part12: King

72 16 10
                                    

#پارت_12

عنوان پارت: "پادشاه"

درحالی که از پشت شیشه رفلکس به مرد مو سبز زل زده بود دست هاش رو توی جیب های شلوار جینش فرو برد.
اخم هاش از سر دقت توی هم رفته بودن و وقتی که یوهان شونه به شونه اش ایستاد برای لحظه کوتاهی سر چرخوند و به نیم رخش توی تاریکی نسبی اتاق نگاه کرد و بعد دوباره به سمت مظنون داخل اتاق برگشت. نامجون مقابلش نشسته بود تا بازجویی اش کنه و مرد در طی این یک ساعت حتی کلمه ای از بین لباش بیرون نیومده بود!

_فکر می‌کنی اون واقعا مجرم پرونده است؟

یوهان زمزمه وار پرسید و تهیونگ با مکث سر به نشونه مخالفت تکون داد:

_نه

یوهان به آرومی سرجاش چرخید تا به نیم رخ اون زل بزنه و تهیونگ خیره به مرد ادامه داد:

_اون فقط یه مترسکه.

تهیونگ هم به آرومی نیم تنه اش رو چرخوند تا رخ به رخ یوهان قرار بگیره و بعد ادامه داد:

_بهش فکر کن یوهان، کسی که پنج ماه پلیس محلی رو جوری سردونده بود که ده کشور رای به احضار تیم آلفا بدن، و تا حالا هم چند بار مارو گول زده؛ چطور انقدر راحت گیر افتاد؟!
مولت واقعی...امکان نداره انقدر احمق باشه

_پس باید چیکار کنیم؟

یوهان با نفس آه مانندی پرسید و درست مثل اون دست هاش رو توی جیب های شلوارش فرو برد.
تهیونگ دوباره به سمت مرد مو سبز برگشت و بعد از مکث کوتاه مدتی گفت:

_نباید اجازه بدیم بفهمه که ما می‌دونیم، ممکنه نقشه اش رو عوض کنه، بزار به روند عادی خودمون ادامه بدیم و وانمود کنیم توی تله اش افتادیم تا بفهمیم برنامه بعدیش چیه.
به چانگبین بگو اجازه دخالت توی روند بازجویی رو داره اما زیاده روی نکنه، اگر اخطار بگیره من نمیتونم گردن بگیرم

لحنش موقع بیان جملات پایانیش رسمی تر شده بود و یوهان هم ناخودآگاه با حالت رسمی ای تایید کرد:

_بله کاپیتان

با مکث نگاه از مرد گرفت و بدون اینکه دست هاش رو از جیبش بیرون بکشه از اتاقک کنترل بیرون زد.
این باور قلبیش بود، مولت احمق نبود!
اون تیم آلفا رو عمدا به ایتالیا کشید، عمدا این مرد رو بهشون نشون داد و اجازه داد دستگیر بشه!
تهیونگ باور داشت که اینبار قاتل به جای یک نامه با کد مورس، این مرد رو فرستاده تا جای بعدی قتل رو بهشون بگه.
راهرو بعدی رو پیچید و با باز کردن در مخفی راهش رو به خونه امن باز کرد.
اونها توی هر ده کشور چند خونه امن داشتن که یکی از اونها  اسم مقر رو به دوش می‌کشید و به تمامی تجهیزاتی که نیاز داشتن مجهز بود.
در مخفی پشت دیواره کابینت های آشپزخونه پنهان شده بود و اون لحظه وقتی تهیونگ بازش کرد و بیرون اومد ویلیام و هانس رو درحال آشپزی دید.
اون دوتا واقعا توی آشپزی کردن درجه یک بودن.

𝑴𝑶𝑳𝑻Donde viven las historias. Descúbrelo ahora