💞لایک و کامنت یادت نره بیب 💞
Love and Madness🥂
MAHDA
Part89ییبو به ری اکشن ها و حالات چهره درهم کشیده و زیبای جان نگاه کرد و لبخندی که بازتاب قلبش بود روی لبش جا گرفت.
_ میدونی اصلش اونی که تو فکر میکنی... نوچ نبودش
من بهت این جمله رو گفتم.. با عصبانیت با خشم ولی نه به این منظور که دیگه هیچ وقت همو ملاقات نمیکنیم.. نه!
حقیقتش اینه که نه من اون کسی بودم که برای به دست آوردن و به تخت کشیدن کسی به هر نحوی تلاش خاصی کنم نه کسی بود که دست رد به سینه ام بزنه
ولی تو.. تو شیائو جان...علاوه بر این که منو رد کردی.. باهام بازی کردی و با بیرحمی منو از عرش به فرش کوبوندی
اون برق غرور توی نگاهت و لحن و حرکتات ظریف و غواگرانه ولی هدفمندت.. هاله کوبنده ی برتری که دورت گرفته بود.. اینا دقیقا چیزایی که بود که منو به تو جذب کرده بود و تو.. با همونا منو به سادگی با خاک یکسان کردی.این به خودی خود منو به جنون رسوند .. ولی اون لحظه ای که بهت گفتم
« از جلوی چشمام دور شو »
علاوه بر خشم دلیل دیگه ای داشتم.جان که شنیدن حرف های ییبو کنجکاوش کرده بود، مشتاق نیمه خیز شد و بهش چشم دوخت.
_این که من نمیخواستم اون لحظه کاری کنم که راه برگشت و جای جبران رو از خودم بگیرم
من عصبی بودم و میدونستم که توی اون حال هرکاری ازم برمیاد
ولی اینم میدونستم که من آدمی نیستم که به همین راحتی از چیزی که میخوام دست بکشم!
و من فهمیده بودم که تورو میخوام
همون جا... در بدترین شرایط این حقیقت رو فهمیدم
پس اگه اون لحظه چند جمله دیگه با اون لحن تمسخر آمیزت بهم میگفتی
خشمم به عقلم غلبه میکرد و مشخص نبود دست به چه کاری میزدم!سرشو کج کرد و دستشو نوازش وار روی ستون مهره های مرد توی آغوشش تکون داد و با نگاهی شعله ور شده از احساسات درونیش ادامه داد
_اون زمانی هم که شرکت نرفتم به این دلیل نبود که قید تورو زده باشم.. نه!
کلا اون شرکت برای من ارزش خاصی نداشت و من تعهدی بهش نداشتم
و این که من میخواستم با خودم کنار بیام که قراره چی کار کنم
این که تو رو میخواستم برام روشن بود
ولی این توجیه که اگه بخوام دنبالتو بگیرم باید به رفتارایی که برای مقابله و مقاومت در برابرم انجام میدی عادت کنم
و این تصمیمی بود که باید برای گرفتنش به خودم فرصت میدادم.جان که چشم هاش از حجم اطلاعات جدید گرد شده بود با حیرت گفت
_وایستا ببینم
این یعنی من تمام این مدت اشتباه میکردم و حتی اگه اون روز دنبالت نمیومدم
تو قصد نداشتی بیخیال من بشی و بعد یک مدت..
واووو یعنی....فاک بیبوییبو شونه ای بالا انداخت و خیلی راحت جواب داد
_اهوم
روزی که پیشم اومدی من از قبلش تصمیم برگشت به شرکت رو گرفته بودم
که سر و کله نویل پیدا شد و بعدشم که تو اومدی و با حرفایی که زدی و در نهایت بوسیدن من...
یک بار دیگه منو سوپرایز کردی وکیل شیائو جان.
VOUS LISEZ
⚡« عشق و جنون» Love And Madness ⚡
FanfictionLove and Madness🥂 Writer : mahdie Yibo Top Happy End خلاصه : شیائو جان سی ساله وکیل کارکشته کمپانی بزرگ چین برای بستن قرارداد بزرگی به آمریکا سفر میکنه و با وانگ ییبو بیست و چهارساله وارث زنجیره تجاری لئون، پلی بوی سرکش و رام نشده آشنا میشه پسری ک...