۷۸)احساسات زیادی

298 36 109
                                    


ایندفعه نهارشو به اتاق کارش‌آورده بود چون حوصله نداشت با کسی حرف بزنه مخصوصا اون ناتاشای رو مخ که سعی میکرد به پدرش نزدیک بشه!
قبل اینکه بتونه گاز آخر رو از ساندویچش بزنه تقه ای به در اتاقش خورد و اون با تصور اینکه پدرشه و‌ برای نهار بهش ملحق شده بدون اینکه پاهای کشیدش رو از روی میزش برداره با صدای بلندی گفت:
+بیا‌ تو
ظرف غذای پلاستیکیش رو کنار زد و دستی به شکمش کشید اما وقتی سرشو بالا گرفت تقریبا همه غذای تو معدش به حلقش برگشتن،چندبار سرفه کرد و پاهاشو پایین گذاشت و بعد اینکه بلند شد گفت:
+اوه ببخشید ویل فکر کردم بابامه
برخلاف انتظارش ویل خندید و به میز کارش‌ تکیه داد و گفت:
-راحت باش فقط خواستم بهت یه سر بزنم
ونسا دوباره سرجاش نشست و دستاشو توی هم قفل کرد و‌ دنبال موضوعی بود تا حرف بزنه و جو اینقدر سنگین نباشه اما ویل حواسش پرت کاغذهای شلخته روی میزش شد که پر از طرح‌ لباس بود.
-خیلی قشنگن
ونسا دستشو روی گونش کشید تا اگه قرمز شده از بین بره و با ذوق گفت:
+ممنون پارسال کلاسم تموم شد الان برای خودم تمرین میکنم
ویل سرشو تکون داد و به چهره ونسا نگاه کرد و بیشتر از قبل متوجه شد که چقدر خوشگله اون چشم های آبیش رو با ریمل تزیین کرده بود و روی گونه های سفیدش رژگونه صورتی زده بود...درست مثل لب برجستش که همون رنگ بود و‌ لبخند پهنش صورتش رو شیرین تر‌ کرده بود.
ونسا وقتی متوجه شد ویل بهش زل زده آب دهنشو قورت داد و به سختی موضوع دیگه ای پیدا کرد:
+دیروز که اذیت نشدی؟وقتی نبودم؟
ویل نفس عمیقی کشید و دستاشو محکم روی‌ لبه میز فشار داد چون فقط به بین دکمه های یقش که باز  بودن نگاه کرده بود.
-اوم...از نظر کاری نه
ونسا با این حرفش با تعجب ابروهاشو بالا انداخت و بلند شد تا خودشو با آب دادن به گل ها سرگرم کنه چون نگاهای اون حسابی اذیتش میکردن هرچند که حالا سمت گل ها خم میشد چشم های ویل روی بدنش بود!
+منظورت رو نفهمیدم یعنی از نظر دیگه ای اذیت شدی!؟
ونسا این حرف رو بدون اینکه برگرده و بهش نگاه کنه زد و حسابی بخاطر جوابش نگران بود و فقط صدای ضعیف ویل رو از پشت سرش شنید که گفت:
-آره
خواست برگرده اما ویل دقیقا پشت سرش قرار گرفت و دستاشو روی پهلوهاش گذاشت سمت گردنش خم شد و توی گوشش زمزمه کرد:
-دلم برات تنگ شده بود!
ونسا چشم هاش با اون جمله درشت شد و بدنش لرزید وقتی اون خودشو به باسن ونسا فشرد.
+و...ویل این درست...نیست
ویل دست راستش رو پایین برد و سر انگشت هاش رو روی رون اون کشید و گفت:
-میدونم اما من یک سال صبر کردم تا بزرگتر بشی میدونم سنت کمه،دختر رییسمی اما نمیتونم...واقعا ازت خوشم میاد
ونسا ایندفعه برگشت و موهاشو پشت گوشش گذاشت با دیدن چهره ویل فهمید که چقدر جدیه یعنی...انتظار داشت اما هیچوقت فکر‌ نمیکرد اینقدر جرئت داشته باشه تا بهش بگه!
+ویل من هنوز ۱۸ سالم نشده ممکنه تو دردسر بیوفتی...اینطوری نگو
ویل با اون حرف ازش فاصله گرفت و دستاشو بالا برد و گفت:
-درسته نباید بهت اونطوری دست میزدم اما واقعا سخته وقتی اینقدر جذابی
ونسا با اون جمله اخم کرد و حس یه هرزه بهش دست داد که هرکس از راه میرسه بهش یه دستی میکشه!
+اینجا محل کارمونه لطفا ویل باید حرفه ای باشیم
ویل فقط با این حرفش و شخصیت خوبش بیشتر بهش جذب میشد پس دوباره نزدیکش رفت و انگشتش رو روی گونش کشید و گفت:
-باهام سر قرار میایی؟
ونسا اخمش غلیظ تر شد چون فقط ته دلش آرزو میکرد زین ازش درخواست‌ قرار کنه!
+ویل متاسفم اما اصلا درست نیست شاید دیرتر
ویل صورت اونو ول نکرد و از لای دندوناش گفت:
-باشه هرچقدر بخوایی منتظرت میمو...
-ونسا!
زین ناگهانی و با استرس وارد اتاق ونسا شد و باعث شد اونا از جاشون بپرن،ویل دستشو پشت گردنش کشید و گفت:
-اگه کارت با اون تماس ها تموم شده میتونی بری خونه
زین با نگاه ترسناکی به اونا نگاه کرد و به تبلت توی دستش اشاره کرد و گفت:
-ونسا میشه کمکم کنی یه مشکلی با اکانتم تو سایت شرکت دارم
ونسا برای اینکه از دست ویل در بره سمت زین رفت و تبلت رو ازش گرفت تا اینکه ویل با خداحافظی اتاق رو ترک کرد.
-نفر بعدی کیه ونسا؟هان؟
زین با عصبانیت ازش پرسید و ونسا بدون اینکه سرشو از تبلت جدا کنه به درست کردن مشکل اکانت زین ادامه داد.
-چرا اینقدر بهت نزدیک بود نسا جوابمو بده!
ونسا سرشو بالاخره بالا گرفت و با صورت بی حالتی گفت:
+ازم خواست باهاش سر قرار برم
و بعد تموم شدن جملش سراغ کامپیوتر خودش رفت تا ایمیل رو تایید کنه اما زین هنوز سرجای اولش مونده بود و‌ با یه پوزخندی گفت:
-عوضی معلوم بود یه فکر‌ کثیفی تو سرشه بعد تو میگی نه نه دوست خوبیه
با جمله آخرش ادای ونسا رو دراورد و صداشو نازک کرد تا شاید ونسا بخنده اما با همون چهره بی حالتش جلو اومد و گفت:
+درخواست قرار ویل فکر کثیفیه؟اما تو که هرجا دوست داشته باشی میری لای پام و بعد با یکی دیگه تو رابطه ای کارت کثیف نیست؟
زین با تعجب بهش نگاه کرد و فهمید برای اولین بار واقعا از دست ونسا ناراحت شده درسته اون زبون نیشداری داره اما این حرفش خوده زهر بود.
-نمیدونستم اینقدر از این موضوع بدت میاد که کاره کثیف خطابش میکنی
زین با ناراحتی زیرلبش گفت و ونسا چشم هاشو چرخوند و تبلت رو توی دست زین گذاشت و فریاد کشید:
+بدم نمیاد فقط مشکلم یه چیز دیگست!
زین پوزخندی زد و سعی کرد تن صدای خودشو پایین نگه داره:
-آره خوب فهمیدم مشکلت یه چیز دیگست چون از اون شب که پیش سوزان بودم باهام سرد شدی چیه؟حسودیت میشه؟
ونسا سرشو تکون داد و با تایید و‌ حرص گفت:
+آره آره حسودیم میشه چون دوست دخترت محسوب میشه،هروقت خواست میتونه ببوستت،هرجا خواست میتونه بغلت کنه و قراره تو کارت کمکت کنه کارایی که من هیچوقت نمیتونم بکنم رو انجام میده زین...چطور حسودیم نشه؟
با‌ جمله‌ آخر بغضی که نفهمید کی توی گلوش‌ لونه کرد شکست و شبیه یه بچه بی آزار شروع به گریه کرد تا وقتی که زین اونو تو آغوشش گرفت و با مهربونی گفت:
-به چی حسودیت میشه وقتی همش الکیه و حسی بهش ندارم؟
اشک های ونسا بند اومدن و اون فقط به بدن زین چنگ انداخت وقتی زین گفت:
-هیچ میدونی چقدر برام مهمی دختر؟
ونسا رو از سینش جدا کرد و با لبخند درحالیکه اشک هاش رو پاک میکرد ادامه داد:
-منم حسودیم میشه به هرکسی که میخوادت...فکر کنم مشخصه البته،اما میدونی چرا؟
ونسا سرشو به نشونه منفی تکون داد و‌ زین با صدای غمگینی گفت:
-چون اونا میتونن باهات باشن و اگه باشن اونوقته که شاید حسی بهشون پیدا کنی تو لازم نیست برای پس گرفتن شغلت و یا‌ انتقام و‌هرکوفت دیگه‌ای‌ با کسی وارد رابطه بشی پس یعنی میتونی خیلی راحت عاشق بشی و اونوقته که دیگه فراموشم میکنی
ونسا دوباره به‌ آغوش زین برگشت و زیرلبش گفت:
+پس هیچوقت عاشق نمیشم
زین دستی روی موهای دم اسبی ونسا کشید و گفت:
-چرا؟
ونسا سرشو بالا گرفت و لبشو نزدیک لب زین برد و آروم زمزمه کرد:
+چون نمیخوام فراموشت کنم
زین فاصله کم بین لباشون رو از بین برد و با اشتیاق بوسیدش و برعکس بیشتر بوسه های پر هوسشون فقط توش آرامش و احساسات موج میزد و‌ زین یقین داشت این احساسات دارن زیادی زیاد میشن!
***
زین چشم هاش رو مالوند و با بی حالی از صندلیش بلند شد هرچقدر که دلش میخواست توی این بیکاریش کنار ونسا باشه ولی بخاطر احتیاط اینکارو نکرد همین چند روز پیش ده نفر ورود و‌خروجش رو به‌اتاق‌ ونسا دیدن پس ایندفعه پیش باب رفت و به آرومی تقه ای به درش زد.
-بیا تو
بعد اینکه باب بهش اجازه ورود داد وارد اتاق کارش که اندازه پذیرایی خونش بود شد و متوجه مردی شد که روی اون یکی از مبل ها نشسته بود.
-اوه...تویی
باب با نگرانی گفت و زین دلیل نگرانیش رو خوب فهمید وقتی اون مرد سرش رو سمتش برگردوند و با اینکار رنگش پرید!
+باب این‌ اینجا چه غلطی میکنه؟
زین با صدای بلندی از باب پرسید و به لوگان که بیشتر براش مثل یه تیکه هویج بود اشاره کرد،باب سرشو تکون داد و گفت:
-برای کار اینجاست
زین بلند خندید و رو به روی لوگان نشست و با پوزخندی گفت:
+خوبه پس راه افتادی!
لوگان اخم کرد و با کلافگی گفت:
-اوه زین لطفا بیخیال
زین به کوسن های سیاه مبل تکیه داد و پاشو روی پاش انداخت و‌ گفت:
+باشه...باب ادامه بده
باب چشم هاش رو چرخوند و گفت:
-میتونم فقط ۱۳ درصد پولی رو از طرف ارتیست بهت بدم
لوگان نچ نچی کرد و غر زد:
-کمه!
زین اخمش غلیظ تر شد وقتی فهمید اونم مثل خودش به پول نیاز داره.
-متاسفم لوگان یا سیزده یا هیچ!
باب با اطمینان گفت و به صندلیش تکیه داد:
-ببین موزیک ساختن کاریه که دوست داری انجام بدی میفهمم سخته از کلاه برداری به همچین مرحله ای بیایی ولی اگه میخوای ادم بشی قبول کن یا برو یه جا دیگه
لوگان که از اون حرفا ناراحت نشده بود چون انگار همه خوب فهمیده بود زیادی کلاه برداری میکنه به زین اشاره کرد و گفت:
-هردفعه که بیام اینجا میتونی تضمین کنی منو نمیکشه؟
زین چشم هاشو چرخوند و باب با خنده گفت:
-نه زین بهت کاری نداره خودش یه بار بهم گفت تورو مقصر نمیدونه پس...
زین چشماشو برای باب ریز کرد و با نگاهش گفت حسابت رو میرسم و لوگان سرشو با ارامش تکون داد و‌ بلند شد تا اون قرارداد رو امضا کنه‌.
و بعد جلوی زین قرار گرفت و گفت:
-شنیدم ابیگل پیش مادر پدر کلسی میمونه...متاسفم کاش‌کاری از دستم بر میومد
زین بلند شد و‌از لای دندوناش‌ توی صورتش گفت:
+مرسی همین که دور و ورم‌ نپلکی و اون شب تخمی روی یادم نیاری کافیه
لوگان هوفی کشید و با خداحافظی کوتاهی اونجارو ترک کرد.
-------------
ویل کار‌ خودشو کرد...
مسلما که انتظار داشتین😂
زین و ونسا خوب شدنننن دوباره:)دلیل زین برای‌حسودی‌کردنش..........بایییی=]
لوگان هم اومد چقد گوگولیه فداش‌‌بشم😍زین هم خیلی سگه وقتی میبینتش:)

Dilemma [Z.M]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora