۳۰)مراقب باش

267 38 28
                                    


زین خودش رو از سمت لپ تاپش عقب کشید و موبایلش رو بعد از قطع کردن تماس با عصبانیت روی میز پرت کرد و باعث شد ونسا و ابیگل هردو از جاشون بپرن.
-بابا چیشد؟
زین چشماش رو چرخوند و گفت:
+برای هر یک میلیون استریم‌ باید حدود هفت هزار بهم بدن ولی حالا که یه مدته استریم ها تکون نخوردن پول قبلی رو دارن به زور میدن!
ونسا خودش رو کمی سمت جلو مایل کرد و با آرامش گفت:
-حالا عصبی نشو بالاخره که پولت رو میدن...بعد میتونی خسارت رو بدی،درسته؟
زین با اینکه میدونست بازم خسارت میمونه ولی سرش رو برای تایید تکون داد تا ونسا و ابیگل به درسشون برگردن!
دستش رو محکم روی‌ شقیقه هاش کشید و سعی کرد با ماساژ سردردش رو کم کنه ولی وقتی فهمید بی فایدست دوباره به قرص هاش پناه برد و بعد اینکه اونارو از روی میز برداشت،با‌ ته مونده چاییش از گلوش پایین فرستاد.
-اونا چی بودن؟
با شنیدن صدای کنجکاو ونسا اخم کرد و گفت:
+قرص
-چه قرصی؟
لبش رو گاز گرفت تا یه وقت از شدت عصبانیت به یه دختر ۱۶ ساله ناسزا تحویل نده.
+چقدر فوضولی...قرص مسکن بود بچه
گوشه لب ونسا سمت چونش کشیده و‌ زیرلبش خطاب به زین گفت:
-عوضی!
ابیگل به سختی جلوی خندش رو‌ گرفت و زین با اینکه اون کلمه رو شنید ولی واکنشی نشون نداد هرچی باشه...دروغ نبود!
با ویبره رفتن موبایلش به صفحش نگاه کرد و اسم رایان که روش بود باعث شد بیشتر اخم کنه،اونو بی حوصله روی بلندگو گذاشت و گفت:
+چیه رایان؟
-چرا اینقد عصبی؟
زین هوفی کشید و درحالیکه بی هدف ایمیل هاش رو چک میکرد،گفت:
+خودت چه فکری میکنی؟
-میخوای بیایی نیویورک؟یکم آب و‌ هوا عوض کنی؟
ابیگل با شنیدن این حرف با‌ ذوق از جاش پرید و گفت:
-بریم بریم
رایان با شنیدن صداش خندید ولی زین با همون اخم گفت:
+نه بیخیال
ابیگل دست به سینه به سرجاش برگشت و با خشم به پدرش زل زد و باعث شد اون اعتراض کنه:
+چیه ابی؟تو که میان ترم داری تو این مدرسه هم تازه اومدی وقت غیبت کردن نیست!
ونسا دستی به موهای نرم ابی کشید و با لبخند گفت:
-پدرت راست میگه حالا بیا بقیه این تمرین هارو حل کن
رایان با شنیدن صدای ونسا هینی کشید و گفت:
-ونسا اونجاست؟اوه خدا حتی صداش هم سکسیه من...
زین روی گوشیش پرید تا اونو از روی بلندگو در بیاره و سعی کرد چشم های درشت شده اون دوتا دختر رو نادیده بگیره
-الو؟کجایی؟
+فقط خفه شه رایان صدات رو بلندگو بود
ونسا لپ هاش سرخ شدن وقتی کاملا مطمئن شد رایان از اون خوشش میاد،سرش رو پایین انداخت و حسابی توی فکر فرو رفت.
-اوه لعنتی...شنید؟
زین چشم هاش رو چرخوند و گفت:
+فعلا خداحافظ
موبایل رو روی میز برگردوند و به ونسا نگاه کرد و گفت:
+متاسفم که اینقدر نفهمه!
ونسا موهاشو پشت گوشش گذاشت و درحالیکه پوست لبش رو میکند،گفت:
-عیب نداره
و نه تنها براش عیب نداشت بلکه از ذوق میخواست اینور و اونور بپره...همیشه براش جذابیت داشت که یکی جز پسرای دبیرستانی ازش تعریف کنه!
-تو با عموم رابطه ای داری؟
ونسا با حرف ابیگل از جاش پرید و تند تند گفت:
-چی؟من؟نه!
-خوبه چون میدونی با بالای ۱۸ سال قرار گذاشتن برای اون مرد جرم محسوب میشه یعنی خب در واقع یه چیز دیگه جرمه اما خب قرار گذاشتن هم به اون کار...
+ابیگل!
زین سرش داد زد چون واقعا نمیخواست بشنوه که دخترش راجع به رابطه جنسی چیزی میدونه.
-خب چیه بابا؟تو مدرسه یاد گرفتم
+مطمئن باش ونسا خودش میدونه
ونسا سرش رو تکون داد اما دونستن باعث نمیشد که بخواد اهمیت بده!
با صدای زنگ در خونه،ابیگل باد توی لپاش رو خالی کرد و خطاب به پدرش گفت:
-حالا که لوسیا رو اخراج کردی خودت برو در رو باز کن
زین چشم هاش رو برای پرویی دخترش که نمیدونست به خودش رفته یا کلسی چرخوند ولی قبل اینکه بلند بشه ونسا گفت:
-من میرم،احتمالا بابامه
زین مدت کوتاهی که گذشت سرش رو بالا نیاورد ولی با شنیدن صدای پا اینکارو کرد تا به باب سلام کنه ولی چهره ای که به جای باب دید اصلا خوشایند نبود!
+لوگان اینجا چه غلطی میکنی؟
ونسا با شنیدن اسم لوگان و دیدن رگ های برجسته گردن و صورت قرمز زین فهمید که شاید بهتر بود اصلا تو خونه راش‌ نده.
-ببین زین،میخواستم ازت عذرخواهی کنم بخاطر...
+دهن کوفتیت رو ببند،عذرخواهی؟قراره کلسی رو زنده کنه؟
ونسا با ناراحتی به چهره ابیگل نگاه کرد و بهش اشاره کرد تا به اتاقش بره و اونم بدون چونه زدن حرف گوش کرد.
-نه زندش نمیکنه...اما من عذاب وجدان دارم پس...
+بایدم داشته باشی تو دختری که ادعا میکردی عاشقشی رو کشتی!
زین قطع کردن حرف اون رو باز تکرار کرد ولی ایندفعه صبر لوگان‌ هم به سر رسید و چهره زورکی مهربونش درهم رفت.
-من کشتمش یا تو؟
زین وقتی به لوگان نزدیک شد ونسا برای جلوگیری‌از هر اتفاق ناخوشایندی بینشون وایساد و دستش رو روی سینش‌ گذاشت.
+دهنت رو ببند لوگان،یادت رفته اون شب چیشد؟فقط کافیه خودم از این گوه دونی در بیام اولین کسی که ازش شکایت میکنم تویی!
لوگان پوزخندی زد و با تمسخر گفت:
-کی حرفت رو باور میکنه زین؟کسی که به زنش خیانت کرد تو بودی،کسی که باید از زنش طلاق میگرفت تو بودی چی باعث شده فکر‌ کنی دادگاه به نفعت رای میده؟
ونسا از نفس های‌ سنگین زین حسابی ترسیده بود پس اسمش رو‌ آروم لب زد،زین نگاهی بهش انداخت و خودش رو عقب کشید و فقط‌ ترجیح داد لوگان‌ رو‌ توی ذهنش بکشه!
+گمشو از‌ خونم برو‌ بیرون
وقتی زین اون جمله رو از لای دندوناش تقریبا فریاد کشید،لوگان سرش‌ رو به نشونه تاسف تکون داد و گفت:
-فعلا مراقب باش من ازت شکایت نکنم،میدونی که‌ تنها شاهد من بودم و خیلی راحت میتونم قاتل جلوت بدم...مراقب‌ رفتارت باش تو هنوز بهم اون پولا رو بدهکاری نزار بدبخت ترت کنم
زین  با شنیدن کلمه‌ پول تیر کشید،این اواخر تنها چیزی که عذابش میداد‌ پول بود و بدترین قسمت قضیه اینجا بود که نمیدونست زندگی با‌ پول نه چندان زیاد اینقدر سخته!
-زین؟ببخشید اگه میدونستم لوگانه راهش نمیدادم
به چهره شرمنده ونسا نگاه کرد و لبخند مصنویی زد تا مطمئنش کنه از دستش ناراحت نیست.
+مهم نیست بالاخره که باید میدیدمش
ونسا خودش رو به زین نزدیک تر کرد و دستش رو درحالی که مشت شده بود بالا آورد،و با شک مشتش رو باز کرد تا روی شونه زین بکشه.
-قضیه پول درست میشه فقط باید تصمیم درستی بگیری...و مطمئنم میتونی
زین دستش رو روی دست ونسا گذاشت و درحالی که سرش رو با صراحت تکون میداد،گفت:
+تصمیم درست...فروختن خونه
اما چیزی تو ذهنش فریاد میکشید اینکار بدبختت میکنه!
---------------
سوتی رایان یه ور کل پارت یه ور😂
به‌نظرتون لوگان راست میگه بیشتر تقصیره زین بود؟
ونسا چه کیوته:)))))هر پارت همینو میگم نه؟

Dilemma [Z.M]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz