۵۶)بخاطر تو

340 39 49
                                    


ونسا زودتر از سر میز بلند شد چون تحمل لاس زدنای سوزان رو نداشت و با یه عذرخواهی کوچولو سر درسش رفت.
کتابش رو باز کرد و درحالی که زیر لبش غر میزد شروع به ورق زدنش کرد تا اینکه زنگ موبایلش متوقفش کرد با دیدن‌ شماره ناشناسی اخم کرد و با شک جواب داد.
+بله؟
صدای نازک دختری از اونطرف خط بلند شد و گفت:
-امروز نباید اونکارو میکردی!
ضربان قلب ونسا بالا رفت وقتی متوجه شد صاحب اون صدا سونیاست اما سعی کرد خونسرد باشه.
+من کاری نکردم
-من بهت گفتم ازش فاصله بگیر اما اون وقتی باهام خوابید اسم تورو توی مستی به زبون میاورد و از حرفای امروزش مشخص بود باهمین
ونسا لبشو روی هم فشار داد و با حرص گفت:
+هرچی بوده تموم شده مالکوم برای خودت فقط دست از سرم بردارین
سونیا خندید و با عصبانیت گفت:
-اون هنوز تو فکرته وگرنه برای من کاری نداره تا باهاش باشم نمیتونی فقط کاری کنی که ازت متنفر بشه!؟
ونسا دستشو روی پاش کوبوند و بلندتر گفت:
+نه نمیتونم من مثل تو یه هرزه نیستم
و فقط توی یه حرکت ناگهانی موبایل رو روش قطع کرد و‌ شمارش رو بلاک کرد.
کتابشو روی پاش گذاشت تا درس بخونه اما با اون همه فکر و خیال اینکار تقریبا غیرممکن بود.
زین که حس کرد صدایی غیرعادی از اتاق ونسا شنیده نگران شده بود اما طوری که سوزان بهش چسبیده بود باعث شده بود نتونه از سرجاش تکون بخوره.
-من باید زود بخوابم فردا کارا سنگینه
باب گفت و بعد این حرفش بلند شد تا سمت اتاقش بره اما بعد برگشت و‌ به زین گفت:
-تو نمیخوای برای کار بیای؟
زین نفسشو بیرون داد و گفت:
+چرا که نه فردا میام شرکت
باب سرشو تکون داد و‌ به سوزان نگاه کرد تا پیشنهاد شغلی چیزی بده اما وقتی نقشش نگرفت با نا امیدی شب بخیر گفت و سمت اتاقش رفت.
-دلم برات تنگ شده بود
زین با شنیدن اون جمله آب دهنشو قورت داد و با بوسه های مککر سوزان روی گردنش فقط چشماش رو بست.
+سوزی...
زین برای اینکه از زیر کار در بره گفت و حتی نمیدونست در ادامه چی میخواد بگه!
سوزان حرفی نزد فقط روی پاهای زین نشست و ایندفعه لبشو بوسید،زین نتونست تحمل کنه پس بدون فکر سرشو جهت مخالف چرخوند و باعث شد سوزان اخم کنه.
-همه چی رو به راهه؟
زین نگاهشو از سوزان گرفت و آروم گفت:
+تو جدی دوسم داری؟
سوزان لبشو گاز گرفت و با خجالت گفت:
-آره زین همیشه دوست داشتم‌‌ و میدونم برات هضمش سخته فقط...
+میشه اینقدر سریع پیش نریم؟یکم بهم فرصت میدی؟
سوزان سرشو تکون داد و با لبخندی که برق توی چشماش انداخته بود گفت:
-هرچقدر بخوای بهت فرصت میدم فقط تحمل دیدن اینکه با کسی باشی رو نداشتم
زین لبخند مصنویی زد ولی با شنیدن صدای پایی همون لبخند مصنوییش از بین رفت چون خوب میدونست کیه.
سوزان با دیدن ونسا از روی زین بلند شد و گفت:
-مرسی بابت امشب بهتره برم
زین‌که به ونسا خودشو مشغول نوشیدن آب کرده بود‌ نگاهی کرد و گفت:
+همراهیت میکنم
ونسا لیوان رو با حرص توی دستش رو تکون داد و درحالیکه روی کانتر نشسته بود منتظر زین موند تا بیاد و وقتی نگاه سنگینش رو روی خودش حس کرد بدون اینکه نگاهش کنه گفت:
-خب تونستی مخش رو بزنی؟
زین هوفی کشید و لیوان آب رو از دست‌ اون قاپید و تا‌ تهش رو خورد و گفت:
+به بابات نگو ولی تقریبا پیچوندمش
ونسا به زین که در حال شستن لیوان بود نگاه کرد و گفت:
-چی گفتی؟
+گفتم بهم یکم فرصت بده سریع پیش نریم مثل اینکه میخواد باهام توی یه رابطه باشه
ونسا سرشو آروم تکون داد و با صدای آرومی گفت:
-اما بودن باهاش برات منفعت داره،درسته؟
زین بین پاهاش قرار گرفت،موهاش‌ رو‌ از توی صورتش کنار زد و گفت:
+درسته
-پس چرا پیچوندیش؟
زین لبخند گرمی زد و درحالیکه با موهای اون بازی میکرد،گفت:
+بخاطر تو
ضربان قلب ونسا با شدت بالا رفت وقتی اون دو‌کلمه رو کنار هم شنید و وقتی که‌ متوجه‌ نگاه خیره زین روی لبش شده بود،سرشو پایین انداخت و با ناراحتی گفت:
-شغلت در حال حاضر مهمه زین تو باید خونه و حقوق داشته باشی تا بتونی ابیگل رو پس بگیری
زین عقب رفت و با تعجب به ونسای آروم و مهربون جلوش خیره شد تا حرفشو ادامه بده.
-بخاطر من چیزی رو خراب نکن قرارمون این نبود...باشه؟
زین سرشو چپ و‌ راست برد و با خشم گفت:
+نمیدونم ما الان چی هستیم اما مطمئنم یه چیزی هستیم و حالا ریسک همه چیزو کردم و حتی باهات خوابیدم نمیتونم به همین راحتی ازت بگذرم ونسا اونم بخاطر‌...
وقتی لبخند ونسا رو دید حرف خودشو نصفه نیمه رها کرد و با نگاه خودش ازش پرسید"چرا وسط بحث لبخند میزنی؟"
تا اینکه ونسا با گرفتن یقش و کشیدنش سر جای قبلیش جوابشو داد:
-منظورم این نبود که ولم کنی دیوونه اونقدرا هم فداکار نیستم
زین تک خنده ای کرد و پیشونیش رو به پیشونی اون چسبوند و گفت:
+پس منظورت چی بود؟
ونسا دستشو از روی یقش سمت شکمش برد و آروم گفت:
-من ناراحت نمیشم اگه باهاش باشی
زین بدون‌ اینکه کنترلی روی خودش داشته باشه سمت لب اون هجوم برد و باعث شد به قدری ونسا عقب بره که بتونه روی کانتر بخوابه.
+من ناراحت میشم چون میدونم ته دلت ناراحت میشی و حرص میخوری
ونسا یقش رو دوباره گرفت تا خودشو بالا بکشه و بعد با شیطنت گفت:
-نگران نباش سعی میکنم با حسودیم کنار بیام
زین خندید و دوباره لبشو بوسید،دستاشو زیر باسن اون برد و مثل یه تیکه پر بلندش کرد اما نزاشت اون بوسه پر اشتیاق قطع بشه و فقط روی لبش گفت:
+یعنی سعی میکنی دختر خوبی برام باشی؟
ونسا گره دستاش رو دور اون محکم کرد تا یه وقت با کله روی زمین پرت نشه و با لحن تحریک‌ آمیزی گفت:
-آره ددی
زین با شدت اونو به دیوار کوبوند و‌ لبشو محکم تر از‌ قبل بوسید و گذاشت دستش زیر لباس های اون سفر کنه!
+پدرت خونست و تو...
اونو پایین گذاشت تا فکش رو توی دستش بگیره،انگشت اشارش رو توی صورتش نگه داشت و گفت:
+تو خانم کوچولو میدونی نمیتونم جلوی خودمو بگیرم پس داری بیشتر‌ تحریکم میکنی
ونسا با خنده اون‌ انگشت رو‌ توی دهنش برد و بعد اینکه ازش مکی زد با حالت لوسی گفت:
-خب‌‌ جلو خودتو نگیر!
زین نیشخندی زد و تصمیم گرفت به حرفش گوش کنه پس به اون بوسه ادامه داد.
----------------
قول میدم پارت بعدی اینقد هیجانیه که به گوه خوردن میوفتین:)
خب خب تبریککک سوزی و زیزی میخون جدی جدی باهم باشن:)
ونسا اجازه داد دیگ....ولی میتونه حسودی نکنه؟

Dilemma [Z.M]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant