Prt_26

437 108 7
                                    

❤️قبل از  خواندن لایک کنید ❤️

Love and Madness🥂
MAHDA

جان جلوی در اتاق ایستاد

« ایشون همراه دارن»

با یادآوری این حرف اخماشو توی هم کشید

یعنی کسی با ییبو داخل بود؟

« فعلا که اون با شاه ماهی سرش گرمه»

صدای پسر مست توی گوشش پیچید

یعنی باید همین طور وارد می شد؟
اگه اون لعنتی وسط سکس می بود و جان وارد اتاق می شد....

جان چشماش رو بست و غرید

_هیچ دلم نمیخواد همچین صحنه منزجر کننده ای رو ببینم

نگاهش به آیینه کنارش افتاد
چند ثانیه به آیینه خیره شد که تصویر توی آیینه بهش پوزخندی زد و گفت

_برات منزجر کننده یا واقعا عصبیت می کنه شیائو جان؟

_خفه شو

با گفتن این حرف نگاهش رو از آیینه گرفت و به رو به رو داد

منتظرش بمونم یا برم داخل؟
از اون جایی که  اون لعنتی دفعه آخر بهم گفت دیگه جلوی چشماش نپلکم... مطمعنم نمیتونم با اعلام حضور برم تو و...

با درگیری چنگی به موهاش زد و آهی کشید

توی یک حرکت دست انداخت و درو یکم باز کرد که صدای لحجه دار و کشیده ای توی گوشش پیچید

_دقیقا چه مرگته وانگ ییبو!
من دوساعته که جلوت نشستم و تو بکوب داری مشروب می خوری؟

جان سرشو کمی کج کرد تا بتونه داخل اتاق رو ببینه

ییبو روی کاناپه پشت به در نشسته بود و تقریبا چیزی ازش دیده نمی شد ولی صاحب صدا...

پسر  قد بلند، بلوند بود  و بدنی ظریف داشت و با لباس های براق مقابل ییبو ایستاده بود

پسر که از سکوت ییبو حرصش گرفته بود با چشمای عسلیش بهش خیره شد و گفت

_کم کم داره بهم بر میخوره ها!
من این همه راه رو از فرانسه کوبیدم و مستقیم بعد از فرودگاه به اینجا اومدم و اونوقت تو مثل یک تیکه اشغال باهام رفتار می کنی؟

ییبو نگاهش رو به لباس های براق و بدن نما و صورت میکاپ شده پسر انداخت و با پوزخند گفت

_بهت نمیاد مستقیم از فرودگاه به اینجا اومده باشی

پسر چشماش رو چرخوند و بهش نزدیک تر شد

_بی خیال بیب
قسم میخورم پیش کس دیگه ای نبودم
اون چمدون لعنتی همه چیزو اثبات میکنه

ییبو شونش رو بالا انداخت و شات دیگه ای رو سر کشید و  گفت

_تو میتونی با هرکی که دلت میخواد باشی نویل
منظورم رو بد برداشت نکن
به نظرم آدمی که این همه مدت رو توی سفر بوده انرژی حرف زدن  نداره

جان با دیدن این صحنه خندش گرفت و به آرومی خندید و زمزمه کرد

_تخص لجباز

دوباره حواسش رو به پسری داد که به نظر از حرص  به سرخی میزد

پسر خودشو به سمتش کشید و گفت

_بیبی چرا داری این قدر تلخی می کنی ‌؟

روی پاش نشست و دستی روی یقش کشید و ادامه داد

_چیزی شده بو؟

ناخونای کوتاهش رو روی قفسه سینش کشید

ییبو چشماش رو بست و با صدای بلندی غرید

_نویل بهت هشدار دادم که الان اعصابت رو ندارم
پاشو شرت رو کم کن و کاری نکن که سگ بشم و  حریم بینمون رو بشکنم

دست پسر رو کنار زد و تقربیا از روی بدنش به عقب هلش داد

_در ضمن اسم من ییبو.. ییبو!

و دوباره مشغول شد

ییبو آدمی نبود که این مدلی رفتار کنه
اون به عنوان پارتنر خیلی رفتار کول و خفنی داشت و نویل هم از اون سری پارتنرای چند ماهه و کار درستش بود

ولی الان اصلا شرایط خوبی رو برای اذیت کردن
ییبو انتخاب نکرده بود

_سگ بشی؟
از رفتار الانت بدتر مگه هست بیبی؟
باشه خودم سر حالت میارم

با شنیدن صدای دوباره نویل نگاهش رو بهش داد که با دیدن بدن برهنش چشماش گرد شد

پسر جلوش زانو زد و با لبخند گفت

_میخوام سر حالت بیارم این مدلی نگاه نکن
از چشمات مشخصه چند وقته تو کفی
حالا کف کی؟
مهم نیست... من میتونم درستش کنم

ییبو چشماش رو چرخ داد و دستش رو دراز کرد و گفت

_بلند شو

نویل دستش ییبو رو کنار زد و به جاش به سمت کمربندش برد و بازش کرد

زمزمه کرد

_چند دقیقه آروم باش..

همین که خواست ادامه بده ناگهان صدایی باعث شد از جا بپره

_دوازده.... اوم شایدم شونزده...

جان سرشو کج کرد و بیشتر به پوزیشن بینشون نگاه کرد و ادامه داد

_اها هجده ماه...

نویل با دیدن جان چشماش گرد شد و با وحشت و عصبانیت نالید

_تو دیگه چه کوفتی هستی؟
اینجا چه غلطی می کنی؟

جان بدون نگاه کردن به سمتی که ییبو نشسته بود.. جلو تر رفت و گفت

_داشتم با توجه به تخلفاتی که اینجا اتفاق افتاد تعداد ماه هایی که به خاطرش میتونی بری زندان رو حساب می کردم

⚡« عشق و جنون» Love And Madness ⚡Where stories live. Discover now