرد و بعد اینکه زیر لبش خداحافظی آرومی گفت از کلاس بیرون اومد.
-چقدر طولش دادی نسا
سمت صدای لیلی برگشت و گفت:
+باورت نمیشه آقای سوان بهم چی گفت...حرفایی که پشت سرشه فقط شایعه نیستن!
لیلی هینی کشید و زیرلبش گفت:
-عوضی از کم بودن نمرت سو استفاده کرد؟
ونسا سرشو تکون داد و با بدعنقی گفت:
+آره باید بهش بگم حاضرم بیوفتم اما تو بهم دست نزنی
لیلی خندید و باعث شد ونسا هم پشت سرش بخنده اما خندش خیلی زود خشک شد وقتی مالکوم رو توی راه رسیدن به خودش دید توی تصمیم ناگهانی برگشت تا فرار کنه ولی مالکوم مچ دستش رو از پشت گرفت و فریاد بلندی کشید که ونسا رو سرجاش خشک کرد.
-بسه...ازم فرار نکن!
ونسا چشمامو محکم روی هم فشار داد تا شاهد آبروریزی که اتفاق افتاده بود نباشه اما مالکوم با همون شدت ادامه داد:
-به من نگاه کن ونسا،باشه من یه اشتباهی کردم اما لیاقت همچین چیزی رو ندارم حداقل بزار باهات حرف بزنم
ونسا چشماشو که حالا با اشک خیس شده بودن باز کرد و اولین چیزی که متوجه شد چهره نفرت انگیز سونیا اون طرف راهرو بود که درست مثل بقیه بچه ها بهشون زل زده بود.
+لطفا ولم کن
-نه تا به حرفم گوش ندی نمیزارم بری
ونسا بیشتر از قبل تقلا کرد تا دستشو از بین مشتش در بیاره و در همون حین گفت:
+باشه اما اینجا نه لطفا تو مدرسه نه!
مالکوم دستش رو ول کرد و با تعجب به اطراف نگاه کرد و با خنده هیستریکی گفت:
-مشکلت با اینجا چیه؟ها؟
ونسا جوابی نداد چون نمیدونست چی بگه پس مالکوم از این فرصت استفاده کرد و لبش رو با تمام توانش بوسید و مطمئن شد دستاشو محکم گرفته تا یه وقت سیلی بهش نزنه!
--------------
دلتون میاد برای همچین پارت طولانی کامنت پربار نزارین؟رفتم بخاطرش کلی کتاب تاریخ دبیرستان امریکایی هارو خوندم:)))
اما ارزشش رو داشت خیلی‌ کیوتنننن😍
قضیه آقای سوان و کامیلا مهمههه:)
سونیا بوسه جذابشون رو دید....چیکار میکنه؟

Dilemma [Z.M]Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu