زین سریع دامن ونسا رو پایین کشید تا خودش روی صندلی بشینه و توی یه حرکت لپ تاپ رو نزدیک خودش آورد تا تقه ای به در خورد:
+بیا تو
مگی آروم وارد اتاق شد و با خنده گفت:
-خیلی طول کشید الان داری آهنگو میسازی؟زین با اضطراب خندید و لپ تاپ رو سمتش چرخوند و گفت:
+یه کم هنگ کرده بود الان درست شده بیا گوش کن
و بعد به ونسا نگاهی کرد و گفت:
+ممنون کوچولو برو غذاتو بخور
ونسا که هنوز نمیتونست خوب نفس بکشه سرشو تکون داد و با پاهایی که میلرزیدن سمت در رفت تا خودشو از اونجا نجات بده.-لازم نیست بهش بگی کوچولو تا نشون بدی برات کوچولوئه چون مشخصه که نیست
دست زین روی لپ تاپ خشک شد و با ترس سمت مگی برگشت و گفت:
+چی!؟مگی چشماشو چرخوند وگفت:
-قبل اینکه انکار کنی حداقل زیپ شلوارتو ببند
زین با حالت وحشت خورده ای زیپشو سریع بالا کشید و از جاش بلند شد و با گرفتن شونه های مگی گفت:
+ببین مگی اصلا اونطور که فکر میکنی نیست ما...-من فکر میکنم دختر باب معشوقته فکر دیگه ای نکردم!
زین دستشو پایین کشید و با تکیه دادن به میز گفت:
+درسته ولی...عاشق همیم
-حس کردم!
زین لبخندی به مگی زد و گفت:
+به باب چیزی نگو...خواهش میکنممگی نفس عمیقی کشید و گفت:
-بهتره خودت زودتر بهش بگی شما وحشتناک ضایعین وگرنه خودش میفهمه
زین دستشو روی صورتش کشید و گفت:
+منتظرم تا ونسا هیجده سالش بشهمگی سرشو تکون داد و با اشاره به لپ تاپ گفت:
-پلی نمیکنی؟
زین پوزخندی زد و گفت:
+مگه قراره قرارداد ببندی؟فکر نمیکنم دلت بخواد با کسی که...
مگی با گذاشتن کاغذی که تمام مدت دستش بود روی میز حرف زینو قطع کرد و با قاطعیت گفت:
-من سوزان نیستم این چرندیات برام مهم نیست تا وقتی که برات دردسر نشه باب اگه از یکی دیگه بفهمه دردسر میشه برات...علاوه بر این دیگه چیزی نیست هنوزم میخوام روت سرمایه گذاری کنمزین لبخند کمرنگی زد و با ردوبدل کردن نگاهش بین صورت جدی مگی و کاغذ قرارداد حس کرد همونقدر که بدشانسی اورد و به بدترین شکل ممکن زمین خورد و همه چیشو از دست داد حالا نوبت این شده که بگه خوش شانسه....شانسی که ایندفعه نه تنها سر ونسا کمکش کرد بلکه سر ایندش هم سروکلش پیدا شد!
+فقط میخوام تا یه مدت این قرارداد محرمانه باشهمگی سرشو کج کرد و با تعجب پرسید:
-چرا اونوقت؟
زین بلند شد و با مرتب کردن لباساش گفت:
+سوزان ممکنه دردسر درست کنه فقط میگم تا کار از محکم کاری عیب نکنه
مگی هوفی کشید و با تکون دادن سرش گفت:
-باشه من تاحالا با کسی اینقدر راه نیومدم پس بهتره ناامیدم نکنی+و در رابطه با ونسا...
-زین زندگی شخصیت به کمپانی من ربطی نداره فقط فروش خوب سینگلات و آلبومات مهمه هرچقدر میخوای دراما درست کن و گند بزن ولی نزار رو شهرتت چیزی تاثیر منفی بزاره
زین سرشو با ذوق تکون داد و گفت:
ESTÁS LEYENDO
Dilemma [Z.M]
Fanficچطور ممکنه زندگی که از هر لحاظی بی نقصه و سال ها برای ساختنش تلاش کردی توی یک لحظه نابود بشه؟ توی یک تصمیم...یک اشتباه! [Sexual content +18]