Prt_78

315 75 9
                                    

❤️لایک و کامنت یادتون نره 💚

Love and Madness🥂
MAHDIE
Part78

لب های بی قرارشون بهم رسید و هاله پاک و بی گناه رو کنار زد و فضای شهوتناک و گناه آلودی به وجود اومد

ییبو بعد از بیرون کشیدن پیرهنی که به تن داشت دست هاشو دور کمر جان پیچید و بدن انعطاف پذیر و داغش رو به خودش فشرد

به سرعت  دکمه های پیراهنش رو باز کرد و از شونه هاش پایین کشید و به عقب پرت کرد.

برخورد ناگهانی هوای سرد داخل اتاقک با بدن برهنه شده اش و  قرار گرفتن انگشت های بلند کشیده ای دور گلوش و  بلافاصله نشستن لب های داغی روی سینه اش  باعث شد فریادی از شوک و لذت بکشه و با زدن چنگ محکمی به موهاش تنه اش رو به جلو قوس بده.

مک های شدید  و فشار دست هایی که دور گلو و کمرش پیچیده بودن و حرکت آروم ولی  شهوتناک ییبو و برخوردشون بهم  باعث لرزش ه هیستریک بدن جان شده بوده بود.

_صبر.. صبر کن.. یک لح.. آآآ

لب هاشو روی هم فشرد تا جلوی  فریاد ها و ناله های تلمبار شده پشت گلوش رو بگیره و سرشو روی شونه ی پسر کوچیک تر فرو کرده بود و از حجوم احساسات مختلف به وجودش می لرزید

_گه گه منو نگاه کن

با شنیدن صداش خش گرفته ییبو
سرش رو بلند کرد
قبل از این که فرصت واضح شدن دیدش رو داشته باشه
تکه پارچه ای نرم روی چشماش قرار گرفت

با تعجب متوقف شد و دستش رو روی دست ییبو گذاشت و  زمزمه کرد

_چی کار میکنی؟!

ییبو دست مانع جان رو  کنار زد و همونجور که آروم پارچه رو پشت سرش گره میزد گفت

_هیسس
بهم اعتماد کن.

جان آروم گرفت و با تموم شدن کار ییبو و دیدن سکوت و بی حرکتی ییبو با چشم های بسته و شیطنت گفت

_وایستا بینم
نکنه داری استادی تو به رخم میکشی؟!

ییبو نگاهش رو با لذت به سر تا سر معشوقی  که با ظاهری آشفته و زیبایی الهه های افسانه ای مقابلش نشسته بود چرخوند
باریکی و قوس کمری که با وجود شونه ها و قفسه سینه پهن عضلانیش بیشتر خودنمایی می‌کرد
و لبخندی درخشانی که  به لب داشت

با احساس پیچشی که  از دقت کردن  به این همه زیبایی و جذابیت سمت چپ  سینه اش به وجود اومده بود بوسه کوچیکی روی لبخند درخشانش زد

_میخوام یک چیز جدید امتحان کنم

بعد از گفتن جمله اش
با  سرعت شکه کننده ای دسته صندلی رو خوابوند و با عقب کشیدنش  تعادل جان  رو بهم زد  و تنش رو به داشبورد تکیه داد

جان روی آرنجش جک زد و با بلند کردن دستش و لمس سقف
چراغ روشن اتاقک رو  خاموش کرد.

_تو که چشمات بسته ست، به چراغ چی کار داری آخه؟!

⚡« عشق و جنون» Love And Madness ⚡Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang