#پارت_10
عنوان پارت: " سیاه یا خاکستری"
ویلیام مقابلش ایستاده بود و با نگرانی کاملا فاحشی با پنس مخصوص، پد بتادینی رو به خراشیدگی های محو کف دست تهیونگ میکشید.
میسوخت اما افکار آشفته اش اجازه بروز درد نمیداد، برخلاف اون ویلیام جوری چهره اش رو جمع میکرد انگار به جای تهیونگ اون درحال درد کشیدنه!
خوشبختانه آسیب جدی ای ندیده بود، درد آرنجش هم فقط بخاطر کوفتگی بود و حالا به لطف مورفین از بین رفته بود.
برای همین حالا اینجا توی اتاق مدیریت هتل نشسته بود تا نتیجه تعقیب و گریز رو بدونه.
به لطف ماتیلدا و اوسامو اونها تا چند دقیقه بعد از تصادف تهیونگ تونسته بودن به کمک دوربین های شهری قاتل رو دنبال کنن اما قاتل با وارد شدن به منطقه غیر قابل دسترسی خودش رو از اونها پنهان کرده بود و یوهان دقایقی میشد که همچنان درتلاش بود تا پیداش کنه و دوباره ردش رو بزنه._گمش کردیم.
یوهان درحالی که نا امیدانه از پشت سیستمش بلند میشد گفت و تهیونگ با کلافگی پلک هاشو به هم فشرد.
احساس حماقت میکرد!
ویلیام بلاخره عقب کشید و ژان که با باند توی دستش کمی عقب تر منتظر ایستاده بود جلو اومد و به سرعت دست تهیونگ رو براش باند پیچی کرد.
_درمورد مقتول جدید چی میدونیم؟تهیونگ با همون کلافگی و پلک های بسته پرسید و ییبو کسی بود که شروع کرد به گزارش دادن.
_یک زن ایتالیایی به نام جورجا ملونی در دهه چهل زندگیش، اون نخست وزیر حال حاضر ایتالیاست و شواهد نشون میده که به بهانه جلسات تجاری، اطلاعات زیر ساختی کشورش رو به آمریکایی ها میفروخته.
نامه خودکشیش موجوده اما جملات داخلش آنچنان ارتباطی باهم ندارن و شیشه های خالی شراب توی اتاق هم نشون میده که مست بوده و این یکم بی تعادل بودن نامه اش رو منطقی میکنه._اگرچه که کاملا معلومه که اون نامه ها به دست قاتل نوشته میشن!
یوهان با حالت تاکید واری بین حرف ییبو پرید و گفت و تهیونگ سر تکون داد:
_یک احتمال دیگه هم وجود داره، ممکنه قاتل مجبورشون کرده باشه اون نامه هارو با مشخصات مورد نظرش بنویسن یا اینکه بعدا اونا رو اضافه کرده باشه.
ییبو نامه دست نویس رو که حالا توی یک کاور شفاف جا گرفته بود به سمت تهیونگ گرفت و اون با مکث دست بلند کرد و برگه رو گرفت.
نگاهش خیلی سطحی روی نامه چرخید و پرسید:_هیچ اثری از مختصات یا کد مورس نبود؟
_خیر کاپیتان.
با مکث دوباره نامه رو با دقت بیشتری از نظر گذروند.
بارها و بارها متن رو از اول چک کرد و بعد به ناگهان انگار جرقه ای توی مغزش شکل گرفت.
کلمات خاصی از نامه انگار از اون لحظه به بعد بزرگتر و پر رنگ تر بنظر میرسیدن!
قاتل توی این نامه برای اون نه مختصات عددی، بلکه یک پیام براش نوشته بود و دوباره اونو با کلماتش به چالش کشیده بود!
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑳𝑻
Fanfiction"مولت" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی، معمایی، اکشن، رومنس، انگست، اسمات" کاپل: "تهکوک، یونمین" ~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~• تیم آلفا، تیمی با تعداد نفرات محدود از بهترین و نخبه ترین نظامیان هر کشور. هویت اونها درست به اندازه رمز پرتاب بمب ها...