۶۹)قدردانی از آرامش

293 35 116
                                    

‌Sexual content🔞
آقای آلبرتا سرشو برای تایید‌ تکون داد و گفت:
-من دوربین های مدار بسته رو چک کردم توی اون ویدیو کسایی که...باهات بودن از مدرسه نبودن درسته اینو فهمیده بودم اما فهمیدم کامیلا حواس نگهبان رو پرت کرده تا اونا وارد مدرسه بشن
ونسا لبخند کمرنگی زد و اروم اما با صدای لرزونی گفت:
+درسته من اونارو نمیشناختم و اونا سعی نداشتن بهم تجاوز کنن فقط سعی داشتن ویدیو بگیرن...من خیلی جیغ کشیدم اما کسی صدامو نشنید شاید برای همین ویدیو صدایی نداره
باب‌ ایندفعه ساکت نموند و‌ با عصبانیت گفت:
-چرا‌ به کسی چیزی نگفتی تا‌‌ اون کثافتا‌رو‌ توی زندان بندازم؟
خانم بران،مشاور مدرسه که‌ تمام مدت اونجا بود ولی کاملا ساکت جلو اومد و رو به باب گفت:
-آقای بافت ونسا‌ احتمالا ترسیده بود
باب دستش رو روی سر ونسا کشید و گفت:
-دخترم تا وقتی من هستم از چیزی نترس باشه؟
ونسا سرشو تکون داد و با بغضی که بخاطر خوشحالی شکست توی آغوش پدرش جا باز کرد تا اینکه‌ مالکوم همراه کامیلا به اونجا برگشت،ونسا با خشم‌ به اون دختر که حالا ترسیده بود نگاه کرد ولی چیزی نگفت،مدیر بجاش جلو اومد و گفت:
-چرا به اون دوتا پسر غریبه کمک کردی تا وارد مدرسه بشن تا فقط از ونسا فیلم بگیرن؟
کامیلا خنده مصنویی کرد و گفت:
-چ...چی؟نه من همچین کاری نکردم!
اقای البرتا سرشو تکون داد و گفت:
-این کاملا توی فیلم دوربینای مدار بسته معلوم بود
کامیلا بغضش شکست و خیلی سریع به گریه افتاد و گفت:
-بخدا اونطور که فکر میکنین نیست آقای آلبرتا من...
-قضیه آقای سوان چی!؟
آقای آلبرتا حرف اونو قطع کرد و اون از ترس گریش بند اوند و کلمه چی رو لب زد.
-دو هفته پیش مادر پدر یکی از بچه ها ازش شکایت کرده...چون بچشون ازش حاملست و اون اعتراف کرده که با چندنفر خوابیده
ونسا و‌ مالکوم با تعجب بهمدیگه‌ نگاه کردن چون تازه دلیل نبوده آقای سوان رو‌ فهمیدن!
-من دیروز زنگ زدم و فهمیدم یکی از کسایی که باهاشون خوابیده تو بودی کامیلا!
کامیلا ایندفعه عاجزانه به گریه افتاد و گوشه دیوار نشست،مدیر سرش رو‌ تکون داد و گفت:
-خانم بران با پدر مادر کامیلا تماس میگیرین؟
بران وارد دفتر شد و مدیر با شرمندگی جلوی ونسا وایستاد و گفت:
+از این به بعد هر اتفاقی توی مدرسه افتاد رو برای من یا خانم بران تعریف کن نمیخوام کسی اذیت بشه...متاسفم
ونسا لبخندی زد و با‌ تکون دادن سرش ازش تشکر کرد،اون لحظه فقط میخواست پدرش رو در آغوش بگیره و بعد رفتن مدیر اینکارو کرد و گفت:
+بابا خیلی ترسیدم که همیشه از دستم ناراحت بمونی
باب پیشونی اونو بوسید و با خنده به زین نگاه کرد که حالا خیالش بابت همه چی جمع بود.
-من از دستت ناراحتم چون خیلی دردسر درست میکنی دختر!
ونسا خندید و با آرامش دوباره توی بغل باب فرو رفت تا اینکه نگاهش توی نگاه مالکوم گره خورد و آروم لب زد "ممنون" و همین نور امید رو توی قلب مالکوم روشن کرد.
اون جلو اومد و گفت:
-ونسا الان باید برم‌ سر بازی و حالا که همه چی‌حل شده...میتونی به تیمت برگردی و کارتو بکنی...میدونی تشویق کردن!
ونسا با ذوق به پدرش و‌ زین که‌ هردو از نزدیکی اون به ونسا اخم کرده بودن،نگاه کرد و گفت:
+حق با‌ اونه میتونم رقص آخر‌ امسال رو انجام‌ بدم!
باب خندید و گفت:
-خب پس زود برو تا از دوستات جا‌ نموندی
***
یارا دست به سینه وایستاد و با اخم گفت:
-باورم نمیشه کامیلا‌ اینقدر‌ عوضی باشه!
ونسا شونه هاشو‌بالا انداخت و حوله رو دور‌ گردنش کشید و لیلی گفت:
-حداقل به‌ همه ثابت شد که‌ کارما‌ وجود داره اون از تیم و حتی از‌ مدرسه اخراج شد و پروندش با موضوع‌ خوابیدن با معلم لکه دار تر شد...همینه با زندگی یکی بازی کنی کارما کثیف تر باهات بازی میکنه
اون‌ هر کلمه  رو‌ با حرص میگفت و بعد تموم شدن جملش به سونیا نگاه کرد تا بفهمونه منظورش خودشه!
جودی چشماش رو چرخوند و‌ گفت:
-ونسا اون چه دلیلی داشت؟یعنی بی دلیل اینکارو کرده؟
ونسا لباس های قبلیش رو توی‌کیفش انداخت و با‌ کلافگی‌ گفت:
+شاید کار اون‌ نبود شاید اون فقط کار یکی دیگه   رو انجام داد
جودی‌ سرشو برای تایید تکون داد و سونیا ایندفعه تحمل نگاه ترسناک‌ ونسا رو نکرد پس از رختکن سریع تر از بقیه بیرون‌ رفت.
بعد اون ونسا و لیلی با بقیه خداحافظی کردن و از رختکن خارج شدن و لیلی بازهم به غر زدن ادامه داد.
-نمیفهمت ونسا چرا به بقیه نمیگی کاره سونیا بوده!
ونسا چشماش رو چرخوند و گفت:
+چجوری ثابت کنم؟بیخیال فقط همین که باهام کاری نداشته باشه کافیه
لیلی هوفی کشید و با صدای آرومی گفت:
-خب با اون‌ تو نیویورک خوش گذروندین؟
ونسا با یاداوری خاطراتی که انگار واقعی نبودن و تو آسمونا گذرونده شده بودن لبخند دندون نمایی زد و گفت:
+خیلی خوب بود لیلی اون باعث میشه که...نمیدونم چجوری‌ بگم...ولی اوقاتی باهاشم بهترین اوقات عمرمه!
لیلی ابروشو بالا داد و با شیطنت گفت:
-اینا حرفای سنگینی هستن ونسا مراقب باش تو اینجور رابطه ها نباید حسی باشه
ونسا پشت پلکشو نازک کرد و به راه افتاد و غر زد:
+حسی نیست...خودم میدونم چه‌رابطه ای داریم دیگه یاداوری نکن!
لیلی خندید و سمت در خروجی رفت.
-باشه هرچی تو بگی خوش بگذره بیبی گرل!
ونسا با خجالت دستشو روی صورتش کشید و سمت ماشین پدرش رفت تا سوارش بشه.
+ببخشید طول کشید
باب ماشین رو روشن کرد و به آرومی گفت:
-مهم نیست عزیزم
ونسا از تو آیینه به زین‌ نگاه کرد و نیشخندش رو تو دلش ستایش کرد،درسته حس رمانتیکی نبود اما اون عاشق این لذت و هیجان و اشتیاق تو رابطه شده بود و بیشتر از اینا حس آرامشی که بهش میداد در‌ کنار اون همه استرس این آرامش واقعا قابل قدردانیه!
