۳۳)شوک بزرگ

232 37 41
                                    

ونسا سرش رو با شک تکون داد و بعد قورت دادن آب دهنش زیر بلوز زین رو گرفت تا اونو از سرش رد کنه.
و اون به دلیلی که یا بی دلیلی بود یا ونسا ازش خبر نداشت آخ و اوخ میکرد!
+لباس راحتی هات کجاست؟
زین به صندلی میزش اشاره کرد و گفت:
-اونجا باید یه چیزایی باشه
ونسا بلند شد و تنها شلوار و تیشرتی که دید رو برداشت و به سمت زین برگشت که درحال ور رفتن با کمربندش بود،با تردید دستش رو گرفت و درحالی که سعی میکرد حداقل جلوی‌ عکس کلسی،بدن برهنه زینو نگاه نکنه،گفت:
+بزار کمکت کنم
زین بیخیال شد و سرش رو‌ تکون داد اما نگاهش رو از ونسا که با دستای لرزونش درحال باز کردن کمربندش بود،نگرفت.
ونسا خندید و گفت:
+واقعا وضع ناجوریه!
زین هم تک خنده ای کرد و به خودش تکونی داد و گفت:
-زندگی یا اینکه مثل پرستار شخصیم شدی؟
ونسا دستش رو عقب کشید و با حالت از خود راضی گفت:
+راست میگی شبیه پرستار شخصیت شدم باید حقوق داشته باشم
لبخند زین محو شد وقتی کلمه حقوق رو شنید اما برای اینکه ونسا متوجه نشه نگاهش رو ازش گرفت ولی دیر شده بود چون ونسا با نگرانی بهش نگاه میکرد اما نمیتونست کلمات مناسب رو پیدا کنه!
+همش درست میشه زین،دیدی تو این چند ماه همه چی بهتر نشد؟....یعنی حالت...
اون با دیدن چهره زین آروم توی سر خودش زد و با شرمندگی گفت:
+اوف توی دلداری دادم افتضاحم میدو...
-نه نه نیستی....یعنی خب بهترم فقط اوضاع‌بدتر شده اما حتما بهتر میشه دیگه،چون‌تو میگی
زین مثل اینکه به یه بچه میگفت زیر تختت هیچ هیولایی نیست سعی کرد با قطع کردن حرف ونسا اون رو هم قانع ولی با اینکه موفق نشد،ونسا لبخند زد و کمربند رو‌ کامل باز کرد و زین با تمسخر گفت:
-اوه خدای من ما وسط مکالمه بودیم بهم وقت بده!
زین برای اینکه حالش رو بهتر کنه شوخی بی مزه ای کرد ولی در هرحال موفق شد که اونو بخندونه،ونسا با صدای موبایلش از زین جدا شد و به اسم "بابا" روی صفحه موبایلش چشم دوخت.
-جواب بده من خودم لباس میپوشم فکر نکنم فلج شده باشم
ونسا خندید و بعد لمس کردن دکمه پاسخ موبایل رو به گوشش چسبوند:
+سلام
-سلام خوشگلم...زین سالم به اتاقش رسید؟
ونسا با خنده بلند شد و از زین فاصله گرفت تا یه وقت بخاطر زل زدن زیاد به بدن زین آب دهنش توی گلوش نپره!
+آره خوبه
-ببین وسایلش رو جمع کن من بعد از شرکت میام دنبالتون زین بهتره بیاد پیش ما خونه رو میخوان برای مزایده بزارن
ونسا به زین نگاه کرد که حالا با آرامش چشم هاش رو بسته بود و لباسش تنش بود پس دیگه مزاحمش نشد و از اتاق بیرون اومد.
+جدی؟خودش میدونه؟
-تقریبا!
ونسا نفس عمیقی کشید و بعد خداحافظی کوتاهی به تصویر خسته خودش و چشم های گود رفته توی آیینه نگاه کرد و با بی حالی شماره لیلی رو گرفت و اون طوری که انگار منتظر تماس بود سر بوق اول جواب داد:
-اوه چه افتخاری!
+خفه شو لیلی اینقدر طلبکار نباش من عشق و حال که نمیکنم...درگیرم
لیلی هوفی کشید و گفت:
-امیدوارم درسی رو نیوفتی!
با‌اینکه‌هیچوقت براش نمره مهم نبود ولی ایندفعه واقعا نگران شد این چندماه اخیر اصلا دل به درس نمیداد!
+اون....خوبه؟
-مثل همیشه ساکته از دوستاش فاصله گرفته و همش تو فکره....باور کن مالکوم عوض شده اون واقعا دوست داره!
دل پیچه به جون ونسا افتاد وقتی که یادش اومد هنوز دلتنگش میشه ولی سعی کرد حسش رو نادیده بگیره و گفت:
+چه فرقی داره؟الان خیلی دیره!
-اوه خفه شو تو خیلی اونو بخشیدی و برای بخشش هیچوقت دیر نیست و خوب میدونی پخش عکسا کار مالکوم نبود بلکه کار اون سونیا هرزه بود...حاضره هرکاری کنه از مالکوم دور بشی!
ونسا یاد روزی افتاد که سونیا برای اولین بار متوجه‌ رابطه مالکوم با خودش شده بود انگار حسابی عصبی بود که دوست خوبش که براش نقشه‌کشیده بود با یکی دیگه از اعضای گروه چیرلیدرا دوست شده و از اون روز به بعد ونسا هیچ آرامشی توی مدرسه ندید!
+میدونم ولی...
-اگه میدونی چرا باز از مالکوم فاصله میگیری؟چرا میزاری تهدید های پوچ اون بترسونتت؟
چندماه پیش سونیا با پخش عکسا ثابت کرد که تهدیدهاش پوچ نیست پس چرا باید دوباره ریسک میکرد؟
+چون آدم خطرناکیه...تحمل دردسر بیشتر رو ندارم
و بعد تموم شدن جملش خیلی زود موضوع بحث رو از مالکوم سمت چرت و پرت های دیگه کشید تا یه وقت بخاطر دلتنگی زیاد اشکش در نیاد!
***
باب نگاه خیرش رو از زین نگرفت تا شاید چیزی بگه ولی اون حتی پلک هم نمیزد....باید هم شوک‌ بزرگی باشه!
-زین تو که میدونستی چه دیر چه زود این اتفاق میوفته....چند ماه مالیات رو پرداخت نکردی این‌ چندوقت هم روش خب معلومه وقتی‌دولت ببینه نمیتونی بقیش هم پرداخت کنی خونه رو ملک خودش میکنه
زین بالاخره به باب نگاه کرد و اخمش کمی باز شد اما سریع نگاهش رو از اون گرفت و گفت:
+از مزایده پولی بهم میرسه؟
بابک سرش رو تکون داد و گفت:
-کایا گفت که میتونه برات ازش یه پولی در بیاره نگران نباش
زین به پشتی مبل خونه باب تکیه داد و سعی کرد همونطور که دوستش میگه نگران نباشه ولی چطور میتونست وقتی مطمئن بود اون پول برای اجاره یه خونه دیگه کافی نیست!
---------------
زین چجوری سعی میکنه ونسا رو بخندونه😍😂
خب دیگه از پارت بعد خونه هم نداره:)
گفتم همه چی درست میشه؟ببخشید اشتباه شد😂
پخش عکسا کار سونیا بود...مالکوم ادم خوبیه...هاها؛)

Dilemma [Z.M]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora