۱۰۱)اینجوری صدام نکن

229 30 101
                                    


با صدای زنگ موبایلی که کنار گوشش مثل مگس ویز ویز میکرد با خستگی چشماشو باز کرد و وقتی با چشم های بسته ونسا رو به رو شد خودش به‌ صفحه موبایلش نگاهی کرد تا اون مزاحمی که بیدارش کرده رو بشناسه.
ونسا ناله ای کرد و چیزی شبیه خفش کن زیر لبش گفت اما زین با دیدن اسم روی صفحه تقریبا از جاش پرید و با تعجب فریاد کشید:
-رایان چرا داره به تو زنگ میزنه!؟
ونسا با فریاد زین کامل از‌خواب پرید و همونجور که نفس نفس میزد به صفحه موبایلش نگاه کرد که حالا قطع شده بود.
+چی!؟
زین با عصبانیت بلند شد و شروع به پوشیدن لباساش کرد و ونسا متوجه صورت قرمزش شده بود پس موبایل رو از دستش گرفت و با دیدن ساعت از جاش پرید و گفت:
+اوه لعنتی دیرم شد چرا خوابیدم؟
زین پوزخندی زد و پرسید:
-برای چی دیرت شد؟لاس زدن با داداشم؟
ونسا با اخم به زین نگاه کرد و با تاسف سرشو تکون داد:
+احمق میخواست تورو سورپرایز کنه و بیاد لس آنجلس قرار بود ساعت هشت برم فرودگاه دنبالش اما یک ساعت دیر کردم!
زین به‌ کمد ونسا تکیه داد و سعی کرد اخمش رو حفظ کنه هرچند که شرمنده شده بود.
-چرا....به من نگفت؟
ونسا پیراهنش رو دوباره تنش کرد و موهاشو با بی حالی بست و فریاد کشید:
+به معنی سورپرایز توی دیکشنری یه نگاهی بنداز
وقتی ونسا سمت در اصلی خونه رفت زین دنبالش رفت و با گرفتن بازوش متوقفش کرد.
-هی ببخشید من...
+دیرم شده فعلا
ونسا بدون اینکه بهش اعتنایی کنه از قلاب دستش به زور بیرون اومد و زین رو به حال خودش رها کرد.
***
ونسا با دیدن رایان روی‌نیمکت بیرون فرودگاه سرعت قدم هاش رو‌ بیشتر و اسمش رو بلند فریاد کشید تا اون چشم‌ هاش از موبایلش جدا بشه.
+رایان؟
رایان با شنیدن اسمش نگاهشو به ونسا داد و بیخیال بازی تو موبایلش شد و از سرجاش بلند شد تا ونسا رو در‌ آغوش بگیره و اون حسابی با فشردن بدنش ازش پذیرایی کرد.
-اوه دلم برات تنگ شده بود
ونسا خندید و گفت:
-اوه منم...باز متاسفم که خواب موندم اصلا نمیدونم چرا بعد از ظهر خوابیدم کاملا گند زدم به سورپرایزت
رایان دستشو روی بازوی لخت ونسا کشید و با مهربونی گفت:
-مهم نیست ولی کاش میزاشتی خودم با آژانس بیام حالا که زین خبر داره
ونسا با شیطنت نیشخندی زد و گفت:
+کی‌گفته‌ قراره بریم خونه؟
رایان ابروهاشو بالا انداخت و گفت:
-پس قراره‌ کجا بریم؟
ونسا با مشت کوچولوش مچ رایان رو گرفت و دستاشون رو مثل بچه ها تاب داد و گفت:
+نظرت راجع به کلاب چیه؟
رایان اخم کرد و گفت:
-اوه نه تو ۱۷ سالته خیلی ریسکه و زین بفهمه کلمونو میکنه پس بهت...
ونسا با بیرون آوردن کارت شناسایی جعلیش از توی کیفش و نشون دادنش به رایان حرفشو قطع کرد و با لوندی اونو بین لباش گذاشت و گفت:
+لازم نیست کسی چیزی بفهمه
رایان ساکش رو روی شونش محکم کرد و وقتی فهمید نمیتونه در مقابل ونسا مقاومت کنه یه گورباباش زیرلبش گفت!
***
-هی نسا دختر تو اصلا نمیتونی راه بیایی
ونسا دندون غروچه ای کرد و غر زد:
+دیگه...بهم...نسا....نگو
و با هر کلمه اون جمله با انگشت اشارش به سینه رایان ضربه ای میزد.
رایان خندید و لبشو روی گوش ونسا چسبوند و پرسید:
-دوست داری چی صدات کنم؟
ونسا کمی صورتشو عقب کشید و با بدعنقی گفت:
+هرچی جز نسا یا بیبی گرل اینجوری صدام نکن
رایان با تعجب ابروهاشو بالا انداخت و خواست سوال بپرسه تا اینکه ونسا حرف شروع نشدش رو وقتی فهمید چی داره میگه قطع کرد.
+کلیدم کدوم گوریه؟
ونسا اون جمله رو فریاد زد درصورتی که حتی دست توی کیفش نبرده بود و رایان کاملا متوجه عجیب بودنش شد اما اعتنایی نکرد و کلیدو از دستش‌گرفت تا درو باز کنه ولی قبل اینکه فرصت داشته باشه بچرخونتش در با شدت توسط زین باز شد.
-سلام داداش
رایان با شوق گفت ولی وقتی چهره عصبی زین رو دید لبخندش سقوط کرد.
-کوفت داداش کجا بودین تا سه صبح؟
ونسا چشماشو چرخوند و کف دستشو روی سینه زین کوبوند و گفت:
+اه برو اونور بابا
زین برگشت و مچ ونسا رو جوری توی مشتش فشرد و چرخوند سمت خودش که کل محله صدای جیغش رو‌برداشت.
+ولم کن روانی
-زین چیکار میکنی!؟
رایان سعی کرد زینو آروم کنه ولی نمیدونست دلیل اصلی ناراحتیش خودش بود!
-من روانیم؟یا تو که مثل هرزه ها داداشمو نرسیده تا سه صبح بیرون نگه داشتی و مست کردین؟
رایان رو شونه زین ضربه ای زد و وقتی اشکو توی چشم ونسا دید دیگه به یه ضربه راضی نشد و با قدرت اونو عقب کشید و گفت:
-زین تمومش کن به تو چه اصلا که ما چیکار کردیم؟
زین دندون قروچه ای کرد و‌ ایندفعه هدف طعمش رو رایان قرار داد.
-به من چه؟باب این دختره لوس دیوونه رو به من سپرده پس باید سالم تحویلش بدم
ونسا ایندفعه جیغ جیغ کنان به زین حمله کرد و روی سینش با ناخنای بلند قرمز رنگش چنگ‌ انداخت و تو صورتش فریاد کشید:
+سالم؟فکر میکنی سالم بودم؟وقتی چپ و راست‌ میری و اذیتم میکنی چطور...
-رایان ببرش تو تختش!
زین وقتی حس کرد ونسا داره زیاده روی میکنه تسلیم شدن رو به اینکه  لو برن ترجیح داد و فقط با بی حالی روی کاناپه نشست.
+خودم میرم!
و همونجور که پاهاشو روی زمین میکوبوند  سمت اتاقش رفت و درو پشت سرش بست.
رایان بعد از اینکه رفتنش رو تماشا کرد کنار زین نشست و گفت:
-تو و ونسا چتونه؟همیشه اینطورین؟
زین شات ودکایی که از قبل اونجا گذاشته بود و حالا یخش آب شده بود رو یکسره خورد و با‌ اخم گفت:
+نمیدونم شاید
رایان کمی خودشو جلو کشید و زیرلبش گفت:
-تو سر ابیگل اینقدر حساس نیستی که سر ونس...
+اون رایان بیخیال خب ابی بچه خودمه اما ونسا چیزیش بشه باب دهنمو صاف میکنه
وقتی فهمید چیزی از ودکاش نمونده هوفی کشید و ادامه داد:
-برو طبقه بالا تو اتاق سمت چپ راهرو که ماله مهمونه بخواب
رایان که فهمید زین درحال پیچوندشه دیگه چیزی نگفت و به همون آدرسی که داد رفت و زین رو تا طلوع آفتاب اونجا‌ تنها گذاشت.
-----------------
رایان اگوری پگوری برگشت😍
چیه فکر کردین زین ونسا باهم خوب میمونن؟هرچی کیک خوردین پارت قبل کوفتتون شد میدونم ولی ایندفعه زین قضاوتش کرد پس ونسا حق داشت:)
چه موقعی هم دعوا شد با حضور رایان😈
کی رایان و ونسا شیپ میکنه؟
سوتی های ونسا موقع مستی:)❤
راستی دوستان کلیییی مرسی دیلما بیست کایی و دونت فورگت هشتاد تایی شد میشه اگه بدلندز رو نخوندین یه سر بهش بزنین؟
چیزی تا پنجاه کا شدن نمونده😭😍❤
بدلندز: https://my.w.tt/VOZexVDIzab
خیلییی دوستون دارممممم❤❤❤

Dilemma [Z.M]Where stories live. Discover now