۲۱)ولم کن

319 39 45
                                    


زین که کاملا متوجه شده بود چه غلطی میکنه فقط بغضش رو قورت داد و گفت:
+موضوع من و تو به کلسی ربطی نداره
لوگان خندید و درحالی که لبخند زده بود با لحن تندی گفت:
-اتفاقا اگه کلسی نبود تو هیچوقت بهم خیانت نمیکردی...به کلسی ربطی نداره ولی‌همه چیز تقصیره خودشه!
زین با احتیاط بهشون نزدیک تر شد و کاملا متوجه ترس کلسی از روی بدن لرزونش و چشم های مرطوب قرمزش شد،همین ضعیف ترش کرد اما بیخیال نشد و جلوتر رفت تا اینکه لوگان ضامن رو کشید و داد زد:
-تکون نخور!
بغض کلسی بخاطر ترس و به محض برخورد سرمای اسلحه به سرش شکست و با صدای گرفته و بلندی گفت:
-زین...چه غلطی میکنی؟
زین دستاش رو که میلرزیدن به نشونه آروم باش پایین آورد و رو به لوگان گفت:
+ولش کن،پولو بهت میدم
لوگان بالاخره اسلحه رو پایین آورد و به سرتاپای زین اشاره کرد و گفت:
-کو؟من که پولی‌ همراهت نمیبینم؟
کلسی که متوجه شد بازم زین مخفی کاری کرده‌ عصبی تر شد و هر شرایطه دیگه ای بود میدونست که باهاش بحث میکنه!
+نیاوردم ولی...
لوگان خندید و با همون اسلحه که انگار‌ هرلحظه آماده شلیک بود سمت بالکن پشت میزش که با در باز اونجا آماده پذیرایی بود،رفت و گفت:
-برات مهم نبود،فکر کردی شوخی کردم!
زین‌ دنبالش رفت و با‌ خشونت از لای دندوناش فریاد کشید:
+آره چون دوست قدیمیم آدم میفرسته،کتکم‌میزنن بعد میگه پول میخواد...هرماه...تمام مدت‌ هم‌ از سوزان پول میگرفت
بهش‌ نزدیکتر شد و با خنده مصنویی گفت:
+باید بعد این چرت و پرت ها چه حالی داشته باشم؟
لوگان به کلسی‌ نگاه کرد که حالا زیر نور مهتاب کنارشون توی بالکن بود،سرش رو تکون داد و زیرلبش گفت:
-پس نمیخوای‌ قبول کنی...یعنی مشکلی هم با‌ عواقبش نداری!
و بعد تموم شدن جملش همون‌ اسلحه رو بین ابروهای زین گذاشت و باعث شد کلسی هین بلندی بکشه!
+فکر کردم میخوای‌ به مطبوعات بگی چه بلایی سرت آوردم،اگه بمیرم دیگه از اون همه دراما لذت نمیبری...حیف!
زین با خونسردی و‌ تمسخر گفت و نیشخند پر رنگی زد که باعث شد کلسی اعتراض کنه:
-زین اینطوری نگو خفه شو!
صدای بغض آلود کلسی قلب زین رو لرزوند ولی قبل اینکه بخواد چیزی بگه لوگان با اخم گفت:
-برام مهم نیست...فقط میخواد زجری که من کشیدم رو حس کنی!
زین مطمئن بود اینطوری زجری حس‌ نمیکنه پس بازم با بیخیالی شونه هاش رو بالا انداخت و گفت:
+درسته،باشه...بزن!
کلسی تقریبا جیغ کشید و لوگان رو‌ از‌ بازوش کشید تا ازش خواهش کنه اسلحه رو ول کنه.
-لو لطفا بیخیالش چرت و پرت میگه!
بغض‌کلسی سریع شکست وقتی لوگان سمتش اخم کرد و‌گفت:
-ازم فاصله بگیر!
کلسی توجهی نکرد و باز با گریه ادامه داد:
-هرچی میخوای بهت میدم فقط زینو بیخیال...
-الان مشکلم‌ پول نیست لعنتی!
جوری سرش فریاد کشید که بدن کلسی لرزید و اشک هاس بند اومدن.
+کلسی برو‌ بیرون
زین با آرامش بهش گفت اما کلسی میدونست اگه‌ تنهاشون بزاره همدیگه رو میکشن پس بازوی لوگان رو با هردو دستش بیشتر فشار داد و گفت:
-لوگان لطفا...
وقتی فهمید چقدر زین با این همه خرابکاری براش ارزش داره صبرش لبریز شد و بلندتر دو کلمه"ولم کن"رو فریاد کشید هرچند که کلسی ولش نکرد اما با ضربه ای که لوگان بهش زد اون به سمت عقب پرت شد و کمتر از‌ یک ثانیه بعد برخورد به محافظ سنگی بالکن از دید هردوشون ناپدید شد!
خونسردی زین حالا به غم‌ عجیبی تبدیل‌ شده بود،انگار قسمتی از‌ روحش درحال خارج شدن از بدنش بود اما تنها چیزی که ازش خارج شد،قطره اشک‌های بی پایانش بودن!
-لعنتی،لعنتی!
لوگان با اضطراب زیر لبش اون کلمه هارو زمزمه میکرد وقتی به پایین بالکن و بدن غرق در خون کلسی‌خیره شده بود اما زین جرئت اینکارو نداشت و‌ فقط به جایی که کلسی تا یک دقیقه پیش وایستاده بود،زل زده بود!
------------------
شاید فکر کنین شوخی میکنم ولی کاملا جدیم:)
خب فنفیک تازهههه شروع شد بچه ها:)
میدونم کم بود....شرمندهههه اما زود میزارم‌ دیگه😂

Dilemma [Z.M]Where stories live. Discover now