Prt_11

481 127 2
                                    

Love and Madness🥂
MAHDA

جان چشم‌هاشو چرخوند و با طعنه گفت
وانگ ییبو..... اگه واقعا قصد داری که باهم بنوشیم اون جام لعنتی رو پر کن...
من باید تا خیلی دیروقت نشده به هتل برگردم..
من یک کارمند سادم و مثل تو مدیر نیستم که ساعت کاریم دست خودم باشه....

ییبو تک خنده ای از تیکه جان زد و همونجور که جام هارو پر میکرد گفت

_براووو...شیائو لائوشی ( لائوشی به معنای استاد و ارشد) این قدر متواضعه که خودشو یک کارمند ساده می دونه...
اونم در حالیکه اختیار تام رو از مدیر عامل ipek داره و برای بستن قرارداد های بزرگ و خیلی مهم به کشور های دیگه سفر میکنه....
من واقعا به این موفقیت تو حسرت میخورم...

جان دندوناشو روی هم فشرد و با حرص جام از دست ییبو کشید و گفت

_تو بچه زبون باز...
همش داری با کلمات بازی میکنی و منو تحت تاثیر قرار می دی ..
قطعا که یک بیزینس من « Business man» خطرناکی....

ییبو جامش رو به جام جان کوبید و گفت

_مطمعنم که چشمات خوب نمی بینه شیائو جان...
من هیچ شباهتی به یک Business man موفق و حرفه ای ندارم...
یعنی اصلا توی استایل من نیست....

جان شونش رو بالا انداخت به میز تکیه زد و مشروب داخل جام رو مزه مزه کرد

واوو به قطع می تونست بگه فوق العاده و خوش طعم ترین مشروبی که تا حالا خورده رو الان تجربه کرده بود...

گرون قیمت.. اصیل... شیرین درعین حال گس....

جان توی این فکر بود که حتما باید اسمش رو از ییبو بپرسه و آمارش رو در بیاره که توی چین هم پیدا میشه یا نه...

حتی اگه پیدا هم نمیشد قطعا باید چند شیشه با خودش سوغاتی می برد..

بعد از تموم کردن مشروبش لیوان رو بالا برد و سکوت بینشون رو از بین برد

_این مشروب فوق العاده بود و باید بگم از همکاریمون خوشحالم...

در اون لحظه حرفی که بابت خوشحالیش از همکاری با ییبو زده بود رو کاملا صادقانه به زبون آورده بود

شاید پسرک مقابلش گستاخ و بی پروا بود ولی همنشین خوبی محسوب میشد و برخلاف تصورش شب خوبی رو براش رقم زده بود...

تکیه اش رو از میز گرفت و ادامه داد

_من باید برم و.....

ییبو وسط حرفش پرید و گفت

_هی... نمیتونی بری!
تو هنوز یک پیک نوشیدی و میخوای اینجارو ترک کنی؟؟
عمرا اجازه بدم...

جان با ملایمت گفت

_من باید رانندگی کنم و نباید مست بشم.... در ضمن دیر وقته و باید زودتر راه بیوفتم...

ییبو تخس و یک دنده جواب داد

_بهونه نیار شیائو جان... تو قبول کردی که با من بنوشی و حالا بعد از یک پیک داری جا میزنی؟
این کار واقعا غیر حرفه ایه...
برای رانندگی هم نگران نباش.. اگر مست بشی من تورو با افتخار همراهی میکنم و به هتل میبرم...

جان به خاطر جمله آخر ییبو که بوی شیطنت و قصد و قرض میداد کمی اخماش توی هم رفت و با بدقلقی گفت

_نیازی نیست که منو همراهی کنی.. هرچند این آداب نوشیدنت خودت رو هم بزور سر پا خواهی ایستاد....

واقعا حق با جان بود... اون پسر هیچ کدوم از آداب نوشیدن رو بلد نبود..
خیلی راحت و روتین مثل آب خوردن اون رو بالا می کشید....
چطور می تونه این قدر راحت و معمولی بنوشه؟

جان هیچ وفت جرعت این کار رو نداشت... اون ظرفیتش وحشتناک پایین بود و به شدت بد مست...
جوری که تا 12 ساعت بعد از مستی خم گیج و خمار بود..

یکی از دلایلی هم که توی نوشیدن با ییبو مردد بود.. همین ظرفیت پایینش بود...

می ترسید مست بشه و دیونه بازی دربیاره و اتفاقات جبران ناپذیری رخ بده...

ییبو جام دیگه ای جلوی جان گرفت و گفت

_باید مسئولیت حرفی که زدی رو قبول کنی شیائو جان....
اینو جدی میگم.. من تا زمانی که درست باهم ننوشیم و من راضی نشم.. از این اتاق بیرون نمیرم و به توهم اجازه رفتن نمیدم...

جان بدون توجه به لحن خودخواهانه ییبو به جام چشم دوخت و زیر لبش زمزمه کرد

_یک شب که هیچ اشکالی نداره.... مطمعنا این مشروب اونقدارا هم سنگین نبود که با دوتا پیک اونو از پا بندازه....

این افکار و وسوسه دوباره نوشیدن اون شراب ناب باعث شد خودش رو برای موندن و دوباره نوشیدن قانع کنه....

جام رو از ییبو گرفت و ییبو با دیدن رضایت جان لبخند عمیق و راضی زد و جامشون رو بهم کوبیدند

کاش همه چیز طبق افکار جان جلو میرفت اما....

____

حتی نمی دونست چندمین پیکیه که نوشیده و توانایی صحبت کردن هم نداشت

زمانی که بعد از پیک دوم دست و پاش شل شد و شروع به لرزیدن کرد

ییبو بدن مست جان رو گرفت و روی کاناپه انداخت تا با سقوط کردنش آسیبی نبینه...

خوب... باورنکردنی بود!
مشروبی که طعم شیرینش بدجور به دل جان نشسته بود
هیچ فکر نمی‌کرد این قدر قوی و داغ باشه...

جان سرش رو بالا آورد تا به ییبو به خاطر اصرار کردنش و حال الانش تیکع ای بندازه که با دیدن نگاه خمار و میخش از فاصله چند وجبی جا خورد

لبش رو زبون زد و با غر غر گفت

_میشه دست از خوردن من با نگاهت برداری وانگ ییبو؟؟

مست شده بود و بی پروا... هر جمله ای بدون ذره ای تفکر روی زبونش میومد....

ییبو به مرد 29 ساله مقابلش که به طرز وحشیانه ای جذاب و هات بود نگاه کرد و بی طاقت خودشو به سمتش کشید و وسوسه انگیز زمزمه کرد

_عقیده من اینه که آدم باید با چشماش زیبایی هارو بیینه و لذت ببره....
البته.... قانون اصلی اینه که زیبایی هارو باید بوسید....

لبش رو خیس کرد و مقابل چشمان خمار و مست جان توی صورتش خم شد و نوازش وار پرسید

_میتونم ببوسمت شیائو جان؟

⚡« عشق و جنون» Love And Madness ⚡Where stories live. Discover now