***
باب که حالا لباس هاشو عوض کرده بود با نشون دادن انگشت اشارش به زین،گفت:
-خیلی سرم تو شرکت شلوغه الان میرم اما زود برمیگردم توهم استراحت کن چون فردا باید بیایی سرکار
زین با یاداوری اون کار حوصله سربر اخم کرد و آب پرتقالش تقریبا تو گلوش گیر کرد!
-و تو
باب ایندفعه به ونسا که درحال دور ریختن غذاهای کهنه بود اشاره کرد و گفت:
-توهم میایی
ونسا لبخند پهنی زد و با ذوق گفت:
-حتما رییس
باب خندید و بعد خداحافظی از خونه خارج شد و همین فرصتی به زین داد که ونسا رو دید بزنه هرچند قبلش هم اینکارو میکرد...فقط یواشکی!
-تو این نیم تنه و دامن کوتاه قرمزت فوق العاده‌ جذاب شدی
ونسا در یخچال رو بست و موهای دم اسبیش رو باز کرد،سمت صندلی پشت کانتر زین رفت و با عشوه گفت:
+از رقصم خوشت اومد؟
زین با یاداوری اون رقصی که ونسا همش بالا و پایین میپرید و روی دست دوستاش سرپا میموند لبخندی زد و گفت:
-بهتر میشد اگه روی پای من اونجوری بالا پایین می پریدی!
ونسا بدون کنترلی لبش رو گاز گرفت و سعی کرد ضایع به نظر نرسه اما‌ همه تلاشش با نگاه تیز زین خراب شد و اون دیگه دلیلی برای کنترل خودش ندید و سمت لب های زین هجوم برد و‌ زین با یه حرکت اونو توی آغوش خودش گرفت و به بوسشون اجازه قطع شدن نداد،روی مبل نشست و ونسا هم روی پاش نشوند.
-یالا به ددی نشون بده چیا بلدی!
ونسا زبونشو روی گردن زین کشید و دکمه های پیراهنش رو باز کرد تا بتونه بوسه هایی هم اونجا بزاره.
زین کمربندش رو باز کرد و بدون اخطار قبلی واردش شد و باعث شد اون‌ فریاد بکشه و ناخن هاشو توی سینه زین فرو کنه،زین بخاطر عکس العمل معصومانش خندید و ضربه ای به لپ باسنش زد و زیر گوشش گفت:
-کارتو انجام بده
ونسا سرشو عقب داد و سعی کرد به حرف زین گوش کنه هرچند که اون حالت نشستن براش سخت بود اما بعد از گذشتن زمان کوتاهی کاملا همه چیز دستش اومد.
زین پهلوهاشو محکم گرفت تا خودش حرکت رو کنترل کنه و جیغ و ناله ونسا رو با اینکار راه انداخت تا اینکه صدایی‌ جز اون ناله ها اومد و اون صدای زنگ در بود!
+کیه!؟
ونسا با تعجب سوال پرسید ولی زین بیخیال نشد و به کارش ادامه داد.
-مهم نیست اگه بابات بود با کلید میومد
ونسا با حس‌کردن مایع گرمی که برای‌ اولین بار بود حسش میکنه،دستشو روی دهن زین گذاشت تا وقتی به اوجش رسید صدایی ازش در نیاد و وقتی بالاخره کارش تموم شد ونسا با استرس بلند شد و لباس هاشو مرتب کرد و سمت در خونه رفت و بعد باز کردنش اخم هاش خیلی راحت بهم گره خوردن.
------------------
بله دیگه خلاصه مراقب کارما باشین:)
اما همه کارا رو سونیا کرد و کامیلا جرشو کشید😂
همه آشتیییی کردننن
لیلی خیلی موده❤😂
کم کم میرن سر کارااااا:)💦
درتی سورپرایزی حال کردین؟😂
کی اومد مزاحمشون شد یعنییی؟

Dilemma [Z.M]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin