#پارت_15
عنوان پارت: "همیشه"
چنان غرق در خشم بود که تنش هنوز میلرزید و نخ ظریف سیگار بین انگشت های سوخته اش هم شروع به لرزیدن کرده بود.
تا سر حد مرگ کلافه و عصبی بود.
قدم هاش بی هدف به هر سمت اتاق برداشته میشدن و نفسهای لرزون از خشمش دود توی ریه هاش رو نامنظم بیرون میداد.
چند ضربه به در اتاق خورد و باعث شد با کلافگی پلک هاش رو برای چند لحظه به هم فشار بده.
تهیونگ آدم صبوری بود، واقعا صبور بود اما وقتی که عصبی میشد دیگه تعادلی روی رفتارش نداشت و خودش خوب میدونست که اینجور وقت ها لازمه که تنها باشه قبل از اینکه عصبانیتش رو سر کسی خالی کنه:_میخوام تنها باشم
فرد پشت در بی توجه به خواسته اش وارد شد و تهیونگ فقط با شنیدن صدای تیک ظریف در مثل یک بمب منفجر شد:
_گفتم میخوام تنها باشم!
تهیونگ همزمان با چرخیدن به سمت در باز شده اتاق فریاد زد و ویلیام ناخودآگاه باند بین دستش رو توی مشت فشرد اما عقب نکشید، میدونست که ته موقع عصبانیت بی طاقت میشه برای همین سعی کرد صبور بمونه.
تن صداش رو پایین نگه داشت تا اعصاب پسر بزرگتر رو تحریک نکنه:_اول دستتو پانسمان میکنم بعد میرم
تهیونگ نفس تیزی بیرون داد و بعد دوباره از سیگارش کام گرفت.
ویلیام به آرومی جلوتر اومد و در رو پشت سرش بست.
قدم هاش رو محتاطانه اما مطمئن به جلو برداشت و آروم دست بلند کرد و سیگار رو به پایان ته رو از بین انگشت هاش بیرون کشید و اونو روی میز شیشه ای نزدیکش انداخت.
تهیونگ رو با فشار ملایم کف دستش به روی سینه اش، به عقب هل داد و پسر بزرگتر بی حرف عقب رفت و لب تخت نشست.
پسر کوچکتر به آرومی مقابل پاهاش زانو زد و دستش رو با حالت منتظری به سمت ته گرفت.
پسر بزرگتر بعد از مکث کوتاهی دستش رو توی دست ویلیام گذاشت و اجازه داد اون به خوبی بررسیش کنه._خیلی حاد نیست، فقط چند روز باید مراقبش باشی
ویلیام گفت و بعد به آرومی شروع به پماد زدن به کف دست و نیمی از انگشت های تهیونگ کرد.
درحال باند پیچی بود که پسر بزرگتر با حالت متأسف و معذبی گفت:_نمیخواستم سرت داد بزنم فقط...وقتی عصبی ام دور و برم نباش
_سلامتیت برای من مهم تر از تُن صداته
ویلیام درحالی که تمام نگاه و تمرکزشو روی دست تهیونگ گذاشته بود گفت و وقتی باند پیچیش تموم شد بلاخره سر بلند کرد و از پایین به ته زل زد:
_ اگر اینکه سرم داد بزنی حالتو خوب میکنه، انجامش بده کاپیتان اما بدون که من هیچ وقت اجازه نمیدم درحالی که آسیب دیدی به حال خودت رها بشی!
چند لحظه سکوت در کنار نگاه پر حرف تهیونگ و بعد ویلیام که دوباره لب باز کرد:
_چه اتفاقی برای تیم می افته اگر کاپیتانش انقدر آشفته باشه؟
چه اتفاقی می افته اگر مریض بشی؟ کی قراره مارو هدایت کنه و با مولت مقابله کنه هوم؟
میدونم که فشار زیادی روت هست، میدونم که این پرونده داره جوری پیش میره که قبلا هیچ وقت تجربه اش نکردیم، ما...تو، حق داری که اشتباه کنی کاپیتان! حق اینو داری که شکست بخوری تا زمانی که راه مقابله باهاش رو یاد بگیری!
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑳𝑻
Fanfiction"مولت" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی، معمایی، اکشن، رومنس، انگست، اسمات" کاپل: "تهکوک، یونمین" ~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~• تیم آلفا، تیمی با تعداد نفرات محدود از بهترین و نخبه ترین نظامیان هر کشور. هویت اونها درست به اندازه رمز پرتاب بمب ها...