Prt_93

270 65 2
                                    

🔥ووت یادت نره بیب 🔥

Love and Madness🥂
MAHDA
Part93

نوازش وار پلک های بسته اش را لمس کرد و به آرامی عقب گرد کرد

با توجه به این که تقریبا شب شده بود و چهره ییبو نیز زیادی خسته بود
تصمیم گرفت مزاحم خوابش نشه و منتظر بیدار شدنش بمونه
و امشب رو اینجا بگذرونن.

از اتاق بیرون زد و کت تنش را آویزان کرد
نگاهی به سراسر پذیرایی بزرگ انداخت.

« بهتره یک دستی به اینجا بکشم تا هم از اینجا از این وضع در بیاد و منم تا بیدار شدن ییبو بیکار نباشم »

سری به افکارش تکان داد و مشغول جمع کردن وسایل بهم ریخته کرد

اسکیت و لگو های ییبو را مرتب کنار دیوار چید ‌؛
لباس های روی مبلمان را تا زد
بشقاب های کثیف شده را توی ظرفشویی گذاشت و باقی مانده مانده غذاهای آماده و بسته بندی اشان را توی پلاستیک ریخته و جمع کرد

ساعتی مشغول تمیز کاری بود و با تمام شدن کارها دستی به کمرش کشید
و با لذت به پذیرایی که برق میزد چشم دوخت

_به این میگن یک خونه درست!

نگاهی به ساعت روی مچش انداخت و با فهمیدن این که فقط یک ساعت گذشته با حیرت فکر کرد

«واو چه قدر سریع تمومشون کردم»

کیسه پلاستیکی را برداشت و در واحد را باز کرد و به سمت جایگاه بزرگ تفکیک زباله رفت و کیسه هارا درونشان خالی کرد

در همان حال در آسانسور باز شد و صدای مردی به گوش رسید

_چشم قربان
حواسم بهش هست شما نگران نباشید.

از آسانسور بیرون آمد
با  چرخیدن به سمت راست نگاهش به شیائو جان که آخرین پلاستیک را تخلیه میکرد
افتاد.

جان که چند ثانیه ای میشد نگاه مرد رو احساس کرده بود
بعد اتمام کارش سرش رو بالا آورد و پرسید

_مشکلی پیش اومده؟!

مرد  با مکث و کنجکاوی پرسید

_می‌بخشید که می پرسم
شما توی این ساختمون زندگی می‌کنید؟

جان لبخندی زد و جواب داد

_بله من برای واحد روبه رو شمام
البته اگه اشتباه نکرده باشم
این خونه کنار برای شماست دیگه؟

مردی سری تکون داد که جان لبخندی زد و با تشکری کوتاه از کنارش گذشت .

بی توجه به نگاه خیره مرد درو بست
و زمزمه کرد

_فکر کنم قبلش با ییبو آشنا شده بود و با دیدن من تعجب کرد

شونه اشو بالا انداخت و بعد از شستن دست هاش به قصد بیدار کردن ییبو دوباره سمت اتاق خواب رفت

⚡« عشق و جنون» Love And Madness ⚡Where stories live. Discover now