Love and Madness🥂
Writer : mahdie
Yibo Top
Happy End
خلاصه :
شیائو جان سی ساله وکیل کارکشته کمپانی بزرگ چین برای بستن قرارداد بزرگی به آمریکا سفر میکنه و با وانگ ییبو بیست و چهارساله وارث زنجیره تجاری لئون، پلی بوی سرکش و رام نشده آشنا میشه
پسری ک...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
🤍لایک و کامنت یادتون نره 🤍
Love and Madness🥂 MAHDIE Part82
همانطور که لیست مهمان ها و تشریفات لازمه رو چک میکرد به پسر جووونی که مشغول جا به جای زونکن ها بود گفت
_حواست به اونا باشه که بهم نریزن راستی کارای اتاق کنفرانسو انجام دادی؟!
پسر نفسش رو با شدت بیرون داد و همونطور که از خستگی عرق میریخت جواب داد
_بله آقای شیائو میتونید برید برای بازدید و تایید نهایی.
جان سری تکون داد و به سمت سالن اجتماعات حرکت کرد نگاهی به تلفن موبایلش انداخت و زمزمه کرد
_معلوم نیست داره چی کار می کنه که ازش خبری نیست.
سری به تاسف تکون داد و دستگیره در رو لمس کرد. کمتر از چند ثانیه مچ دستش اسیر و به داخل سالن کنفرانس کشیده شد
نگاه وحشت زدش رو به تاریکی اطرافش دوخت و نفس های متقاطعی از گلوش خارج شدن.
دهنش رو باز کرد تا حرفی بزنه که فشار دستی که مچش رو اسیر کرده بود محکم تر شد و اونو به در پشت سرش فشرد. بالافاصله صدایی آشنا توی گوشش پیچید
_جان آروم باش!
با شنیدن صدا و دیدن چهره آشنا اون پسر که حالا توسط باریکه نور دیده میشد لبش رو گاز گرفت. ماهیچه های منقبض شده اش رو آزاد کرد و نفس حبس شدش رو خیال راحت بیرون فرستاد. بعد از چند ثانیه به صاحب چشمای وحشی روبه روش غرید
_چه مرگت شده؟ این چه کاریه؟ نزدیک بود از ترس سکته کنم دیونه!
پسر از لحن حرصی و چهره وحشت زده چند لحظه قبل پسر بزرگ تر لبخندی روی لبش نشست و با شیطنت گفت
_ ما یک سری کار نیمه تموم داریم باهم..
چشمای پسر بزرگ تر گرد شد و با تعجب گفت _کار؟ منظورت چیه آخه؟ من که همه کارارو......
با دیدن برقی که توی چشمای پسرک شیطانی افتاد کم کم متوجه منظورش شد و با چشمای ریز شده گفت
_ فکرشم نکن که وسط این هیاهو افکار منحرفانه تورو درک کنم باشه؟؟
پسر چشماشو ریز کرد و متفکر سرش رو تکون داد و گفت
_حق باتوعه! اینجا خیلی شلوغ و پر جمعیته و...
قبل از این که جان به آروم و منطقی شدن یهوییش مشکوک بشه لبایی وحشیانه روی لباش کوبیده و کمرش به در فشرده شد.
نفسش از این حمله ناگهانی گرفت و با دست چنگی به کت پسر زد.
بعد از چند ثانیه پیچیدن صدای بمی توی گوشش باعث شد چشماش رو با آهی ببنده. باید میدونست که اون شیطان هورنی به هیچ وجه کوتاه بیا نیست.
_ولی من دوست دارم وسط همین هیاهو.. توی این اتاق تاریک که تا چند دقیقه ديگه پر از آدم میشه معشوقه ام رو ببوسم.
ضربان قلبش بالا رفت کوتاه اومده دستاش رو دور گردنش حلقه کرد و به همراهی پرداخت.
ضربه ای که به در کوبیده و فشاری که از بیرون به کمرش وارد شد اونو از خلسه داغ و شیرینش بیرون کشید
سریع خواست عقب بکشه که بدن اسیر شده ش بین دستای بزرگ دوست پسرش این اجازه رو بهش نداد.
پسر بی خیال آخرین کامش رو هم گرفت و بعد از بوسه محکم و خیسی روی گردنش ازش فاصله گرفت و کنار گوشش زمزمه کرد _موفق باشی بیبی.. و سریع از اتاق خارج شد.
صداشو مینشینید که خیلی خونسرد با چند نفر مشغول صحبت شد، به دیوار تکیه زد تا به پاهای لرزونش اجازه استراحت بده و دستش رو به گردنی که از سوزشش مطمعن بود مارک شده کشید.
سرش رو به دیوار تکیه زد و آروم با خودش زمزمه کرد
_کی فکرشو میکرد به اینجا برسی و این قدر بی پروا بشی داری با زندگیت چی کار میکنی شیائو جان؟!
دستی به لباس هاش کشید و دوباره تبدیل به شیائو جان زیبا و فوق العاده شد
لبخندی به تصویر بازتاب شده از خودش توی آیینه زد
_زندگی؟! متاسفم ولی دیگه دیر شده فکر کنم مدتی زیادی که زندگی من به حصار این شیطان رام نشده کشیده شده
مهدیه : اگاه باشید که این دوپارت به جز تیکه آخر همون پارت اول فیکه و این یعنی از فلش بک خارج شدیم (: