Part_6

530 125 2
                                    

‌Love and Madness🥂
MAHDIE

(Xiao Zhan)

جان احمق نبود... اون بنا به سن و حرفه ای که داشت خیلی خوب اتفاقات اطرافش رو درک می کرد و.....

درسته
از همون روز اولی که دستش رو برای آشنایی با اون پسر توی دستش گذاشت

تفاوت سایز دست پسر کوچک تر که به شکل جذابی بزرگ تر از دست اون بود...

برقی که توی چشمای وحشی و درنده پسر روبه  روش نشست....

نگاه هایی که این قدر بی پروا و سنگین بود که مطعمنا قادر به از بین بردن بکارت هرکسی میشد!

همه و همه برای جان قابل لمس و دیدن بودن...

اون متوجه شیطنت چشم های پسر روبه روش شده بود و به هیچ وجه نمی‌خواست خودش رو بازیچه دست شیطان کوچک روبه روش بکنه ولی...

اون زیاد اهل تخیل و فانتزی سازی نبود.. شغل اون وکالت بود و مواجهه با حقیقت ولی مهر تایید به تمام افکاری که این دوهفته توی سرش تاب میخورد با اتفاق امروز زده شد

اون جذاب لعنتی اونو به یک گی بار دعوت کرده بود تا به گفته خودش بندای قرار داد رو برسی کنن..

ولی جان میدونست که قضیه فراتر از این حرفاست و یه جورایی دلش میخواست بدونه قصد اون پسر چیه..

فقط امیدوار بود که این بازی خیلی زود تموم بشه و آتش شیطنت اون پسر دامنش رو نگیره...

آهی کشید و دکمه ارسال پیام رو فشرد و به سمت حموم راه افتاد

_____

(Wang yibo)

_چی؟؟!

بی توجه به فریاد اریک پیکش رو بالا برد و ذره ای ازش نوشید

_تو شیطانی! باورم نمیشه که با شیائو جان توی گی بار قرار گذاشتی برای تنظیم قرار داد.... واوووو

ییبو با یاداوری چهره جان موقع شنیدن مکان مورد نظرش تک خنده ای کرد و زبونش رو روی لبش کشید و زمرمه کرد

_اون خیلی کیوته..

خودش میدونست افکارش از دید دیگران خیلی مزخرف و عجیب غریبه!

نه رفتار و نه استایل شیائو جان هیچ شباهتی با معشوقه های وان نایت و چند ماهه ییبو نداشت..

اون یک مرد معقول و زیبا در آستانه 29  سالگی بود که مشخصا زن های زیادی توی  زندگیش وجود داشتند یا حداقل برای داشتنش تلاش میکردن..

ولی ییبو به هیچ عنوان نمیتونست از زیبایی و ظرافت اون چشم پوشی کنه.........
استایل مردونه... دقت و جذبش... حتی چند سانت بلند تر بودنش هم دلیلی بر کنار کشیدن ییبو نبود...

اون هیچ ایده ای برای گرایش و علایق جان نداشت

یک مرد کارکشته و حرفه ای که با فن سخنوریش مار رو از لونش بیرون می کشید و هنگام انجام کار خدای جذبه و دقت میشد

در مقابل بدن ظریف .. دستان کوچک با انگشتان بلند... کمر باریک... پاهای جذاب و کشیده.. خنده های زیبا و چشمانی که حس دریا می داد...

_فاک... فکر کنم دارم دیونه میشم...

هاشوآن ابرویی بالا انداخت و به صورت پر از لذتش و چشمای آتشینش پوزخندی زد و گفت

_مشخصه حسابی از شغلی که داری لذت می بری..

ییبو خنده ای کرد و دوباره با نگاه وحشی و خمارش به روبه روش زل زد

اریک و هاشوآن نگاهی با هم رد و بدر کردن و توی ذهنشون یک جمله گفته شد

_خدا به حال شیائو جان رحم کنه.. وانگ ییبو هرچی رو که بخواد به دست میاره!

😃🔐

⚡« عشق و جنون» Love And Madness ⚡Where stories live. Discover now