Prt_31

432 111 5
                                    

🌺قبل از خواندن لایک کنید🌺

Love and Madness🥂
MAHDA

جان به دیوار تکیه زده بود و به مسخره بازی های این سه نفر لبخند میزد

اریک خودشو جلوتر کشید و با لحن کثیفی گفت

_کار؟
اها کاااااااار

ییبو مشتش رو بالا آورد تا ضربه ای بهش بزنه که خودشو عقب کشید

_شرتونو کم می کنید یا به خاطر چرت و پرتایی که بهش گفتین همین جا به فاکتون بدم

هاشوان خنده ای کرد و اریک دوباره گفت

_هه اقارو
اگه ما همون چرت و پرتا رو نمی گفتیم تو  الان این قدر مشتاق بیرون رفتن ما و کااااار کردن نبودی

ییبو بالاخره بلند خندید

اریک واقعا کلمه کار رو کشیده و با لحن کثیفی بیان می کرد

اریک پشت چشمی نازک کرد و بازوی هاشوان رو بغل زد و ادا بازی هاش رو ادامه داد

_بیا بریم هانی
جو کاااری این اتاق بدجوری داره منو می گیره

و به سمت در راه افتاد

به جلوی در که رسید چرخید و با لحن خودش که آمیخته با خنده شیطنت آمیزی بود گفت

_خیالم تخت باشه که قرار نیست به خاطر اون بارا به فاک بریم؟

ییبو همون جور که می خندید سری تکون داد

اریک آبرویی براش بالا انداخت و با نگاه کردن به جان و گفتن « سلامی دوباره...موفق باشید» اتاق رو پشت سر هاشوان ترک کرد

ییبو پرونده هارو روی میز گذاشت و با چهره ای که اثرات خنده رو داشت و چشمایی که برق می زد روی صندلیش نشست و  گفت

_اینم دیتا های درخواستی

جان عینکش رو از کیفش بیرون کشید مقابل میز ییبو روی پرونده ها خم شد و با نگاه سر سری توضیح داد

_طبق این چیزایی که داریم از طرف شرکت شما و پروسه ساخت هیچ مشکلی نداریم
از طرفی اندازه مواد مصرفی و خود مواد استفاده شده هم کامل استاندارد

پرونده دیگه ای رو باز کرد و گفت

_این پرونده هم مربوط به ورود و خروج بار های ipek
و من مشکلی توی تاریخ و انقضای مواد نمی بینم

خودشو جلو تر کشید و ادامه داد

_این جا چیزی نداریم که به درد بخوره
باید برم خونه و مدارک کامل رو بایگانی کمپانی در بیارم

جان مکثی کرد و بدون گرفتن نگاهش از پرونده ها گفت

_وانگ ییبو اگه یه جای زل زدن به من روی چیزایی که میگم تمرکز کنی
مشکلمون زودتر حل میشه

ییبو بدون هل شدن از گرفته شدن مچش توسط جان و به روش آوردن با راحتی بیشتری به خیرگیش ادامه داد و با پرویی گفت

_بیخیال جان
من خودم حلال ترین حل کننده ام
مگه میتونن روی حرف مدیر ایتالو حرفی بیارن آخه؟

جان پرونده رو بست و کمرش رو صاف کرد

_عه؟
خوب اگه اینجوریاست حضور من لازم نیست و اینجارو ترک می کنم

ییبو چشماش رو گرد کرد و گفت

_نوچ نوچ
توی ساعت کاری ترک کردن شرکت جریمه حقوقی نداره؟

جان اشاره ای به ساعت روی دیوار زد و گفت

_اگه یک نگاه به عقربه های ساعت بندازی معنی تایم کاری رو کاملا درک می کنی

ییبو پوفی از حاضر جوابی جان  کشید و از خودراضی گفت

_من رئیس شرکتم و از همین الان ساعت کاری رو اضافه می کنم

جان لباش خط شد و پوکر فیس بهش خیره شد

_ اضافه حقوق میدم ها!

جان با شنیدن این جمله ییبو بلند زد زیر خنده «همون داستان طوطی و روپایی خودمون(:»

_دو برابرشو میدم از من بکش بیرون

ییبو با شنیدن این جمله آغشته به خنده جان با شیطنت جواب داد

_ولی من که هنوز نکر..

جان با حدس زدن ادامه جملش سریع غرید

_اوکی اوکی من تسلیمم
دهن پاره تر از تو توی عمرم ندیدم

و بعد میز رو دور زد و ازش دور شد

ییبو که حسابی لذت می برد بلند گفت

_نمی تونی بری!

جان پوفی کشید و گفت

_میرم طبقه پایین تا یک سری مدارک رو بیارم

ییبو چشماش رو گرد کرد و نگاهش رو روی جان بالا پایین کرد

_اینجوری؟؟

جان نیشخندی زد و گفت

_برای استایلمم تایید تو لازمه مستر وانگ؟

ییبو از پشت میز بیرون اومد و به سمتش رفت

_جدا از مسئله ای که هیچ دوست ندارم با این پیرهن نیمه خیس و دکمه های باز از این اتاق بری بیرون..
مسئله یک چیز دیگست

جان دست به سینه شد و منتظر  رو به روی ییبو ایستاد

_می دونی بدتر از روز اومدن توی اون گی بار برات چیه؟

جان سری تکون داد که ییبو نیشخندی زد و بهش نزدیک شد

_این که با گردن مارک خورده توی شرکت راه بیوفتی

چشمای جان گرد ‌شد و قبل از این که ری اکشنی نشون بده
ییبو دکمه هاش رو بست و یقه اش رو کامل صاف کرد

_از اون جالب تر... این مدلی بیرون اومدن از اتاق رئیسی که همه کارمندانش می دونن گی!!

⚡« عشق و جنون» Love And Madness ⚡Donde viven las historias. Descúbrelo ahora