part19: the last

70 15 2
                                    

#پارت_19

عنوان پارت: "آخرین"

درحالی که مقابل دستگاه پرینتر منتظر ایستاده بود تا برگه های قرار داد به تعداد مورد نظرش چاپ بشن پرسید:

_هنوزم که هنوزه نمیتونم بفهمم که چرا دیگه از ماتیلدا استفاده نمی‌کنیم؟ ما به لطف جین یه دسترسی فوق العاده بهش داریم پس چرا؟ دسترسی ما حتی از تیم آلفا هم بیشتره، چرا باید انقدر به خودمون سختی بدیم تا قدم بعدی اونها رو کشف کنیم؟!

پسر کوچکتر بدون اینکه نگاه از برگه های زیر دستش بگیره پرسید:

_میدونی چرا کارت بازی هیجان انگیز و لذت بخشه جیمین؟

پسر بزرگتر با مکث سر به سمت اون چرخوند که اخم محو روی صورتش و عینک مطالعه مستطیلی شکلش همراه با حرکت تند قلم میون انگشت هاش ازش یک رئیس واقعی ساخته بود.
پسر کوچکتر بدون اینکه دنبال جوابی از سمت اون باشه خودش ادامه داد:

_تو برنامه میچینی، بلوف میزنی و حریفتو بازی میدی، همه چیزت رو وسط میزاری چون احساس می‌کنی که دیگه صد درصد برنده ای اما هنوزم تا زمانی که کارت ها روی میز بیان و رو بشن، هیچ وقت نمیتونی بفهمی که واقعا برنده ای یا نه و همین باعث میشه که تا لحظه آخر تپش قلب داشته باشی و بازی برات هیجان انگیز بشه.
کسل کننده نمیشه اگر از قبل کارت های توی دست حریفت رو بدونی؟
اگر بدونی که تا چه حد می‌تونه پیش بیاد و چیکار کنه، بازی دیگه چه معنی ای میده؟

جیمین برای چند لحظه بهش خیره موند و بعد با نگرانی که به وضوح توی صداش حس میشد گفت:

_اما این...کارت بازی نیست که تهش فقط چند میلیون دلار ببازی؛ اگر کارت های توی دست حریفت رو به درستی پیش بینی نکنی...جونت رو میبازی جونگکوک!

_درسته، هیجان انگیز نیست؟!

پسر کوچکتر با لبخند دیوانه واری درحالی که از بالای شیشه براق عینکش به اون خیره شده بود پرسید و باعث شد جیمین با نگرانی لبش رو از داخل گاز بگیره، این پسر واقعا دیوونه بود!
بی حرف بیشتری نگاهش رو از جونگکوک گرفت و به سمت دستگاه چرخید.
برگه های چاپ شده رو برداشت و با چند بار ضربه زدن اونها به سطح دستگاه مرتبشون کرد و بعد به سمت جونگکوک قدم برداشت و برگه هارو روی میز گذاشت:

_احتمال میدی چقدر دیگه طول بکشه تا به اینجا برسن؟

_خیلی نیست، اگر زودتر از این نفهمیده‌ باشن مطمئنا وقتی قتل آخر اتفاق بی افته میفهمن!

جیمین به آرومی سر تکون داد و جوری که انگار داره با خودش صحبت می‌کنه زمزمه کرد:

_پس باید آماده باشیم

کوک به برگه زیر دستش امضا زد و اونو به کنار هل داد و همزمان سرش رو بالا گرفت و به جیمین نگاه کرد:

𝑴𝑶𝑳𝑻Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz