Prt_15

472 115 2
                                    

Love and Madness🥂
MAHDA

چشمای جان گرد شد و نفس عمیقی کشید...
باید آروم میموند..
خوب میدونست که  هر حرفی بزنه این پسرک درنده جوابی براش داره و یک قدم بیشتر وارد حریمش میشه

یهو با یادآوری چیزی که به قصد پرسیدنش دنبال ییبو گشته بود ابروش رو بالا برد و دست به سینه گفت

_وانگ ییبو.. دقیقا میخوام بدونم چجوری از اون گی بار سر از خونه تو در آوردم..

ییبو نیشخندی زد و با لذت از ویوی مقابلش گفت

_یعنی میخوای بگی  یادت نمیاد چی شد که روی تخت من بیدار شدی؟

لحنش شیطنت آمیز بود و جان نمی دونست چرا هربار وسوسه میشه برای به چالش کشیدن این پسر...

_دقیقا میخوام بدونم چرا باید جای بیدار شدن توی هتل و تخت گرم و نرمم... چشمامو توی خونه رئیس وانگ باز کنم..

رئیس وانگ... طعنه خوبی بود.

ییبو یک قدم نزدیکش شد و تفریح کنان از شنیدن طعنه ییبو جواب داد

_یعنی توی تخت من این قدره بهت بد گذشته که این قدر از وضعیتت شاکی؟

یک قدم نزدیک تر شد و دوباره ادامه داد

_اصولا آدما بعد از گی بار سر از تخت در میارن و باید بگم این قانون همگانی و خوب..
تو ازش مستثنا نیستی وکیل شیائو.

جان خیره شد به اون چشمای گستاخ و برنده که همین حالاهم جان رو در افکارش برهنه کرده بود و...

چشماشو ریز کرد... ییبو روی کلمه تخت تاکید میکرد و  جدا از لحن شیطنت آمیز...
جمله هاش  هم انحرافی و دو پهلو بود.

اینجوری نمیشد..
حالا که به اینجا رسیده بودن، جان باید یک سری مسائل رو بین خودش و این وسوسه گر کوچک حل میکرد

پس...

حرکت یهوییش باعث شکه شدن ییبو و بیرون اومدن از اون قیافه شیطانی و تبدیل شدنش به یک آدم حیرت زده شد

براق شد توی چشمای سکسی بوی مقابلش که حالا در برابر حرکت جان خلع سلاح و مبهوت  بود

سرشو جلو کشید و با صدای نرم و اغواگری که مخصوش حرفه و حاصل تجربه اش بود زمزمه کرد

_وانگ ییبو....
یعنی این قدر برای پر کردن تختت مشتاقی که اینجوری بی تابی میکنی؟؟

میدونید که یک وکیل حرفه ای با ظرافت کوبنده ترین جمله هارو انتخاب میکنه تا با وجود تاثیر بالا، اعلام جنگی نداشته باشه...

نیشخندی که چاشنی جملش شد ییبو رو به خودش آورد و خوب...

شنیدن کلمه تخت و نیاز از زبون جان با اون لحن و صدا...
برای از دست دادن کنترلش و حصار شدن دستایی که تمنای لمس اون کمر باریک رو داشتن زیادی کافی بود.

جان که متوجه این موضوع شد، دوباره خودشو جلو کشید و گفت

_یک سوال دارم ازت.. میخوام جوابشو بدونم و باید بهم بگی...

اولین تفاوت شیائوجان.. اون شبیه بقیه نبود.
زیرکانه کوبیده بود و حالا سلطه گرانه دستور داد...

ییبو دستش رو بالا آورد و روی کمر جان گذاشت
جان عقب نکشید و اجازه این پیشروی رو برای جواب گرفتن بهش داد

_دلیلت از لاس زدن با من چیه؟

ابروی ییبو بالا پرید... این چه سوالی بود؟
دوست داشت چه جوابی از ییبو بشنوه؟

ییبو زبون‌ش  روی دور  دهنش چرخوند  و انگشت اشاره دست بی قرارش  وارد گودی کمر جان شد

_میدونی چیه من فقط یک بار بهت جواب میدم... پس طفره نرو و سوال اصلیتو ازم بپرس
دقیقا چیو میخوای بدونی شیائو جان؟

_این که از من چی میخوای وانگ ییبو...

ییبو برای لحظه ای خشک شد.
انگشت و دستاش که روی کمر و پشت جان درحال گردش بودن از حرکت ایستادن..

این سوال خیلی خوبی بود....
اگه الان توی شرایط دیگه ای بود  و مقابلش شخص دیگه ای بود
مسلما از شنیدینش خیلی خوشحال میشد و با جمله «تنت رو» کار رو تموم میکرد..

ولی این شخص که مقابلش ایستاده بود و توی حصارش بود ...
نگاهش پر از اعتماد به نفس بود... لحنش پر از مرموزی و رفتارش سرشار از زیرکی....

از طرفی ییبو جوابی برای سوالش نداشت... نه این که ندونه چی میخواد... نه!

اما...
خوب لعنت بهش... شیائو جان کسی نبود که اون فقط طلب تنش رو داشته باشه..

زیبایی اون مرد اولین جرقه کنجکاوی و عطش ییبو رو زده بود ولی این رفتار و شخصیت ناب و باهوشی که داشت
چیزی بود که ییبو رو تا اینجا کشونده بود.

ییبو سکوت کرد و جوابی نداد..
حرکت دست هاش رو ادامه داد و به گودی کمر جان رسوند..

جان نیشخندی زد و توی دلش زمزمه کرد

_ طبق شواهد موجود هرچه قدرهم  که وانمود کنی مستر وانگ... این منم که تورو تحت سلطه گرفتم و....

نیشخندش علیظ تر شد که ییبو مستقیم به لب هاش چشم دوخت.

جان خودش رو کمی نزدیک تر کرد و گفت

_جوابی که میخواستم رو نشنیدم مستر وانگ....

⚡« عشق و جنون» Love And Madness ⚡Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz