Prt_99

233 54 0
                                    

لایک و کامنت یادت نره 💅

Love and Madness🥂
MAHDIE
Part99

چند قدم جلو رفت و مقابل کمد خاک گرفته ایستاد
دست لرزانشو بالا برد و در کمد رو باز کرد
صدها عکس مقابلش ظاهر شد.

_ توی تمام دوران نوجوانیم یک آرزو داشتم
رسیدن به شغلی که قلبم براش می تپید.
با رویای ردای دادستانی میخوابیدم و با عشق ایستادن در جایگاه قضاوت بیدار میشدم.
تمام روزام خلاصه شده بود توی تلاش برای رسیدن به یک هدف « دادستان بزرگ با  کارنامه درخشان»
و بهش رسیدم!

دست برد و اولین عکس را از دیواره جدا کرد.
پسرک نوجونی که برگه ای را در آغوش گرفته بود و از ته دل می خندید

آب دهانش را  قدرت داد و همزمان با خاطراتی که جلوی چشمانش می رقصیدند
ادامه داد

_تموم کردن سالای تحصیلم توی مدت زمان کوتاه و قبول شدن توی برجسته ترین آکادمی  آسیا
دانشکده حقوق قضایی کره
این افتخاری بود که هر چندین سال نصیب افراد کمی در سراسر این قاره میشد.

انگشتانش از هم باز شد و عکس روی زمین رها افتاد

دست برد و عکس دیگری رو از دیوار جدا کرد.

_از چین به کره سفر کردم
روز آخر توی فرودگاه وقتی به اینجا میومدم مادرم کلی گریه کرد
اما پدرم منو به آغوش کشید و گفت
جان جان مامان بابا طاقت دوری تو رو ندارن و حسابی دلتنگت میشن
اما میدونیم که پسر ما فوق العادست و مثل همیشه بهترینشو برای آرزو هاش صرف میکنه.

این جمله ای بود که پدرم به پسری که ترکشون می‌کرد و به یک کشور غریب میرفت گفت

و عکس دیگه ای روی زمین کنار عکس قبلی افتاد!

نگاهشو روی تک تک عکس های روی دیوار کمد چرخوند و لبخندی تلخ روی لب هایش نشست

_و من بهش عمل کردم.. با تمام وجود و علاقه ام درس خوندم و رشد کردم و رشد کردم
دانشجوی برتر  و محبوب تمام اساتید که استعداد های ویژه اش توی زمینه تحقیقات و قضاوت مسائل مختلف
باعث حیرت همه شده بود و با وجود این که هنوز در حال تحصیل بود،
توی بزرگترین دیوان عالی کشور مشغول به کار شد
روزها میگذشت و می گذشت.
پرونده های مختلفی که به دستش حل و قضاوت میشد
استعداد و مهارتش توی پرونده های جنایی و حقوقی
باعث شهرتش شده بود و حالا شیائو جان 24 ساله لقب نور دیوان عالی رو داشت و به اشخاصی پیشی گرفته بود  که پیشکسوت های این حرفه بودند

نگاهشو دوباره روی قاب عکس بزرگ روی دیوار دوخت
ردای قرمز و مشکی که به تن داشت و غروری و درخششی که در نگاه پسر جوان بود
چشمانش را به سوز انداخت.

_این عکس.. این عکس مال زمانی که از بین هزاران هزار شخص جایزه جوون ترین استعداد قضایی رو گرفتم
من خوشحال بودم.. همه چیز به بهترین شکل ممکن می گذشت.. روز به روز پیشرفتم بیشتر می‌شد و ترقی میکردم

نگاهشو برای اولین بار در این مدت به ییبو دوخت
و با لبخندی که تضاد بزرگی با گونه های خیس و نگاه پر از غم  داشت
زمزمه کرد

_همه چیز عالی بود تا این که...

نگاه غم زده اش مات شد و وحشتی در عمق چشمان تیره اش شعله کشید
لحنش به سردی یخ و دردناکی تبدیل شد

_تا این که یک اتفاق خورشید تابان زندگی منو به دریای خونی تبدیل کرد که همه تنمو  با درد طواف داد
و بالاخره گل نو شکفته زندگی دادستان شان شیائو از ریشه خشکید !

بعد از آخرین جمله ای که از دهان جان بیرون آمده بود تا به احال سکوت کرده و به قاب روی دیوار چشم دوخته بود.

ییبو برای شنیدن ادامه داستان گذشته اش  کنجکاو بود و ثانیه به ثانیه سکوت جان  برایش سخت می گذشت.

از روی صندلی  بلند شد تا به سمتش برود که ناگهان صدای جان او را متوقف کرد

_همه چیز خیلی عالی بود
تحصیلاتم تموم شده بود و حالا رسما شغل مورد علاقمو داشتم
دفتر کارمو بزرگ تر از قبل کرده بودم و هر روز بیشتر از دیروز محبوب و مشهور میشدم.
میدونی شاید غرور بود که منو به خاک کشید؛
اعتمادی که به خودم و توانایی هام داشتم این قدر زیاد شده بود که به هیچ چیز جز موفقیتم فکر نمیکردم.
این قدر توی دنیای خودم گم شده بودم
که هیچ چیز جز خواسته و طمع خودم برام مهم نبود
و در آخر  شیائو جان خودشو درگیر چیزی  که می تونست هیچ وقت وجود نداشته باشه
کرد.

بیان کردن جزئیات این خاطرات در عین حال که مانند فیلم ضبط شده ای از مقابل چشم هایش رد میشد کار راحتی بود.

** فلش بک

پسر جوون ردای فرمشو بیرون آورد و با خستگی گفت

_داری بیخودی شلوغش میکنی
اصلا این همه نگرانی رو نمیتونم درک کنم
این شغل منه!

دختر جوون جلو تر اومد و با کلافگی گفت

_آ جان
این پرونده خیلی سنگینه!
یک پرونده حقوقی یا یک مورد قضایی معمولی نیست
این قتله قتل!

جان به سمت دخترک چرخید و به سمتش رفت
ردای سبز رنگش را صاف کرد و در همان حال گفت

_داری توانایی های منو دست کم میگیری؟
اینم یکی مثل همه موردای قبلیه
تا حالا کم دادگاه جنایی داشتم که قضاوتش کردم؟
این پرونده یک مورد خیلی خوب برای منه.

دختر دستی به صورتش کشید و با آخرین ذره های امیدش نالید

_من هیچ حس خوبی بهش ندارم.
این پرونده زیادی بازه و این مشکوکه.
خواهش میکنم به چیزی که میگم فکر کن
حتی پدر هم راضی به قبول کردنش نیست.

جان به چشم های پر از نگرانی دختر چشم دوخت و نفسشو با شدت بیرون داد

_هرچند که معتقدم تو و استاد زیادی دارین شلوغش میکنین
ولی باشه.. درموردش تحقیق میکنم و وقتی ازش مطمعن شدم
قضاوتشو قبول میکنم.

دختر که می‌دانست هیچ راهی برای پیروزی به شیائو جان نداره
لباشو بهم فشرد و با تاسف به سرعت از اتاق خارج شد.

💫

⚡« عشق و جنون» Love And Madness ⚡Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