۱۱۷)حرف گوش کن

211 24 130
                                    

🔞Sexual content 🔞
باب با شنیدن صدای زنگ در سریع ظرف سوپ رو روی میز گذاشت و گفت:
-ونسا درو باز کن
وقتی دوباره صدای زنگ در اومد زین نچ نچ کرد و سمت در اصلی رفت تا بازش کنه و با دیدن مگی لبخند پهنی زد و گفت:
+سلام

مگی دستشو جلو آورد و زین با گرفتن دستش و تکون دادنش اونو به داخل راهنمایی کرد.
-خوشحالم که دیدمت
+اوه منم

مگی موهاشو پشت گوشش گذاشت و وقتی لارن رو دید با سرعت اونو بغل کرد و زین اون لحظه فقط صداهای محو احوال پرسی اونارو میشنید چون‌حواسش‌حسابی‌ پرت ونسا شده بود و خداروشکر کرد که باب و لارن سرگرم حرف زدن با مگی هستن و متوجه آب دهنش نشدن!

ونسا که توی اون لباس چرم تنگ قرمز به سختی راه میرفت نیشخندی زد و آروم سمت اونا قدم برداشت و مگی با دیدنش هینی کشید و‌گفت:
-اوه چه دختر خوشگلی داری باب
ونسا آروم با خجالت خندید و باب با چرخوندن چشماش گفت:
- آره میدونم و باید بگم...خارج از‌ کنترل!

مگی خندید و بعد با اشاره به زین گفت:
-خب امیدوارم شام دستپخت‌ خودت باشه
زین سرشو تکون داد و‌ با گذاشتن دستش دور شونه های ونسا گفت:
+دسر کاره ما دوتاست

مگی ابروهاشو‌ بالا انداخت و‌با نیشخندی گفت:
-اوه شما باهمین؟
زین با شنیدن اون جمله مثل برق گرفته ها از جاش پرید و ونسا رو پس زد و با لحن هولی گفت:
+چی!این از‌کجا در اومد ونسا فقط...
-هیفده سالشه!

باب با‌ اخم حرفشو قطع کرد و با قاطعیت اون جمله رو گفت و مگی با انداختن شونه هاش سمت بالا  رو به ونسا گفت؛
-خب ببخشید فقط فکر کردم بزرگتری
ونسا که حالا گونه هاش همرنگ لباسش شده بود آروم گفت:
+عیبی نداره

لارن برای تغییر جو ضایع اونجا دستاشو بهم کوبوند و با خوشحالی‌گفت:
-خب بریم شام؟
همه راه اونو دنبال کردن و سر میز نشستن،ونسا که انگار از رو نرفته بود کنار زین نشست و خوشحال از این بود که اون سه نفر رو به روشونن نه کنارشون!

-خب زین من فکر کردم میخوای با سوزان همکاری کنی
زین که درحال کمک به اون برای ریختن سوپ بود گفت:
+آها اون اره...کنسل شد
مگی سرشو تکون داد و گفت:
-کاری داری برای ارائه یا باید از صفر شروع کنی؟چون اونطوری خیلی هزینه برمیداره!

زین با حس کردن کشیده شدن پاهای ونسا روی ساق پاش گلوشو صاف کرد و گفت:
+نه همه چی آمادست فقط ضبط آهنگا مونده حتی میدونم آهنگسازیشون چطور باشه یه چندتا نسخه دمو دارم
مگی ابروهاشو بالا انداخت و گفت:
-اوه این عالیه پس واقعا عوض شدی!

زین برای لحظه ای از غذا خوردن دست کشید و گفت:
+چی؟
ونسا دستشو روی رون زین کشید چون حس کرد لحنش یکم خشن بود اما متوجه نبود بیشتر داشت عصبیش میکرد!
-خب قبلا یکم به بداخلاقی و بیخیالیت معروف بودی...بیا صادق باشیم این اوضاع تغییرت داد

Dilemma [Z.M]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin