Prt_98

227 49 1
                                    


Love and Madness🥂
MAHDIE
Part98

با کلافگی نگاهشو به اطراف دوخت
مدتی بود که توی خیابان های کشوری که ساعاتی از ورودش به آن نگذشته بود به دنبال جان روانه شده بود و کنجکاوی مثل خوره وجودش را می‌جوید

آهی کشید و بالاخره پرسید

_نمیخوای بگی کجا داریم می ریم؟

جان که چندین قدم از ییبو جلوتر راه می‌رفت و در افکارش غرق شده بود
ناگهان به خودش اومد و پرسید

_هوم؟

ییبو به سمتش پا تند کرد و مقابلش ایستاد و ساعدش را گرفت

_قرار نیست بهم بگی میخوای چی کار کنی؟!

جان لبشو روی هم فشرد
خواست حرفی بزند که ناگهان نگاهش روی پشت سر ییبو مات شد

برقی توی چشم هایش افتاد
دستشو از دست ییبو کشید و به سرعت از کنارش گذشت.

ییبو با تعجب به سمتش چرخید و خواست حرفی بزنه اما  جان با صدایی که غرق هیجان بود  گفت

_همین جاست

نگاهشو به ییبو مات شده داد و طوطی وار تکرار کرد

_همین جاست ییبو!

قبل از این که پسر جوان تر توان نشان دادن عکس العملی را داشته باشد به سمت در رفت.  فلز سرد سیاهرنگ را لمس کرد

_هنوزم...

سریعا به سمت گلدان های رنگ و رو رفته خشک شده کنار میله ها خم شد و آنها را جا به جا کرد

ییبو حیرت زده به شیائو جانی که روی زمین زانو زده بود و مشغول گشتن زیر گلدان بزرگ بود
نگاه می کرد که ناگهان جان خنده ی بلندی کرد و چیزی را بیرون کشید

نگاهش را  به دسته کلید پر از خاک توی دستش دوخت و زمزمه کرد

_میدونستم هنوز اینجاست..

از روی زمین بلند شد و بی توجه به لباس های پر  خاکش  کلید را  توی قفل در انداخت و با تقی در اهنی را باز کرد و وارد شد

_شیائو جان!

ییبو که جوابی دریافت نکرد
به سرعت به دنبال جان که مانند افراد تسخیر شده از پله های چوبی بالا می‌رفت
دوید

بعد از رسیدن به بالای راه پله ها وارد اتاقی شد که جان چند ثانیه قبل واردش شده بود.
تاریکی مطلق تنها چیزی بود که ییبو می توانست آن فضا را توصیف کند

دهانش را  باز کرد تا حرفی بزند
که ناگهان صدای کلیکی بلند شد و نور زیادی به چشمانش حجوم آورد

با روشن شدن چراغ
  اتاق نسبتا بزرگی  که سراسر از میز و صندلی و وسایلی که دور تا دورش چیده شده بود
مقابل دیدش جان گرفت و کنجکاوانه اطرافش را کنکاش کرد.

⚡« عشق و جنون» Love And Madness ⚡Место, где живут истории. Откройте их для себя