Love and Madness🥂
MAHDAسرش رو روی پاش گذاشت و روی صدای آب و هوهوی باد تمرکز کرد
صدای خش خشی که اومد باعث شد سرش رو بلند کنه و با حیرت به صحنه رو به روش خیره بشه
بعد از خارج شدن از شک دندوناش رو بهم فشرد و غرید
_چرا باید توی این لحظه که من لعنتی به این حال افتادم همچین صحنه ای ببینم؟
سرش رو باعصیانیت چرخوند تا دیگه چشمش به اون منظره نیوفته
هیچ دلش نمیخواست زمانی که تمام پایین تنش از درد تیر می کشید و عضلاتش از شدت تحریک شدگی کش اومده بود
شاهد صحنات عاشقانه یک زوج باشه!بله از شانس خیلی خوبش
درست اون طرف فواره زیر نور چراغ های تزئینی دختر و پسر جوونی با حرارت مشغول بوسیدن همدیگه بودن و لذت می بردنجان پلکاش رو روی هم فشرد و سرش رو دوباره روی پاش گذاشت
باید سریع تر خودش رو آروم می کرد و به جشن بر می گشت
ولی مطمعن نبود که حتی اگه بتونه در برابر این درد کشنده دومم بیاره و برجستگی واضح شلوارش رو ی جوری بخوابونهمیتونه به راحتی دوباره با ییبو هم کلام بشه و توی چشماش زل بزنه درحالی که همون چشم هارو با رگه هایی از سرخی حاصل از شهوت روی خودش تصور میکنه؟
معلومه که نه!
به هیچ عنوان توی این لحظه و حالت نمیخواست نزدیک بیبو بشهسرش رو محکم به زانوهاش کوبید و غرید
_لعنتی!
همون لحظه با احساس لمس شونش وحشت زده سرش رو بالا آورد....
خشکش زد
نفسش قطع شد و با چشمای سرخ شدش به ییبو که کنارش ایستاده بود و بهش خیره بود چشم دوخت
________
ییبو که از اون مدل خروج جان و بعد دیر کردن طولانیش نگران شده بود
بدون اطلاع به کسی به سرعت از جشن خارج شده و به سرویس بهداشتی رفته بودولی با ندیدن کسی با سرعت خودش رو به باغ رسونده بود و درست زمانی که از نگرانی وحشت کرده بود کت آبی رنگی توجهش رو جلب کرده بود
جلو تر رفته و کت جان رو کنار درخت روی زمین دیده بود و...
لعنت
صحنه مقابلش حیرت آور بودپاهای بلندی که روی تاب جمع شده بود و دستایی که با نهایت ظرافت خودش رو به آغوش کشیده بود و تکون تکون میداد
ییبو که جان رو مات شده روی خودش دید کنارش نشست و با صدایی که هنور آثار نگرانی داشت پرسید
_حالت خوبه؟
چشم های سرخ شده جان باعث تعجبش شد و کتفش رو از دو طرف توی چنگ گرفت و بلند تر پرسید
_میگم حالت خوبه؟
جان لبش رو تر کرد و بی توجه به داد و بیداد های ییبو گفت
_ییبو؟
ییبو با شنیدن صدای خش دار جان سکوت کرد و با مکث جواب داد
_اتفاقی افتاده؟
جان آب دهنش رو قورت داد و تک نگاهی به زوج جوونی که در حال عشق بازی بودن انداخت و دوباره به پسر کوچک تر خیره شد
_من حالم خوب نیست
پسر کوچک تر تکونی خورد
صداش.. صداش به طرز وحشتناکی جذب کننده بود و هیچ کس نمیدونه
چه قدر جلوی خودش رو گرفت که تا همون لحظه بوسه ای روی لبای سرخی که می لرزید نکارهاما حالا حال جان بد بود و قسم میخورد تا به حال هیچ وقت توی زندگیش به اندازه این لحظه نگران نشده بود
خودش رو جلو کشید و با نگرانی واضحی گفت
_تو منو داری می کشی؟
چی شده؟!
چه اتفاقی برات افتاده آخه؟جان دستش رو مشت کرد و دندون هاش رو بهم فشرد و با دیدن اون چشمایی که روز اول پر از شهوت بود و حالا مردمکش از نگرانی می لرزید
لرزی به تنش افتادمن این کارو میکنم... من اونو میخوام و این کارو میکنم
خودشو جلو کشید و برای اولین بار...
دستش رو روی صورت ییبو کشید و با صدای لرزونی گفت
_من میخوامت!
و بدون توجه به چشمای حیرت زده پسر کوچک تر ادامه داد
_منو از اینجا ببر!
منو ببر خونت و....چشماش و بست و با نفسی که از سینش خارج شد و لباشو نزدیک لبای پسر کرد و لرزون نالید
_من میخوام باهات بخوابم
و ازت میخوام با من بخوابی وانگ ییبو!آپدیت جدید نوش🍬
در مورد پیج نویسنده سوال کرده بودین
عکس و آیدی پیج رو گذاشتم 🙃
اونجا فصل اول( عشق) با 250 پارت تموم شد و فصل دوم( جنون) شروع شده 🌺
YOU ARE READING
⚡« عشق و جنون» Love And Madness ⚡
FanfictionLove and Madness🥂 Writer : mahdie Yibo Top Happy End خلاصه : شیائو جان سی ساله وکیل کارکشته کمپانی بزرگ چین برای بستن قرارداد بزرگی به آمریکا سفر میکنه و با وانگ ییبو بیست و چهارساله وارث زنجیره تجاری لئون، پلی بوی سرکش و رام نشده آشنا میشه پسری ک...