❤️قبل از خواندن لایک کنید💚
Love and Madness🥂
MAHDIE
Part63جان عضلات گرفته اش رو به سختی تکون داد و با احساس سرمای هوا خودش رو بیشتر زیر پتو بهم ریخته روی تخت کشید
نمی دونست چند ساعته که بعد از تموم شدن کاراش مرخصی گرفته و با خستگی حاصل از یک هفته شب بیداری توی تخت رفته و حالا با صدای باز شدن در از بیهوشی در اومده
با گیجی ناشی از خستگی زیاد و ذهنی که هنوز خاموش بود و برای خواب التماس میکرد از لای پلک های بهم فشردش شخصی رو توی اتاق تاریکش مشاهده کرد
چند ثانیه بعد خزیدن جسمی توی تخت و فرو رفتنش توی پتوی گرمش رو احساس کرد و بوی عطری آشنا توی بینیش نشست
با تماس دست های سردی که روی تنش خزیدن نفسش رو حبس کرد و با غرغر چرخی زد و عضلاتش رو کش آورد
پلکاش رو از هم فاصله داد و به ییبو که کنارش مستقر شده بود نگاه کرد و با صدای خش دار نالید
_دستات سردن
و لرزی از تماس تن داغ و خیس شده ش زیر پتو با لباس های سرد پسر کرد.
دستاش روی کمرش پیشروی کرد و تا کتفش بالا رفت و زمزمه کرد
_متاسفم
با موتور برگشتمجان بی حال تنش رو بلند کرد و صورت سرد و منجمد شده ییبو رو لمس کرد
_توی این هوا؟!
کمی چرخید و با تک نگاهی به ساعت روی عسلی ادامه داد
_ساعت سه صبحه!
ییبو سرش رو توی گردن جان فرو کرد و یا کمی مکث خسته و گرفته جواب داد
_کارم طول کشید
جان که مغزش از شدت خستگی خاموش شده و تنش کرخت بود دستش رو روی لباسای سردش کشید و به سختی نالید
_با لباسای بیرون نخواب
پاشو لباساتو عوض کنیببو خرخری کرد و تنه اش رو از جان فاصله داد و دکمه های کت چرم مخصوص موتورسواریش رو باز کرد
و جان که با کنار رفتن پتو سرما بهش نفوذ کرده بود آهی کشید و خودشو جمع کرد و غر زد
_چرا هوا این قدر سرده آخه..
و با دراز کشیدن دوباره پسر و قرار گرفتن دستاش روی کمرش و فرورفتن سرش بین شونه و گردنش
جان کمی تنش رو قوس داد و با تماس تنه برهنه و داغشون ناله ای کرد و پاهاشون رو توی هم قفل کردچند دقیقه ای گره خورده توی هم با سکوت گذشت و جان که هوشیار تر از قبل شده بود
دستش رو توی موهای ییبو که با خستگی و منظم توی شونش نفس میکشید فرو برد و گفت_فردا جلسه سالانه کمپانی هاست
و مجمع لئون هم هستنییبو هومی گفت و با صدایی که به سختی شنیده میشد جواب داد
_هوووم
منم به عنوان مدیر عامل ایتالو میامجان چشماش رو گرد کرد و کمی خودش رو عقب کشید و بهش خیره شد
_جدی میگی؟
پدرت قبول کرد یعنی ؟ییبو بی حوصله سرش رو به شونه جان مالید و زمزمه کرد
_امشب رفتم خونمون
جان چنگی به موهای لخت ییبو زد و سرش رو بالا کشید و خیره به چشم های خمار و خسته اش گفت
_فردا باید کامل برام تعریف کنی
ولی منم باید یک خبر بهت بدم
قراره به عنوان سفیر ipek به ایتالو منتقل شمچشمای بی حال پسر یهویی از هم باز شد
_جدی میگی؟
جان هومی کشید و دستش رو پشت گردنش رسوند و بوسه ای روی لبش نشوند و عقب کشید و با صدای گرفته خندید
_رئیسم بهم گفت بیام و حواسم به کارات باشه.
ییبو بازوهاش رو دور کمرش محکم تر کرد و متقابلا بوسه ای روی خط فکش نشوند
_اوو
پس فکر میکنه تو. میتونی منو. رام کنی هوم؟جان لبخندی زد و با غرور ابروش رو بالا انداخت و پاهاش رو بالا تر کشید و پشت رون ییبو قفل کرد و گفت
_من همین الانم تو رو رام میکنم جناب رئیس!
صدای خنده آروم هردو توی اتاق سرد و تاریک پیچید و جان به آرومی زمزمه کرد
_ باید بخوابیم فردا روز سختی داریم ییبو
ییبو بوسه دیگه ای روی گلوش نشوند و مثل خودش زمزمه کرد
_شب بخیر بیبی
🍵❤️
ارامش این پارت تقدیم شما 🙂

KAMU SEDANG MEMBACA
⚡« عشق و جنون» Love And Madness ⚡
Fiksi PenggemarLove and Madness🥂 Writer : mahdie Yibo Top Happy End خلاصه : شیائو جان سی ساله وکیل کارکشته کمپانی بزرگ چین برای بستن قرارداد بزرگی به آمریکا سفر میکنه و با وانگ ییبو بیست و چهارساله وارث زنجیره تجاری لئون، پلی بوی سرکش و رام نشده آشنا میشه پسری ک...