part23:peace of mind

63 14 1
                                    

#پارت_23

عنوان پارت: "آرامش"

قدم هاش رو مستقیما از اتاق تهیونگ به سمت اتاق هانجون کشید.‌
بدون هیچ در زدنی وارد شد و مرد با دیدنش به سرعت از جا بلند شد.
در رو پشت سرش بست و چند قدم جلو رفت و بعد خیلی آروم و کوتاه گفت:

_به هیچ بهانه ای حداقل تا هفت روز آینده حق نداره از عمارت خارج بشه

هانجون به نشونه اطاعت سر خم کرد و جونگکوک با لبخند بزرگی روی لباش از اتاق بیرون زد.
به هرحال نیازی نبود بگه درمورد کی صحبت می‌کنه، همه افراد این خونه میدونستن که درحال حاضر تهیونگ زیر ذره بین اون قرار گرفته.
به چند دلیل دلش نمی‌خواست که تهیونگ از عمارت خارج بشه؛ اول از همه تهیونگ اینجا دیگه دسترسی به شنود و دوربین و لپ تاپش نداشت.
اگر از عمارت بیرون می‌رفت حتما دوباره سعی میکرد با خودش شنود و دوربین بیاره و مطمئنا ایندفعه اون هارو از خودش دور نمیکرد و نمیشد مثل دفعه قبلی اونا رو ازش گرفت!
از سمت دیگه جونگکوک داشت اونو تحت یک فشار شدید جنسی میذاشت. درسته که ته یک نظامی رده بالا و آموزش دیده محسوب میشد اما غرایز جنسی چیزی نبود که  بشه به راحتی سرکوبش کرد و کاملا نادیده گرفت.
این جزوی از بخش وجودی انسان بود که قابل انکار و تعلیم نبود!
میشد تا حدودی کنترلش کرد اما وقتی فشار برای سرکوبش شدید میشد میتونست باعث کلافگی و از دست دادن تمرکز بشه درنتیجه درحال حاضر تنها نقطه ضعف تهیونگ محسوب میشد.
کوک حتم داشت که اگر پای ته به بیرون عمارت باز بشه به راحتی می‌تونه شرایط رو عوض کنه و فشار روی خودش رو فقط با یه سکس چند ساعته از بین ببره.
مخصوصا اگر میتونست خودش رو به ویلیام برسونه!
جونگکوک به وضوح تنش جنسی بینشونو احساس کرده بود و حدس اینکه توی چنین موقعیتی ممکنه تهیونگ سراغ اون پسر بره چندان سخت نبود و کوک...اینو نمی‌خواست!
با ورود به اتاق خودش گوشیش رو برداشت و با لحن کودکانه ای برای جیمین نوشت:« جیمینی هیونگ، جونگکوکی دلش برات تنگ شده»
اینجوری به پسر بزرگتر فهموند که میخواد برگرده به خونه و انتظار داشت که جیمین جواب پیامش رو به گونه ای بده که نشونه از تأیید کردن دستورش باشه اما جواب پسر براش دور از انتظار بود:

_جیمینی هیونگ متاسفه اما فعلاً این بیرون کار دارم جونگکوکی

اخم هاش به آرومی به هم نزدیک شدن و گوشیش رو با مکث پایین آورد.
چه مشکلی وجود داشت؟
امروز یونگی به کره برمیگشت...شاید جیمین به دیدن یونگی رفته بود!
نفسش رو آه مانند بیرون داد و پلک هاش رو با عصبانیت به هم فشرد.
فراموش کرده بود به جیمین هشدار بده به دیدن یونگی نره از سمتی فکر نمی‌کرد پسر بزرگتر انقدر ساده و احمقانه رفتار کنه!
مطمئن بود که تیم آلفا عمارت رو در نظر میگیرن، حماقت از خودش بود که به جیمین هشدار نداد!
فکر میکرد پسر بزرگتر به حدی باهوش هست که خودش حواسش به این قضیه باشه.
گوشی رو با کلافگی به روی میز پرت کرد و برای چند لحظه کوتاه موهاش رو با یک دست مشت کرد و چند ثانیه کشید.
دلش نمی‌خواست که پسر بزرگتر به این سرعت قربانی بشه اما با چنین سوتی بزرگی جیمین بی شک خودش رو توی موقعیت بدی قرار داده بود.
می‌تونست نجاتش بده یا....باید رهاش میکرد تا قربانی بشه؟!
این یه حقیقت محض بود که جونگکوک از اول جیمین رو به این دلیل کنار خودش آورد و اونو به خودش مدیون کرد تا بتونه توی یه موقعیت حساس ازش به عنوان سپر بلاش استفاده کنه و با قربانی کردنش اسم خودش رو تمیز نگه داره اما گذشت زمان باعث شد یه بخشی از وجودش مدام بهش گوشزد کنه که جیمین نباید فدا بشه!
یه بخشی از وجودش میخواست که جیمین کنارش در امنیت باقی بمونه اما با وجود این شرایط کوک موفق میشد که اونو در امنیت زیر سایه خودش نگه داره؟
امیدوار بود که بتونه اما....اگر شرایط بحرانی میشد جونگکوک خودش و نقشه های رو فدای نجات جیمین نمی‌کرد؛
و این حقیقت وجودی اون بود...یه روباه مکار!
..............

𝑴𝑶𝑳𝑻Where stories live. Discover now