#پارت_39
عنوان پارت: " اگر"
نگاهش برای دقایق طولانی به قاب عکس روی میز خیره بود.
پیش از این زل زدن به لبخند تماشایی زن توی قاب براش آرامش مطلق بود.
اما در این لحظه حتی لبخند مادرش هم ارومش نمیکرد._باید چیکار کنم مامان؟
زمزمه وار درحالی که کاملا روی صندلی چرم لم داده بود پرسید و برای چند ثانیه تو سکوت به عکس خانوادگیش خیره موند.
_باید تسلیمش بشم یا...تسلیمش کنم؟!
سکوت...
ای کاش یه جوابی میرسید!
براش فرقی نداشت که از کجا و چطور، اون فقط خواستار یه جواب بود.
باید بهش میگفت؟
باید همین امشب که به عمارت برمیگشت بهش میگفت که «گشتن کافیه، منم!
مولت لعنتی منم»
یا باید به بازی ادامه میداد؟!
باید حقه میزد، نامردی میکرد و تهیونگ زخمی رو همچنان به دنبال خودش به هر سمت میکشید؟
ولی... جونگکوک خسته بود!
باید چیکار میکرد با خستگی روحش؟!
زمانی که قصد انتقام کرد همه چیز خیلی راحت و سریع بنظر میرسید، و حالا این انتقام تموم شده بود اما تبعاتش نه!
جونگکوک تصور میکرد بعد از تموم شدن این قتل ها همه چیز به راحتی به پایان میرسه، تصور میکرد که هرگز مردد نخواهد شد!
اما هیچ چیز به پایان نرسید و کوک...مردد شد!
اگر قلبش نلرزیده بود، اگر به تهیونگ فرصت تحقیقات نداده بود، اگر جلوی یونگی رو نگرفته بود....
اگر اجازه مرگ تهیونگو صادر کرده بود همه چیز جور دیگه ای رقم میخورد!
اگر اگر اگر...
پلک هاش رو روی هم گذاشت و نفسش رو صدادار بیرون داد.
جونگکوک خسته شده بود اما نمیتونست پا پس بکشه فقط و فقط بخاطر افرادش!
براش اهمیتی نداشت که چه بلایی سر خودش بیاد.
صادقانه براش فرقی نداشت که بعد از اعتراف سنگینش قراره دستبند به دور مچش بشینه یا یه گلوله توی مغزش!
اما افرادش چی؟
این یه اعتراف شرم آور بود اما بعد از مرگ پدر و مادرش به حدی از آدم ها و دنیا متنفر شد و با عطش انتقام کور شد که براش فرقی نداشت تا چه حد برای بقیه مثل یک شیطان باشه!
اون نقشه میکشید تا بتونه به راحتی از آدم هایی که دور خودش جمع کرده مثل مهره های شطرنج استفاده کنه.
جونگکوک جیمینو با پرداخت کردن هزینه های درمان مادرش به خودش مدیون کرد چون در کمال بی رحمی میدونست که جیمین به خاطر این کارش به حدی نسبت به اون احساس دین میکنه که در آینده اگر جونگکوک جونش روهم طلب کنه، دودستی تقدیمش میکنه!
جین رو از دست دولت نجات داد و پنهانش کرد، بهش وعده انتقام داد تا بتونه ازش سو استفاده کنه و همین هم شد.
جین با اعتماد به حرف اون ماتیلدا رو تمام و کمال در اختیارش گذاشت و کوک موفق شد که تمام این کارها رو بکنه!
یونگی...یونگی همیشه متعلق به اون بود!
جونگکوک نیازی نداشت بهش وعده انتقام بده یا اونو به خودش مدیون کنه تا بتونه ازش به هر شکلی که میخواد استفاده کنه.
یونگی اونجا بود تا توسط اون استفاده بشه بدون اینکه اعتراضی داشته باشه!
جیهوپ مشتاقانه به اون پیوست و درست مثل یونگی از جونش براش مایه گذاشت بنابراین کوک نیازی نداشت برای نگه داشتن اون هم تلاشی بکنه.
بکهیون بخاطر عذاب وجدانش اول به اون کمک کرد اما... جونگکوک مار توی آستین بود!
اگر بکهیون رهاش میکرد تا بمیره همه چیز به پایان میرسید اما اون نجاتش داد، درمانش کرد و پنهانش کرد.
و کوک قدردانش نبود!
این یک حقیقت بود، جونگکوک با استفاده از جون پدر بک اونو تبدیل به عروسک خیمه شب بازی خودش کرد.
اون آماده بود تا به راحتی از همه این افراد استفاده کنه اما از یه جایی به بعد هیچ چیز شکل برنامه هاش نبود!
قرار نبود جیمین نجات پیدا کنه!
ولی کوک نتونست اون لحظه ای که تهیونگ اسلحه روی سر جیمین گذاشته بود بیکار بمونه.
بنابراین عملا لو داد که جیمین یک مهره بیفایده است.
قرار نبود اینطوری بشه؛ نقشه این بود که اگر تهیونگ زیاد از حد نزدیک شد جونگکوک به راحتی جیمینو قربانی کنه.
یونگی، بک و جیهوپ آدم هایی نبودن که هویت اونو لو بدن.
جین به نفعش بود که جلوی چشم دولت آفتابی نشه بنابراین اگر میخواست هم نمیتونست جونگکوک رو لو بده و بقیه افرادی هم که زیر دست مولت کار میکردن فقط و فقط جیمین و بعد هانجون رو دیده بودن و میشناختن.
اینجوری با دستگیری این دونفر جونگکوک به راحتی فرار میکرد و هیچ وقت هم اسمی ازش برده نمیشد!
اما احساساتش همه چیز رو وارونه کرده بود!
نقشه ای که سالها برای طراحی و عملی کردنش وقت گذاشته بود حالا کاملا نابود شده بنظر میرسید.
احساساتش اونو دچار ضعف کرد!
با صدای زنگ آروم گوشیش به سرعت پلک باز کرد و صاف نشست.
تماس جین رو وصل کرد و موبایل رو بی حرف به گوشش فشرد.
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑳𝑻
Fanfiction"مولت" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی، معمایی، اکشن، رومنس، انگست، اسمات" کاپل: "تهکوک، یونمین" ~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~• تیم آلفا، تیمی با تعداد نفرات محدود از بهترین و نخبه ترین نظامیان هر کشور. هویت اونها درست به اندازه رمز پرتاب بمب ها...