۹۸)جواب

164 21 55
                                    


زین زیر چشمی نگاهی به چهره خسته ونسا انداخت و خوب متوجه‌ شده بود که هر پنج دقیقه خمیازه میکشه و بعد دوباره به طراحی ادامه میده.
+میتونم ببینمش؟
ونسا با شنیدن صدای زین اخم کرد هرچند که دوست نداشت پیشش باشه ولی نمیتونست تنهاش بزاره چون تنهایی بعلاوه زینِ لجباز زیاد ترکیب جالبی نبود پس ناچارا مقوای‌ بزرگش رو سمت زین گرفت و اون با لبخند گفت:
+اوه...واقعا قشنگه
ونسا سریع دوباره مقوا رو زیر دستش گذاشت و مشغول شد و حتی تشکر خشک و خالی هم نکرد شاید چون کاملا متوجه‌ شد زین به بهونه تعریف کردن از طراحیش میخواد باهاش حرف بزنه و اون قصد نداشت به این زودیا تسلیم بشه.
+خسته ای برو بخواب
ونسا کمی چشم هاش رو مالوند و با بی رمقی گفت:
-نه خوبم
زین‌ نچ نچی کرد و در جواب دروغش گفت:
+ونسا از کنارم تکون نمیخوری،من که بچه نیستم مراقبم تو برو یکم استراحت کن
ونسا لبشو گاز گرفت و کم کم شروع به جمع کردن وسایل کرد و قبل رفتن به اتاقش گفت:
-توهم بخواب اینطوری خیالم جمع میشه
زین به ساعت که عدد چهار و‌ نیم بعد از ظهر رو نشون میداد چشم دوخت و باشه آرومی زیر لبش گفت چون حس کرد اگه بلند‌ بگه دروغش هم باهاش شنیده بشه!
وقتی از رفتن ونسا مطمئن شد سمت اتاقش رفت و یه دست لباس ساده رو با لباس های راحتیش‌ عوض کرد و با گذاشتن عینک آفتابی و‌ برداشتن سوییچ اتاق رو‌ ترک کرد و از در داخلی خونه وارد گاراژ شد.
ماشین رو روشن کرد و با زدن‌ دکمه ریموت و بالا رفتن کرکره گاراژ  نور آفتاب اونجارو کاملا روشن کرد،زین پاشو آروم روی پدال‌ گاز فشار داد و حرکت کرد و همونطور که با دقت رانندگی میکرد سعی کرد  آدرس خونه لوگان رو بخاطر بیاره.
با پیچیدن ماشینی جلوش‌ پاش رو محکم روی ترمز گذاشت طوریکه با وجود کمربند سمت جلو‌ پرت شد اما نه بوقی زد نه فحشی داد چون فقط صدایی جز صدای کشیده شدن لاستیک ها روی‌آسفالت  شنیده بود و مطمئن بود صدا از پشت سرش بود پس با استرس برگشت و با دیدن جسم ریزه میزه ونسا پشت صندلی که در حال مالوندن پیشونیش بود فقط میخواست‌ حالا به اون و زندگی کوفتی خودش فحش بده.
-ها؟چیه؟
زین کمربندش رو باز کرد و با خشم از ماشین پیاده شد تا سراغ ونسا بره،در عقب رو باز کرد و اونو از از آرنجش کشید تا از ماشین بیرون بکشه.
+چه غلطی داشتی میکردی؟
ونسا دستشو کشید تا از مشت اون رها بشه ولی حالا عصبی بودنش اونو قوی تر کرده بود با اینکه‌ دستش هنوز خوب نشده بود باز قدرت ونسا بهش نرسید.
-تو داشتی چه غلطی میکردی؟بهم گفتی استراحت کنم تا در بری؟
زین با شنیدن صدای بوق ماشین پشت سرش فهمید چراغ سبز شده به خیابون اشاره کرد و گفت:
+همین الان یه تاکسی بگیر و برگرد خونه
و بعد سریع سمت ماشین رفت تا اونو از جلوی ماشینای دیگه برداره ونسا زیر لبش شروع به ناسزا دادن کرد ولی بیخیال نشد و دوباره سوار ماشین شد و ایندفعه کنار زین نشست و باعث شد بیشتر از قبل تعجب کنه.
+اوه خدایا عجب کنه ای هستی شاید میخوام برم پیش دوست دخترم!
زین حالا که بیخیال پرت کردن اون از ماشین شده بود اون جمله رو با حرص گفت و باعث شد بغض مثل یه طوفان‌ توی گلوش بپیچه!
-دروغ میگی اگه کارش داشتی بهش زنگ میزدی تا اون بیاد پیشت
زین‌ پوزخندی زد و گفت:
+بیاد جایی که یه بچه ۱۷ ساله هم هست؟ببخشید ولی سکس‌تو‌ همچین شرایطی زیاد لذت بخش نیست
ونسا صورتشو سمت پنجره‌ گرفت تا یه وقت زین اشکی که توی چشمش حلقه زده رو نبینه درسته که خودش‌همه چیو‌ تموم کرده بود اما نمیتوپست باور کنه زین اینقدر راحت از همه خاطراتشون گذشته و حالا اونو بچه خطاب میکنه!
دستشو زیر چونش گذاشت و فهمید زین داره سمت خونه‌ برنمیگرده پس بدون اینکه بهش نگاه کنه از لای دندوناش غرید:
-نمیخوای منو تا خونه ببری؟یه وقت اونجا هم مزاحم سکستون نشم؟
زین نفسشو با فوت بیرون فرستاد وقتی حس کرد زیاده روی کرده از‌ انعکاس تصویر ونسا روی شیشه پنجره بهش نگاه کرد و‌ آروم گفت:
+میخوام برم پیش لوگان
ونسا با شوک گردنشو چرخوند و تقریبا داد زد:
-چی!؟
زین که‌ خودشو برای همچین عکس العملی آماده کرده بود چشماشو چرخوند و گفت:
+کاری نکن همینجا پیادت کنم
ونسا نفس عمیقی کشید و کف دستاشو روی لپش فشار داد تا از حالت داغی در بیاد.
-میشه حداقل بگی برای چی؟
زین که به مقصد رسید ماشین رو خاموش کرد و گفت:
+میخوام‌ بفهمم این و‌ کلسی با اون دوتا حرومزاده چیکار داشتن
ونسا هوفی کشید و خواست درو باز کنه اما زین بازوش گرفت و گفت:
+اینجا بمون
ونسا خواست اعتراض کنه اما با نگاه خیره زین روی بالکن بزرگ خونه پشیمون شد و‌ تو‌ سکوت نگاهشو بین اون و‌بالکن ردوبدل میکرد بدون اینکه‌ بدونه زین هنوز میتونه جنازه خونی کلسی رو پایین بالکن و‌ توی باغچه ببینه!
+آخرین باری که یکی برام مهم بود و وارد این خونه شد زنده بیرون نیومد به همه چیش حس بدی دارم
وقتی زین پیاده شد ونسا لبخند کمرنگی زد و باورش‌ نمیشد به حرفش گوش داده و فقط با اون جمله هرچند دردناک رام شده.
تقریبا بعد پنج دقیقه صبر کردن پشت در و فشردن بیشتر از سه بار زنگ روی مخ خونه بالاخره در باز شد اما پشتش کسی نبود که زین انتظار داشت ببینه.
-اوه زین سلام
زین با دیدن هانس  لبخند واقعی زد همیشه اونو بیشتر از لوگان دوست داشت و داداش موردعلاقه همه بود.
+هی هانس خوبی؟خیلی وقته ندیدمت
هانس دستشو بین موهای جو گندمیش کشید و با فشردن لبش روی هم گفت:
-بد نیستم تو...بهتری؟ببخشید نتونستم برای تشیع جنازه بیام
زین نفسشو با فوت بیرون فرستاد و با خنده مصنویی گفت:
+اوه آره خوبم و اصلا بهتر که نیومدی وضع جالبی نداشتم...خب با داداشت کار داشتم خونست؟
هانس‌ابروهاش درهم رفت و گفت:
-اینجا خونه منه حالا چیکارش داری؟
زین چشماشو چرخوند و گفت:
+اوه پس مهمونی رو تو خونه تو گرفته بود
هانس سرشو برای تایید تکون داد و دوباره پرسید:
-کاریش داری؟میخوای خفش کنی؟
زین خندید ولی اینقدر مصنویی که در عرض یک‌صدم ثانیه یادش رفت و فقط به حرفش ادامه داد:
+میدونی که با باب همکاری میکنه و اونم الان خارج از کشوره برای همین من یه سری کارا رو انجام میدم و باید راجع به یه سری چیزا با لوگان حرف بزنم
هانس دستشو پشت گردنش کشید و با لحن مضطربی گفت:
-آها که اینطور
زین با دندون قروچه ای دستاشو مشت کرد و فهمید باید بیشتر از اینا دروغ بگه.
+اون به پول نیاز داشت درسته؟اگه اینطوره واقعا بهتره آدرسش رو بهم بدی
هانس سرشو تکون داد و دیگه دلیلی ندید تا مقاومت کنه هرچند که لوگان راجع به این موضوع بهش هشدار داده بود.
-موبایلت رو بده تا برات مشخص کنم
وقتی زین فهمید دروغش جواب داد لبخندی زد و موبایل رو‌ تحویل هانس داد و فکر کرد حتی اگه میخواست لوگان رو‌هم بکشه باز کار راحتی بود!
+ممنون مرد
زین بعد اینکه آدرس کامل‌ رو روی نقشه موبایلش دید لبخند زد و‌ هانس گفت:
-خواهش میکنم به لوگان سلام برسون
زین با خداحافظی کوتاهی سوار ماشین شد و متوجه شد ونسا چقدر با استرس بهش چشم دوخته.
-چیشد؟چی گفت؟
زین ماشینو روشن کرد و به راه افتاد و فکر اینکه اون آدرس دو ساعت از جایی که هستن فاصله داره از حالا خستش کرده بود.
+اینجا خونه داداشش بود و با یه دروغ آدرس خونه لوگانو ازش گرفتم الان میریم اونجا
ونسا ابروشو بالا انداخت و با نیشخندی گفت:
-میریم؟
زین تک خنده ای کرد و جواب داد:
+آره بعد رفتن تا نزدیک همین خونه عصبی شدم بهتره پیشم باشی چون از جواب لوگان میترسم...میترسم بکشمش پس بهتره باهام باشی و جلومو‌ بگیری
ونسا آب دهنشو قورت داد و دیگه چیزی نگفت چون خوب میدونست جدیه خوب میدونست زین بلوف نمیزنه پس از همین حالا آرزو میکرد جوابی که لوگان برای زین داره عصبیش نکنه!

------------------
فرار زین....قایم شدن ونسا یک هیچ به نفع نسا😂😂😂
داداش لوگان یکم خنگه:)))
وقتی زین داشت اشک نسا رو در میاورد:))))ونسا من ترینه😂دیگه کیا مث ونسان؟کیا مث زین؟
لوگان یعنی چه جوابی میده؟؛)

Dilemma [Z.M]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang