۱۳)خرابی غیر منتظره

304 29 8
                                    


*فلش بک-ده سال پیش*
زین با خشم دست کلسی رو کشید تا از بدن نیمه برهنه لوگان بیرون بیاد و فریاد کشید:
+دیوونه شدی؟
لوگان،بدن شل و مست کلسی رو سمت خودش برگردوند و گفت:
-بیخیال فقط نگاهش کنه...دوست نداری مزش کنی؟
+نه!
زین با قاطعیت گفت با اینکه مطمئن بود کلسی همون دزدیه که قلبش رو دزدیه!
-واقعا خیلی ضدحالی!
+اگه راضی نباشه کارت تجاوز محسوب میشه
زین چندتا سیلی اروم به گونه های کلسی زد تا یکم حواسش سرجاش بیاد ولی با حرفای لوگان دوست داشت اون سیلی هارو‌ ده برابر محکمتر روی صورت اون فرود بیاره.
-اون از من خوشش میاد پس تجاوز محسوب نمیشه...دوست داره که بهش دست بزنم تمام مدت درحال ناله...
+دهنت رو ببند!
به قدری بلند داد زد که کلسی با وجود هوشیاری کمش از جاش پرید.
-اینطوری میخوای باهم کار کنیم؟با این همه اختلاف؟
لوگان درحالی که بلوزش رو میپوشید از لای دندونش گفت و منتظر جواب زین شد.
+خوابیدن با‌ دخترا هیچ ربطی به تفاهم و‌ اختلاف هامون توی شغل آیندمون نداره!
لوگان برای حرف آخر لبخند تلخی تحویلش داد و از‌ خونه مشترکشون خارج شد.
***
با شنیدن صدای زنگ مدرسه،از جاش بلند و لازم ندید که برای رفتن آماده بشه چون از نیم ساعت پیش آماده بود.
-زین؟
با شنیدن صدای کلسی قلبش لرزید و با استرس سمتش برگشت و گفت:
+بله؟
کلسی کمی این پا و اون پا کرد انگار منتظر بود کلاس خالی بشه تا حرف بزنه.
-من معمولا مست میکنم یکم دیوونه میشم،تو هم نمیگی چه اتفاقی افتاد که از حیاط خونه‌ تو و لوگان توی اتاقتون سر در آوردم...ولی در هر صورت میخواستم عذرخواهی کنم
زین نگاهش رو از کلسی گرفت تا یه وقت برای بوسیدن لب های صورتیش وسوسه نشه و گفت:
+یکم حالت بد شد،چیزی برای عذرخواهی وجود نداره
وقتی نفس های داغ کلسی رو روی گردنش حس کرد،ناخودآگاه به لبش زل زد و‌ متوجه فاصله خیلی کمشون شد!
-لوگان امروز ازم خواست باهاش سر یه قرار برم
چشم‌ های زین با شنیدن این خبر درشت شد و بخاطر عصبانیتش،صورت اخموش رو به دختر موردعلاقش نشون داد!
+خب...اوم...خوش بگذره
کلسی نخودی خندید و باعث شد ته دل زین خالی بشه،بهش نزدیک تر شد و گفت:
-منتظر یه درخواست قرار از طرف تو بودم!
و با یه چشمک از کلاس خارج شد و زین رو توی بدترین شرایط ممکن قرار داد و همونطوری رهاش کرد!
***
لوگان گیتارش رو کنار گذاشت و با لبخند محوی به دیوار زل زد و گفت:
-دیشب بهش گفتم...
زین با تعجب به لوگان که درحال تصور چهره موردعلاقش روی دیوار بود نگاه کرد و گفت:
+چی؟
-این چند وقت خیلی زیاد با کلسی وقت گذروندم...و دیشب بالاخره بهش گفتم عاشقشم
حرف لوگان بغض رو به گلوی زین فرستاد و باعث شد بخواد دفتر متن آهنگاش رو محکم توی دستاش فشار بده ولی فقط زیر لب گفت:
+اون چی گفت؟
لوگان بالاخره به زین نگاه کرد و گفت:
-بهش فرصت حرف زدن ندادم و بوسیدمش اونم منو بوسید...چه جوابی بهتر از این؟
زین با عصبانیت بلند شد و سمت پنجره اتاق رفت،دوست داشت فریاد بزنه که من همیشه عاشقش بودم اما نتونست و فقط کلمه"درسته"رو زمزمه کرد.
***
کلسی موهاش رو پشت گوشش فرستاد و گفت:
-خب پس...لوگان نگفت کی میاد؟
زین با دیدن دوباره اون چشم ها احساس ضعف کرد و مثل احمق ها بهش زل‌ زده بود که باعث شد کلسی بخنده.
-خب؟
+اوه...آم...نه!
اون با دستپاچگی گفت و از چارچوب در خارج‌ شد و گفت:
+بیا تو احتمالا بزودی میاد
کلسی بدون حرف اضافه ای وارد خونه شد و روی مبل چرمی نشست،زین بالاسرش وایستاد و گفت:
+چیزی میخوری؟
کلسی سرش رو جوری خم کرد و پاهاش رو روی هم انداخت که زین مطمئن شد درحال طنازی کردنه!
-نه،بشین
زین کنارش نشست ولی با فاصله چون اصلا به خودش اعتماد نداشت،مخصوصا وقتی با تصور اون به خودش دست میزد!
+خب...چیکارش داری؟
-رابطمون یکم عجیبه میدونی...انگار سو تفاهم بوده از اول
زین سعی کرد جلوی خندش رو‌ بگیره و بیشتر از اون جلوی زبونش رو،میخواست بهش بگه لوگان فقط دوست داشت باهاش بخوابه اما با جمله بعدیش فهمید لازم به همچین کاری نیست:
-میخوام این رابطه شروع نشده رو‌ تموم کنم
زین چند بار سرفه کرد و دست هاش رو محکم مشت کرد تا جلوی خودش رو بگیره و به‌ اون دست نزنه!
-راستی کی میتونم به اولین آهنگت گوش کنم؟
زین سرش رو خاروند و خداروشکر کرد که موضوع‌ رو عوض کرد.
+نمیدونم آهنگساز عزیزم...لوگان...درحال مذاکره با کمپانیه
کلسی لبش رو گاز گرفت و‌ سمت زین خیز برداشت و گفت:
-مطمئنم خواننده عالی میشی
زین لبخند پهنی زد و سرش رو بخاطر‌ خجالت زدگی پایین انداخت اما اوضاعش بدتر شد وقتی چشمش به خط سینه کلسی افتاد و نتونست دیگه چشم و ذهنش رو ازش دور کنه!
-تو واقعا جذابی پس وقتی خواننده بشی هزارتا از اینا گیرت میاد نگران نباش
کلسی با خنده و خونسردی به سینش اشاره کرد و وقتی به زین نگاه کرد متوجه لپ‌های سرخش شد!
+من...من هزارتا دختر رو نمیخوام،تورو میخوام
نفهمید چطور اون کلمات از زبونش بیرون اومدن اما اصلا پشیمون نبود چون اون کلمات باعث شدن کلسی بدون درنگ ببوستش و بهترین عشق بازی و شب عمرش رو بهش هدیه بده!
فقط اون شب خیلی راحت خراب شد وقتی لوگان،دوست صمیمی زین و کسی که غیرمنتظره عاشق کلسی شده بود اونارو توی آغوش هم دید!

Dilemma [Z.M]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora