Prt_25

395 110 4
                                    

❤️قبل از  خواندن لایک کنید ❤️

Love and Madness🥂
MAHDA

جان ابروهاش رو توی هم کشید و با سرعت دست پسر رو کنار زد

_مثل این که شما ازش خبری ندارین

و چرخید تا از میزشون دور بشه که مچ دستش توسط انگشتای کشیده ای چنگ زده شد

_اون عوضی رو بی خیال اون با شاه ماهی فعلا سرش گرمه
میتونی به من بپیوندی و...

جان سریع چرخید و با یک حرکت مچش رو از دست پسر در آورد و دستش رو  چرخوند و  ضربه ای محکم یه قفسه سینش کوبید که چند قدمی عقب رفت و با قیاقه مچاله شده و نالون از درد بهش خیره شد

جان پوزخندی زد و گفت

_قبل از این که به کسی دست بزنی آدمت رو پیدا کن حرومی

و با نگاه طعنه آمیزی به قیافه متحیر اون چند نفر دور شد و به سمت میز بزرگی که مخصوص اطلاعات بود به راه افتاد

تقریبا مطمعن بود که ییبو رو به تنهایی نمی تونه پیدا کنه و در ضمن کمک خواستن از آدمای این بار فقط یک خونریزی رو به بار میاره

به سمت مرد پشت میز خم شد و گفت

_سلام

مرد سرش رو بالا آورد و با لبخند از جان استقبال کرد

_بفرمایید مرد جوان
کاری ازم برمیاد که میتونم براتون انجام بدم

جان سری تکون داد و با لحن محترمانه ای جواب داد

_من دنبال وانگ ییبو می گردم
میخوام ببینم آقای وانگ رو کجا میتونم پیدا کنم؟

مرد با شنیدن اسم ییبو چشماش برق زد و به سرعت گفت

_اوه بله
ایشون اینجان و داخل اتاق vip هستن

چشمای جان از شنیدن این جمله درخشید و گفت

_ممنونم ازتون

و خواست به سمت اتاقی که اون شب با ییبو رفته بود بره که مرد سریع گفت

_ ولی متاسفانه شما نمی‌تونید به اونجا برید

جان ابروش رو بالا برد و پرسید

_چرا؟

مرد لبخندی زد و گفت

_ایشون همراه دارن و این اتاقا مخصوص دونفره و ما اجازه ورود شخص دیگه ای رو به اون مکان نمی دیم

جان ابروهاشو توی هم کشید و زمزمه کرد

_همراه داره؟!

مرد سرش رو تکون داد و گفت

_متاسفم ولی هیچ جوره نمی‌تونید ایشون رو ببینید
مگه این که خودشون دستور بدن

جان نفسش رو بیرون فرستاد.. از اونجایی که کاملا مطمعن بود ییبو هیچ علاقه ای یه دیدنش نداره گفت

_من باید اونو حتما ببینم و نمیخوام بهشون خبر داده بشه

مرد سرش رو کج کرد و گفت

_متاسفم ولی این امکان نداره

جان با نا امیدی توی دلش غرید

_لعنت بهت راه دیگه ای برام نزاشتی

  سرش رو تکون داد و جام مشروب رو از روی میز برداشت و ازش نوشید

_ فکر کنم حق با شماست
منتظر می مونم

نگاهش رو به گروه پسر های نوجوانی که از زمان ورودش توجهش رو جلب کرده بودن دوخت و با لحن مخصوصی گفت

_شما مجوز دارید درسته؟

مرد که از سوال بی هدفش گیج شده بود سریع گفت

_بله
کار ما کاملا قانونی و اینجا یک بار رسمی
محسوب میشیم

جان سری تکون داد و با طعنه گفت

_فکر نمی کنم هیچ کجای قانون‌ گفته باشه اجازه ورود به افراد زیر سن قانونی به بارها مخصوصا گی بار مجازه ‌؟

و نگاهش رو به یک گروه پسر کم سن و سال که سنشون توجهشو از بدو ورود جلب کرده بود و حالا مشغول دود کردن بودن انداخت

رنگ مرد با دیدن نگاه جان ریخت و به من من افتاد

_اما.. اما اینا... یعنی

جان جام مشروب رو توی دستش چرخی داد و با بی تفاوتی گفت

_اما چی؟
پسر رئیس جمهوره؟ شایدم وزیر؟
اما میدونی که قانون برای همه یکسانه

چشماش درشت کرد و با مرموزی گفت

_متاسفانه منم که مرد قانونم و..

حرفش رو ادامه نداد و با پوزخند به چهره سفید شده مرد نگاه کرد

مرد که از قصد جان آگاهی پیدا کرده بود دندونش رو بهم فشرد و غرید

_چه کوفتی میخوای؟

جان لبش رو خیس کرد و به سمتش خم شد و گفت

_بالاخره هرچیزی یک قیمتی داره
آفرین

نگاهش رو به سمت اتاق های vip داد د گفت

_مثلا میتونی بزاری من برم اونجا و منم چشامو ببندم رو تموم چیزایی که اینجا دیدم چطوره؟

مرد چشماش رو با عصبانیت بست و گفت

_حرومی!

_اینو به نشونه رضایت در نظر میگیرم

و کتش رو مرتب کرد و به اون سمت به راه افتاد

« گاهی وقتا مرد قانون بودن بدجوری به آدم حال میده»

⚡« عشق و جنون» Love And Madness ⚡Donde viven las historias. Descúbrelo ahora