Prt_38

404 95 3
                                    

🌺قبل از خواندن لایک کنید🌺

Love and Madness
Part38

شاید زیاده روی کرده بود اما...

قبل از این که بخواد به چیز دیگه ای فکر کنه صدای بلند جان تاییدی شد روی افکار زیاده روی کردش

_تو یک احمقی وانگ ییبو!

ییبو پلکاش رو روی هم فشرد و به سمتش چرخید و بدون نگاه کردن  گفت

_سر و وضعت رو درست کن و بیا توی پارکینگ اونجا منتظرم

آتیش از گوش های جان بیرون می‌زد!
سر و وضعش رو درست کنه و بره پارکینگ و بعد چی؟

با قدم بلندی خودش رو به ییبو رسید و مقابلش ایستاد

دستش رو بلند کرد و محکم ضربه ای به سینش کوبید که دو قدم عقب رفت

_تو... تو.. یک دیونه به تمام معنایی!

چشماش رو بست و اختیارش رو به خشم و دهنش داد

_یقه منو میگیری و هرچی از دهنت بیرون میاد بارم میکنی و میخوای بری؟
منو چی فرض کردی که جای من فکر میکنی و برای خودت تصمیم میگیری ‌؟

من... من لعنتی تورو تحریک میکنم و بعد خوردت میکنم؟
من تو رو به عنوان یک هورنی میبینم و باهات بازی می‌کنم؟

قدمی جلو رفت و با غیض غرید

_من این مدلی ام که هر موقع میزنم بالا  مثل فاحشه ها جلوی این و اونو میگیرم و میخوام منو ب*کنن؟
من با حس دست دادن کی دو هفته تموم با حال بد خوابیدم و بیدار شدم و خودمو تا خرخره غرق کار کردم  تا یادم بره یکی با اون چشمای سرد و وحشیش بهم گفت که دیگه هیچ وقت نمیخواد ببینتم!

صداش رو پایین تر آورد و با دستایی که از خشم و ضعف می لرزید چنگی به موهاش زد

_ من تو رو یک آلت متحرک دیدم و بعد بهت اجازه دادم خط قرمزمو بشکنی و خودمو به دستت سپردم؟

بی انصاف  اگه یک درصد نبودت اذیتم نمی‌کرد و ذهنیتم این بود که تو گفتی نسخت رو با چند جمله میپبچیدم و میرفتم و پشت سرمو نگاه نمی کردم

نه این که بمونم و نگاهای عجیب و سنگین کل شرکت به خاطر لبای ورم کرده و گردن کبودم موقع خروج از اتاق رئیسشون تحمل کنم

ییبو مات شده بود
باورش نمیشد بخواد این حرفا رو از زبون شیائو جان بت خونسردی و کنترل احساسات مختلف بود بشنوه

هیچ فکر نمی کرد که این رابطه نصف و نیمه و بدون عنوانشون ذهن جان رو هم مثل خودش درگیر کنه و بهمش بریزه!

ولی این حرفا یعنی حس عجیب و ناشناخته خودش به جان به عنوان یک میخک پیچان  دوطرفه بود و قلب ذهن جفتشون رو به شکل  های متفاوت  درگیر کرده بود

⚡« عشق و جنون» Love And Madness ⚡Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang