Prt_80

297 79 4
                                    

❤️لایک و کامنت یادتون نره 💚

Love and Madness🥂
MAHDIE
Part80

با احساس تکون خوردن سری که روی شونه اش بود
نگاهشو روی چشم های بسته اش کشوند و با انگشت اشاره موهای ریخته شده توی صورتش رو کنار زد.

پوست شفاف و درخشانش رو لمس کرد و لبخندی روی لبش نشوند.

درگیری با افراد مختلف و حامیان لئون و از طرفی قرارداد ها و همکاری های سنگین فشار زیادی رو بهشون وارد کرده بود.

نگاهی به عقربه های ساعت بسته شده به دستش انداخت.
سری که روی شونه اش بود رو با احتیاط روی پشتی ابری کاناپه منتقل کرد و با بيرون کشیدن تلفن همراهش از اتاق خارج شد.

امکان نداشت با وجود الکل توی خونش و
پلک هایی که به سختی بار نگه داشته بود توانایی شرکت توی برنامه های کاری فردا رو داشته باشه.

با خارج شدن از فضای گرفته و خفه بار و استشمام هوای تازه نفس عمیقی کشید.

انگشت هاش به سرعت روی کیبورد لغزیدند و پیامی برای اطلاع از غیبت فردا و توضیحاتی متفرقه تایپ و ارسال کرد.

موبایلش رو توی جیبش گذاشت و با تکیه زدن به میله های پشت سرش نگاهش رو به فضای سبز مصنوعی داد.

بوی چمن های کوتاه زمین زیر بینیش پیچید.

با اندکی مکث به مخاطبی که پشت سرش با فاصله ای نه چندان دور ایستاده بود و با نگاهش اونو هدف گرفته بود گفت

_مشکلی پیش اومده؟!

همزمان بدنش رو صاف کرد و به سمت دختر چرخید.

دختر با حالتی که از اولين لحظه آشنایی شون توی نگاهش حک شده بود
به سمتش آمد و کنارش ایستاد

_شب قشنگیه نه؟!

جان لبخندی زد و برای تایید سری تکون داد

_تنها زمانی که توی این شهر بزرگ میتونی از آرامش لذت ببری گرگ و میشه.

صدای ورزش ملایم نسیم و حرکت آرام شاخه های درختان سکوت به وجود اومده رو می شکست.

_می‌شنوم.

به نیمرخ چرخید و توضیح داد

_اون چیزی که به خاطرش نگاه کنجکاوت از رو از اول شب به سمت من کشیده و رفتارات رو هرچند خیلی ظریف ولی واضحا با من متفاوت کرده
اگه هست، می‌شنوم.

اشاره ای به فضای خالی اطراف و دونفره اشون کرد و با لبخند ادامه داد

_مگه منتظر همچین فرصتی نبودی؟!

_شیائو جان منو یادت میاد؟!

جان با شنیدن جمله دختر ابرویی بالا انداخت
سرش رو کمی کج کرد و در نهایت پرسید

⚡« عشق و جنون» Love And Madness ⚡Donde viven las historias. Descúbrelo ahora