Prt_96

300 64 5
                                    

🔥لایک و کامنت یادت نره بیب 🔥

Love and Madness🥂
MAHDie
Part96

ییبو نوچی کشید

_ اگه قراره بیرونم کنی  غذا بخوره تو سرم
گشنم نیست اصلا
نمیرم!

جان چشماشو ریز کرد و چاقوی توی دستش هشدارآمیز بالا گرفت و گفت

_ بیرونت نمیکنم ولی
به من چسبیدی نچسبیدی ها
حواسمو پرت کنی غذاها خراب شه و گشنه بمونم
با همین چاقو ازت وعده غذایی میسازم
گفته باشم.

_باشه باشه قاطی نکن
همین جا نشستم، کاریت ندارم که.

روی صندلی نشست و دستشو زیر چونه اش گذاشت و بهش خیره شد
جان پوفی کشید و مشغول ادامه کارش شد

چند دقیقه ای نگذشته بود که چرخید و کلافه گفت

_به چه چیز فاکی اینجوری عمیق با اون لبخند ملیح زل زدی الان؟! داری میری رو اعصابما!

ییبو که خوب میدونست نگاهای خیره اش نه تنها جان بلکه هرکسی را عصبی و  معذب می‌کند
نیشخندی زد ولی نمایشی اعتراض کرد

_عههه من کاری نکردم که
یک گوشه این آشپزخونه نشستم
دنبال یک بهونه میگردی منو بندازی بیرونا!

جان دندوناشو با حرص روی هم کشید
برق شیطنت در چشمانش پیدا بود و حالا مظلوم نمایی می‌کرد.

ییبو با بدجنسی بیشتر ادامه داد

_زدی ویو جذاب و زاویه دیدمو خراب کردی بعد حرصی هم میشی
این چه جورشه دیگه!

جان ابروهاشو بالا برد و  گفت

_ویو.. کدوم ویو...!

ناگهان چشمانش گرد شد و از حیرت به خنده افتاد

_لعنت بهت پسره منحرف
منی که باخودم میگم این قدر رمانتیک محو چی شده!
بعد تو از ویو حرف میزنی ارههه
پاشو برو بیرووون

به سمتش رفت که ییبو با خنده از جا بلند شد عقب عقب رفت

_باشه باشه رفتم باشه
ولی قبول کن پیشبند... لخت.. آشپزی
خیلی جذابه دیگه

جان از پرو بازی هایش به خنده افتاده بود و در حالی که به بیرون هلش میداد گفت

_جذاب به یه ورم
کم خودت بیش فعالی باز فیتیش این مدلیم پیدا کنی.
برو بیرووون!

____

_چرا نمی خوری؟

با شنیدن صدای ییبو دست از نگاه کردن به غذاش برداشت و بشقابشو با حسرت عقب زد و از جا بلند شد
همون طور که مشغول تمیز کردن میز بود جواب داد

_حس میکنم تازگیا وزنم داره بهم میریزه
باید مراقب رژیم غذاییم باشم.

پسر جوون تر سرشو کج کرد و نگاه آنالیز کننده ای بهش انداخت
صندلی شو عقب داد  و کمی به پهلو چرخید
دستشو دراز کرد و مچشو گرفت و به سمت خودش کشید

⚡« عشق و جنون» Love And Madness ⚡Where stories live. Discover now