#پارت_37
عنوان پارت: "عشق"
با رسیدن به جلوی عمارت کرایه تاکسی رو حساب کرد و به کندی پیاده شد.
جونگکوک به سرعت از سمت دیگه پیاده شد و خرس بزرگش رو به زحمت از داخل ماشین بیرون کشید و اونو محکم توی بغلش گرفت و به سمت محوطه پشتی عمارت راه افتاد.
تهیونگ اما با قدم هایی کند از درد قدم برمیداشت.
خونریزی زخمش دوباره به حدی شدید شده بود که احساس میکرد فاصلهی زیادی تا بیهوش شدن نداره!
به بهانه جا به جایی خرس بود که پیشنهاد برگشت با تاکسی رو داد اما حقیقت این بود که توان روندن موتور رو توی خودش نمیدید.
جونگکوک رو میدید که سعی داره خرس رو به زور از پنجرهی اتاق داخل بندازه.
تهیونگ امشب اونو در ازای اشک هاش، خندونده بود.
اما هنوزم توی هر لحظه چیزی توی مغزش زمزمه میکرد« چرا توی اون عکس بود؟»
کوک یکی دوبار به لبه پنجره چسبید و سعی کرد ازش بالا بره اما درنهایت موفق نشد و با چهرهی کلافه ای به سمت تهیونگ برگشت.
پسر بزرگتر چند قدم باقی مونده رو کمی سریع تر برداشت و و با رسیدن به جونگکوک دست دراز کرد و با گرفتن دو طرف پهلو های پسر اونو بلند کرد و لب پنجره نشوند.
پسر کوچکتر با رضایت تو جاش چرخید و پاهاش رو داخل برد و بعد از لب پنجره پایین رفت و خرس عزیزش رو از روی زمین برداشت و به سمت تخت قدم برداشت و اونو روی تخت گذاشت.
تهیونگ با نگاهش دور شدن پسر رو دنبال کرد و بعد دست هاشو لب پنجره گذاشت و با حبس کردن نفسش تنش رو بالا کشید و داخل رفت.
میتونست خیسی خون رو روی لباسش احساس کنه!
لبش رو برای چند لحظه زیر دندونش نگه داشت و همزمان با رها کردنش به سمت جونگکوک چرخید.
پسرک پشت به اون تنها با هودی سیاه رنگش مقابل تخت ایستاده بود و سعی داشت شلوار ساده خونگیش رو بپوشه.
نگاهش رو به کندی از رون های خوش فرمش گرفت و پیشونیش رو برای بار چندم در طی چند ساعت اخیر ماساژ داد._تهیونگی
پسرک با حالت مظلومانه ای صداش زد و وقتی نگاه تهیونگ دوباره به سمتش چرخید، دست هاش رو بالا گرفت و منتظر به پسر بزرگتر زل زد:
_کمکم کن
ته نفس عمیقی دم و بازدم کرد و بعد بی حرف جلو رفت، توی فاصله کمی از جونگکوک ایستاد و دو طرف پایینی هودی رو گرفت و بالا کشید.
اونو کامل از تن پسر در آورد و روی تخت انداخت و نگاهش بی اینکه کنترلی روی خودش داشته باشه به سمت بدن برهنهی کوک برگشت.
یعنی رد های بنفش رنگ روی این پوست بی خط و خش تا چه حد تماشایی میشد؟
نفسش رو حبس کرد و پلک هاش رو به هم فشرد.
قدم هاش رو با سریع ترین حالتی که میتونست به سمت در اتاق برداشت و بیرون رفت.
باید پانسمان و لباسش رو هرچه سریع تر عوض میکرد.
تهیونگ الان وسط یک دوراهی عمیق بود اینکه جونگکوک واقعا یه آدم معمولی با مشکل ذهنیه یا ارتباطی با مولت داره و داره نمایش بازی میکنه.
اگر کوک واقعا یه پسر بچه بی گناه بود ته اصلا دلش نمیخواست که درمورد وضعیت اسفناک زخم هاش بفهمه و بترسه.
و اگر ارتباطی با مولت داشت، بازهم کاپیتان مایل نبود درمورد درد و ضعف هاش بدونه و اونو به سخره بگیره!
در اتاق رو پشت سرش قفل کرد و به سرعت تیشرت خونی شده اش رو از تنش بیرون کشید.
باید سریع میبود.
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑳𝑻
Fanfiction"مولت" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی، معمایی، اکشن، رومنس، انگست، اسمات" کاپل: "تهکوک، یونمین" ~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~• تیم آلفا، تیمی با تعداد نفرات محدود از بهترین و نخبه ترین نظامیان هر کشور. هویت اونها درست به اندازه رمز پرتاب بمب ها...