Prt_62

335 82 6
                                    

❤️قبل از خواندن لایک کنید💚

Love and Madness🥂
MAHDIE
Part62

جان از حساسیت لجبازانه ییبو حتی توی این حال خنده اش گرفته بود
به سمتش چرخید و شمرده شمرده و با خونسردی جواب داد

_درسته تو یک پسر بالغی ولی از من شش سال کوچیک تری
پس بچه به حساب میای

ییبو چشم هاش رو ریز کرد و بهش نزدیک شد که صدای تلفنش توجه جفتشون رو جلب کرد

جان سری تکون داد

_امشب قرار نیست تموم بشه

و بعد خم شد و تلفن داغون شده رو از روی زمین برداشت و به دست ییبو داد

ییبو با دیدن شماره اریک دکمه اتصال رو لمس کرد که صدای اریک توی  خونه پیچید

_ییبو خودتی؟

ییبو مکثی کرد و صداش رو که خش افتاده بود صاف کرد

_بگو اریک چی شده؟

اریک با صدای بلند و پر از هیجان پرسید

_کجایی رفیق
خون به پا کردی خودت رفتی تو غار  و مارو گذاشتی تو خط اصلی؟

ییبو تک نگاهی به جان انداخت و با کنجکاوی پرسید

_چی شده مگه؟

_چی شده؟
هیچی فقط وانگ کبیر تشریف آوردن به تیر بستن مارو رفتن
بابات بد شاکی بود ییبو
حتی جرعت ندارم برگردم خونه!

ییبو پوفی کشید و گفت

_کجایی الان مگه؟!
اصلا وقت کردی خونه بگیری؟

اریک با ناله گفت

_معلومه که گرفتم
من که مثل تو و هاشوان نیستم که برام فرش قرمز پهن باشه
غریب و بی کس باید خودم فکر خودم باشم

ییبو پوزخند زد

_آره اونم چه فرش قرمزی

_حالا تو هیچی ولی این شوان یک استقبالی ازش شد که زخمی شدم اصلا
وایستا اصلا بگو ببینم تو کجا...

جمله اریک با بلند شدن صدای هاشوان که انگار گوشی رو ازش چنگ زده بود قطع شد

_کم چرت بگو اریک
اینم پرسیدن داره آخه!
الو صدامو داری؟!

ییبو که از جمله حرصی شوان خنده اش گرفته بود به جان نگاه کرد و در همین حین جواب داد

_چه خبره هاشوان؟!

هاشوان به سرعت و پر آب تاب جواب داد

_خبر جلسه امروز رسیده به هیئت سهام دارای لئون و یک آشوبی به پا شده که فقط باید ببینی
اوضاع خوبی نیست
اون طرفی که زدی ناک اوتش کردی  شده سر تیتر خبرا  و دیگه خودت میدونی رابطش با بابای من و تو چه قدر طولانی

⚡« عشق و جنون» Love And Madness ⚡Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin