۶۷)می بینیم چی میشه

368 37 107
                                    

Sexual content🔞
زین خمیازه کشید و زنگ خونه رو زد تا رایان در رو باز کنه.
-خسته ای؟
زین چشماشو چرخوند و جواب داد:
+بیشتر عصبیم که چرا نگهبان مسخره باغ نزاشت اونجا کارتو تموم کنم!
ونسا نخودی خندید ولی با دیدن چهره بی رمق رایان‌‌‌ توی چارچوب در تقریبا خفه شد،رایان کنار رفت تا اونا وارد خونه بشن و با طعنه گفت:
-خوش گذشت؟
زین روی‌ مبل نشست و گفت:
+آره به تو چی...درستو خوندی؟
رایان چشماش رو چرخوند و زیر لبش گفت‌ آره و بعد لبخند زدن کوتاهی سمت ونسا دوباره وارد اتاقش‌ شد.
-یه جوری بود...
ونسا با گفتن اون جمله کنار زین نشست و باعث شد بخنده.
+شاید چون پیچوندیمش!
ونسا دستشو جلوی دهنش گذاشت تا صدای خندش به اتاق اون نرسه،زین لپ اونو کشید و وقتی موبایلش زنگ خورد اونو همراه عینک آفتابیش که برای شناخته نشدن زده بود از‌ جیب هودیش برداشت و با دیدن‌اسم روی صفحه اخم کرد.
+سلام سوزان
تمام روز ونسا با شنیدن اون اسم خراب شد اما سعی کرد‌ عکس العملی نشون نده و فقط به صدای‌ زین گوش کنه.
-اوه سلام باب گفت که نیویورکی
زین سرشو رو خاروند و گفت:
+اوم‌ آره پیش داداشم اومدم
-کی به لس‌آنجلس برمیگردی؟
زین‌ نگاهی به ونسا و گونه های قرمزش که از عصبی بودنش خبر میدادن کرد و گفت:
+معلوم نیست،چطور؟
سوزان خنده ریزی کرد و گفت:
-یادم نرفت چطور مهمونی که دعوتت کرده بودم رو پیچوندی
زین توی دلش به اون فحش داد و با خنده مصنویی گفت:
+اوه نه فقط آمادگی یه مهمونی با آدمای معروف رو نداشتم
-پس برام جبران میکنی؟چون دلم حسابی برات تنگ شده
اون لحن اغواکننده برای زین عجیب نبود اما وقتی به چشمای ونسا نگاه میکرد و اون صدا رو میشنید آزاردهنده بود!
+آره جبران میکنم
سوزان با عشوه خندید و گفت:
-پس میبینمت
زین موبایل رو قطع کرد و به ونسا دوباره نگاهی انداخت و گفت:
+اونجوری نگاهم نکن خودت گفتی مشکلی نداری
ونسا شونه هاشو بالا انداخت و با حرص گفت:
-ندارم!
زین خندید و با چشماش اونو که سمت اتاقش میرفت دنبال کرد تا اینکه رایان از اتاقش بیرون اومد و جلوی زین نشست و گفت:
-خب حرفی از من نزد؟
زین با اخم بهش نگاه کرد و کوتاه جواب داد:
+نه!
رایان هوفی کشید و غر زد:
-باید امشب میومدم چرا مثل بچه ها به حرفت گوش دادم!؟
زین خودشو جلو کشید و با لحن جدی گفت:
+شاید چون میدونی واقعا بچه‌ ای و مثل دو شب پیش گند میزنی و خوب میدونی من ایندفعه نمیبخشم!
رایان پوزخندی زد و سرشو تکون داد و گفت:
-من گندی نزدم!
زین ایندفعه از لای دندوناش و‌ همونطور که سعی میکرد صداشو بالا نبره گفت:
+دهنتو ببند رایان اگه ونسا جلوتو نمیگرفت تو ادامه میدادی و معلوم نبود چی میشد!
رایان با اخم و دستش که‌توی سینش قفل شده بود عقب نشینی کرد چون خوب میدونست حق با زینه.
-اگه از پدرش اجازه داشته باشم مشکلی نیست درسته؟
زین ایندفعه اخمش غلیظ تر شد و مطمئن بود اگه رایان داداشش نبود صورتشو خورد میکرد!
+ولی نمیتونی همچین اجازه ای داشته باشی چون اون زیر ۱۸‌ساله و باب مطمئنا ازت میخواد بهش دست نزنی که تو نمیتونی اینکارو نکنی!
رایان دستاشو روی زانوهاش گذاشت و با لبخندی گفت:
-هوم میبینیم چی میشه...شب بخیر
بعد اینکه اون در رو پشت سرش بست زین بلند شد و زیر لب شروع به ناسزا دادن کرد،میدونست رایان جذبه ونسا شده...هر پسری میشه اما هیچوقت‌ فکر نمیکرد‌ به این موضوع حسودی کنه...به داداش خودش!
بعد اینکه جواب‌ تکست های باب رو داد و تضمین کرد حال ونسا عالیه،هودیش رو در آورد و شلوارش رو تنها شلوار‌ راحتی که آورده بود‌ عوض کرد و همونجا روی‌ مبل خوابید چون اون ساختمون فقط دو تا اتاق داشت،اما بعد چند دقیقه وول خوردن فهمید خوابش نمیبره پس از سرجاش بلند شد و با قدم های آروم سمت‌ اتاق ونسا رفت،به راهروی رو به روش نگاه کرد تا مطمئن بشه در اتاق رایان بسته ست و وقتی چیز مشکوکی ندید و نشنید،آروم وارد اتاق شد.
امشب تصمیم گرفته بود که کلسی رو کاملا فراموش کنه و به عنوان همسرش ازش یاد نکنه چون حتی اگه زنده بود‌‌‌ هم احتمالا تا الان ازش طلاق گرفته بود پس فقط به خودش یاداوری کرد کارت از نظر کلسی هیچ ایرادی نداره و مطمئنا اونم میخواد یه شروع تازه داشته باشی اما کاش میتونست از نظر باب هم همینو بگه!
با دیدن چشمای بسته ونسا لبخندی زد و کنارش نشست،دستشو آروم روی موهای نرمش کشید و با دیدن موبایلش که‌ تو آغوشش بود کم بود بخنده پس فقط اونو از از دستاش در آورد و با دیدن عکس روی صفحه بزرگ ترین لبخند عمرش رو زد...اون سلفی که همراه باهم توی میدون تایمز گرفته بودن پر از احساس خوب بود،شبیه دیوونه ها دندوناشونو روی هم فشار داده بودن تا نشون بدن دندونای کی خوشگل تره!
ونسا که‌ تازه چشماش گرم‌ شده بود با حس کردن سنگینی روی پهلوش که متعلق به دست زین بود،چشماشو باز‌ کرد و با دیدنش لبخند بی جونی زد و‌ گفت:
-چیزی شده؟
زین سرشو‌ به نشونه منفی تکون داد و گفت:
+نه فقط خوابم نبرد
ونسا دستشو روی پای اون کشید و با خمیازه ای که صداشو کلفت کرد پرسید:
-رایان خوابه؟
زین‌ سرشو به نشونه‌ تایید تکون داد و ونسا با لبخند سرشو از بالش‌ جدا کرد تا‌ به زین برسه،پتو رو‌کامل از‌ بدنش‌کنار زد و‌ گفت:
-بیا اینجا بخواب
زین آب دهنشو با‌ دیدن پاهای لختش که فقط با یه لباس زیر خرس دار پوشونده شده بود قورت داد و سرشو روی بالش گذاشت اما برخلاف انتظارش ونسا اینکارو نکرد بلکه چراغ‌خواب رو روشن کرد و دستشو روی سینه زین کشید و با تتوهای روی بدنش شروع به ور رفتن کرد.
-دوسشون دارم!
زین نیشخندی زد و گفت:
+اونی که اون پایینه رو بیشتر از همه دوست داری،درسته؟
ونسا با‌ خجالت خندید وقتی متوجه شد زین به اون‌ تتویی که دور از چشم عموم و‌ تو ناحیه پایین تنشه اشاره میکنه.
-نه درست نیست
دستشو روی دست زین گذاشت و با مقایسه اندازشون مشغول بود چون براش جالب بود که دستش نصف دست اونه!
-یکی از صورت من بزن اونوقت‌ اون‌ تتوی موردعلاقم میشه!
زین بلند خندید ولی ونسا سمت دهنش هجوم‌ آورد و‌ دستشو جلوی دهنش گذاشت.
-هیس!
زین دستشو گاز‌ آرومی گرفت تا‌ مجبور‌ بشه اونو از جلوی دهنش برداره.
-هی رایان‌ خوابه
زین همونجارو که گاز گرفت رو بوسید و گفت:
+نترس‌ خوابش خیلی سنگینه
ونسا زبونش رو روی لبش کشید و خودشو جلوتر آورد و گفت:
-صدای جیغم هم بیدارش نمیکنه!؟
زین با اون حرف نیشخند واضحی زد و دستشو مثل ماری زیر لباس اون خزوند و با لمس سینش باعث شد لبشو بین دندوناش بگیره.
+فکر نکنم
زین تاپش رو پایین کشید و خم شد تا بوسه ای اونجا بزاره در حالیکه دستشو بین پاهاش میبرد.
-ب...به نظرم اشتباه میکنی...بیدار میشه
ونسا به سختی از لای دندوناش گفت چون با وجود دست داغ زین روی پایین تنش تمرکز خیلی سخت میشد.
زین آروم خندید و شلوارشو پایین کشید و ونسا هم از شدت هیجان به سراغ کندن لایه بعدی پوست لبش رفت.
+بهت ثابت میکنم که نمیشه!
ونسا با فشار ناگهانی که زین بهش آورد کمرشو بالا داد و ناله تقریبا بلندی کرد و بلافاصله لبشو بین دندونش گرفت.
-زین...رایان...نزدیکه!
زین دندوناش تو پوست گردنش فرو برد و بدنشو محکم بین بازوهاش فشرد و توی گوشش زمزمه کرد:
+تقصیره تو بود!
ونسا نخودی خندید و وقتی زین اونو از آغوشش جدا کرد،سرشو محکم به بالش چسبوند و ناله هاش رو با هر حس خالی و پر شدنی از دهنش آزاد میکرد.
زین اونو برگردوند و‌ اونجوری کارشو ادامه داد،صورتشو توی بالش فرو برد تا صداش کمتر‌ در بیاد و با خنده در گوشش گفت:
-حالا من یه زری زدم تو چرا جلوی دهنتو نمیگیری!؟
ونسا خندید و آروم گفت:
-ببخشید ددی دیگه صدام در نمیاد
زین با نیشخند موهاشو دور دستش پیچوند و با یه حرکت‌ دستشو عقب کشید تا ونسا از بالش جدا بشه،ونسا با اینکه درد شدیدی توی سرش حس کرد اما بخاطر ترس از بین رفتن لذتش اعتراضی نکرد تا اینکه زین خودش بیخیالش شد و بدن بی جونشو رها کرد.
ونسا دستای مشت شدش رو توی تشک فرو برد وقتی گرمای مایعی رو روی کمرش حس کرد و متوجه صدای ناله زین شد که سعی میکرد اونو توی گردنش خفه کنه.
+تو باعث میشی حس کنم دوباره ۱۸ سالمه!
ونسا با خنده سرشو کمی بالا گرفت و زین از گردنش سمت کتفش رفت و اونجارو محکم بوسید.
-بهتره بری
زین چشماشو چرخوند و از روی ونسا بلند شد و با مقدار زیادی دستمال کاغذی کمرشو تمیز کرد تا بتونه بدون کثیف کردن تخت برگرده.
+شب بخیر خوشگله
ونسا دستشو براش تکون داد و با لبخند زیر پتو خزید تا با آرامش بخوابه اما برای زین خبری از این آرامش نبود چون به محض بیرون اومدن از در اتاق رایان رو سرگردون توی پذیرایی دید که به نظر میومد دنبال زینه!
زین نفس عمیقی کشید تا از استرس به چیری گند نزنه و در اتاق رو پشت سرش بست انگار همین هم کافی بود تا رایان برگرده و خیلی سریع قیافه گیج و خواب آلودش به متعجب ترین چهره دنیا تبدیل شد.
-تو اتاق ونسا چیکار میکردی؟
--------------------
بفرمایین اینم درتی😂
حسودی کردنای زینننن به نظرتون باب ممکنه با دوستی رایان و ونسا موافقت کنه؟
اینا خیلی جرئت دارن نه؟
هرچند که مچشون گرفته شد:)))))

Dilemma [Z.M]Onde histórias criam vida. Descubra agora