پارت 103

96 28 3
                                    

Love and Madness🥂
MAHDA

جام مشروبشو روی لبش کشید و با لبخند به چهار دختری که کنارش نشسته بودند و صدای خنده های مستشون اتاق پر کرده بود
چشم دوخت

خیلی راحت تر از چیزی که فکرشو می‌کرد وا داده بودند

دخترک زرد پوش جامشو بالا برد و با عشوه مستی گفت

_هی آقای جنتلمن خیلی باهات حال کردم
میگم نظرت چیه ماهم امشب یک حالی بهت بدیم؟

رقاصه قرمز پوشی که سمت چپش نشسته بود غش غش خندید و فریاد زد

_اوووم قبوله
یک گروپ پنج  نفره هات

دختر دیگر که لباس مشکی به تن داشت
خودشو بهش چسبوند و انگشت های لاک خورده اش رو روی سینه اش کشید  و گفت

_اووووف چه افتخاری نصیبته جناب
ما چهارتا تا خیلی ایده آلامون بالاست و حالا همزمان بهت حال میدیم
هرچند ارزششو داری..

جان کمی خودشو عقب کشید و در عوض جام توی دستشو به دست دخترک داد و گفت

_شب طولانی دخترا.. به اونجا هم می‌رسیم.

رقاصه ها اوووفی کشیدن و دوباره سه نفری غش غش خندیدن

دخترک قرمز پوش سیگاری رو آتیش زد و کامی ازش گرفت و دودشو توی هوا فوت کرد و گفت

_خوب حالا که این قدر دیر پا میدی
یکم از خودت بگو
اینجا تا حالا ندیدمت، چجوری پات به اینجا باز شده؟

برقی توی نگاه جان برای شروع شدن مکالمه ای که ساعت ها انتظارشو می‌کشید
افتاد

سیگار نیمه سوخته ای که فیلترش آغشته به رژ لب آتیشی بود و مقابل دهانش قرار گرفته بود را با انزجار به لب گرفت و کام غلیظی گرفت

دودش را توی صورت دخترک خالی کرد و بهش نزدیک شد

_من تازه به کره اومدم و یکی از دوستام که مشتری ثابت این باره
خیلی از اینجا و خدماتی که بهش دادن تعریف می‌کرد

دختر نیشخندی به کلمه «خدمات» که شامل سرویس ویژه خودش و دوستاش بودن زد و گفت

_که اینطور
پریدن با آدمایی که مشتری ثابت اینجانو خدمات ویژه بیست و چهاری دارن
نشون میده از اون بالا بالا ها میای

جان خنده ای کرد و گفت

_خیلی از یک دختر قرمز پوشی که آتیش به پا میکنه حرف می‌زد
تو رو میگفت دیگه ها؟ چون من آتیش تر از تو ندیدم امشب

لایک و کامنت يادت نره بیب 🎀

دخترک که حسابی از تعریفای مرد جوون معرکه ی مقابلش سر کیف کرده بود
با خنده گفت

_اسمشو بگو شاید بشناسمش

جان موبایلشو بیرون کشید و عکسی که لی چین از اوه سهون توی همین بار براش فرستاده بود رو باز کرد و مقابل چهره دخترک بالا گرفت

نگاه دخترک از بین هاله دود روی صفحه گوشیش قفل شد
کم کم لبخند روی لبش جمع شد و مات شده به عکس پسر نگاه کرد

سیگارشو روی میز خاموش کرد و با لحن پر از خشم و چهره سرخ شده غرید

_این این.. این اون دوستته؟

____

به سرعت از بار بیرون زد
توی خیابونی که ساعت سه صبح خالی از هر سکنه ای بود
درحالی که نفس نفس میزد ایستاد

موبایلشو بیرون کشید و به سرعت شماره ای رو گرفت و بی قرار غرید

_بردار لعنتی.. بردار

به محض وصل شدن تماس گفت

_دادستان شان شیائو
سربازرس هان من تقاضای ملاقات با مظنون پرونده رو دارم

سربازرس نگاهی به ساعت که عدد سه رو نشون میداد انداخت و با حیرت گفت

_دادستان شیائو حالتون خوبه؟
الان ساعت سه صبحه و ملاقات...

جان بدون این که اجازه ای برای کامل کردن جمله اش بده ، خشمگین غرید

_اصلا برام مهم نیست که الان چه تایمی و چه قانونی هست
من همین امشب باید با اون پسر ملاقات کنم
تا یک ربع دیگه اونجام پس ردیفش کن!

تماس  رو قطع کرد و با مردمک های درشت شده از آدرنالین بالایی که توی خونش جریان داشت به در بار خیره شد

در حالی که که چهره و حرف های رقاصه  توی اون بار توی ذهنش می چرخید
شماره لی چین رو گرفت و به محض وصل شدن تماس گفت

_یک چیزی پیدا کردم لی چین!

⚡« عشق و جنون» Love And Madness ⚡Donde viven las historias. Descúbrelo ahora