Prt_35

413 104 4
                                    

Love and Madness🥂
MAHDA

جان لباش رو بهم فشرد

هیچ وقت نمیتونست این حجم از این بی مسئولیتی ییبو رو قبول کنه

هرچند که سن ییبو برای اداره شرکت به اون بزرگی مناسب نبود ولی این پسر هیچ تلاش و علاقه ای از خودش نشون نمی‌داد

سری به تاسف تکون داد و زیر لب غرید

_این پسر از هیچ کدوم از دارایی هاش  درست استفاده نمی کنه!

زیر زیرکی نگاهی به سرتا پاش انداخت و ادامه داد

_جز بدنش!

با گفتن این جمله با خودش دوباره نگاهش رو روی ییبو چرخوند

رسمی که نه
اما ترکیب  استایل اسپرت رسمی که امروز  داشت به شدت از نظر جان زیبا و جذاب میومد

« توی عرصه مدلینگ به سرعت مشهور و محبوب میشه»
این جمله ای بود که هربار بعد از دیدن ییبو به ذهنش می رسید

ترکیب استایل جذاب  و هاتی که داشت با ظاهر بی تفاوت و خونسرد و در عین حال چشمایی که آتیش درونش قابلیت از بین بردن بکارت هرشخصی رو داشت
از اون یک پسر به شدت سکسی ساخته بود

و این مدت بهش ثابت شده بود که شخصیت ییبو خواهان زیادی داره و افراد زیادی هستند که برای یک وان نایت با اون حاضر به هرکاری هستند

ناخودآگاه با خودش زمزمه کرد که اون درحال سکس چجوری میشه؟
چجوری رفتار می کنه و چه رابطه ای براش جذابه؟

کنترل افکارش به آنی از واحد از دستش خارج شد و تصویری جلوی چشمش نقش بست

اگه من.. اگه من باهاش بخوابم.. بوسه های داغ تر و خیس تر از همیشه بهم میده و دستاش روی تنم چرخ میخوره و من زیر تنش....

چشماش از فکری که کرده گرد شد و وحشت زده لبش رو گاز گرفت

لعنت بهت!
چه فکری که آخه میکنی تو؟
باورم نمیشه کارم به جایی کشیده که خودمو زیرش تصور می‌کنم و...

نفسش رو با شدت بیرون داد و پوفی کشید که در همون لحظه دستی روی کمرش نشست

_جان؟
حالت خوبه؟

جان سریع چرخید و با قیافه ای که نهایت تلاشش رو برای عادی نگه داشتنش به کار می گرفت جواب داد

_معلومه
چه اتفاقی میخواد بیوفته

ییبو چشماش رو زير کرد و گفت

_صورتت کامل قرمز شده!
اگه اینجا اذیتی بیا بریم بیرون... هوا بهتره

جان با خودش غرید

_لعنت بهت که این قدر کم ظرفیت و ضایعی!

در همین حین ییبو بهش نزدیک تر شد و از پشت کاملا بهش چسبید و خودشو نزدیک تر کرد کنار گوشش گفت

_مطمعنی حالت خوبه؟
این مهمونی برای من مهم نیست
اگه احساس ناراحتی داری بیا بریم!

این اولین بار نبود!
این اولین باری نبود که برخورد فیزیکی بینشون پیش می اومد اما...

ناخوداگاه بدن جان سخت شد و عضلاتش رو منقبض کرد

تمام تمرکزش رو از دست داد و ذهنش بهم ریخت
حتی نمیفهمید که ییبو داره چی میگه و فقط وفقط تمام حواسش به جسمی  بود که پشت سرش ایستاده  و دستی که روی کمرش حرکت می کرد

نفس های سنگین و گرمی که به گردن و گوشش برخورد می کرد و بوی ادکلن خوشبو و گرم

لعنت بهش
اون میتونست توی همین لحظه نفس های بلند پسر رو در حالی که روی تنش خیمه زده احساس کنه و..

خودش رو نامحسوس عقب کشید و آب دهنش رو قورت داد تا اندکی آروم بشه

افکار لعنتیش هر لحظه کثیف تر میشدن و این عمق فاجعه بود

قبل از این که ییبو بیشتر به حرکات تابلو و واضحش شک کنه کامل عقب رفت و با گفتن

_من سریع برمی گردم

و بدون نگاه کردن بهش ازش دور شد

با آرامش و خونسردی که فقط وفقط ظاهری بود خودش رو به سرویس بهداشتی رسوند و به وارد شدن و مطمعن شدن از نبود کسی
خودش رو سریع به داخل انداخت

نفسش رو بیرون داد و چنگی توی موهاش زد

جلوی شیر آب. فت
هیچ دوست نداشت  خودش رو  خیس آب کنه و تمام استایل و ظاهرش رو بهم بریزه ولی واضحا هیچ چیز مهم تر از تنی که توی آتیش می سوخت نبود

مشتی آب روی صورتش ریخت و بدنش از سردی آب لرزید

به چهره بهم ریختش توی آینه خیره شد

_چه مرگت شده تو آخه؟

باورش نمیشد ولی واقعا داغ کرده بود!

به هیچ عنوان نمیتونست ذهنش رو درگیر کنه
محض رضای گاد اون حتی نفس نفس زدن های ییبو و ناله های خودش رو هم می شنید

سریع جفت دستاش رو پر از آب کرد و روی صورتش پاشید
هرلحظه آتیشش بیشتر می‌شد
چنگی به کرواتش زد و نالید

_من... گی نیستم!

پلکاش رو بست
وحشتناک بود... وحشتناک بود و دردآور

درد بدنی توی بدن و کمرش پیچید و پشت سر تا کناره گیجگاهش تیر کشید

اون تحریک شده بود!

سرش روی روی روشویی گذاشت و نالید

_بس کن..
بس کن خواهش میکنم

دکمه های بالای لباسش  رو باز کرد و به سرعت از در  دیگه ای که مستقیم به باغ ختم می شد بیرون زد

هوا نسبتا سرد بود و هیچ کس حاضر نمیشد که خودش رو توی باغ علاف کنه

چنگی توی موهاش زد و چند بار نفس عمیق کشید
به آرومی به سمت درختای بلند و سر به آسمون کشیده چند صد ساله حرکت کرد و روی تابی که تقریبا از سایه دو درخت بهم پیچیده کنارش توی تاریکی فرو رفته بود نشست

به آرومی پاهای کشیده اش  رو بلند کرد و روی تاب گذاشت و تنشو به آغوش کشید

سالها بود که این مدلی خودش رو به اغوش نگرفته بود ولی حالا به قدری توی بدنش درد احساس می‌کرد و نیازمند بود که به هر راهی برای خلاص شدن از این حال چنگ می زد

⚡« عشق و جنون» Love And Madness ⚡Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang