#پارت_4
عنوان پارت: "رابین هود"
با حس لمس ملایمی روی شونه اش به کندی پلک باز کرد:
_تهیونگ؟ باید پیاده بشیم
یوهان به آرومی گفت و دوباره شونه اش رو لمس کرد و پسر بزرگتر همزمان با خمیازه کوتاهی سر جاش نشست و چند لحظه گیج به فضای اطرافش زل زد.
جت شخصی درگیر همهمهی افراد برای خروج بود و تهیونگ چند لحظه فرصت داشت تا خودش رو جمع و جور کنه و بلند بشه.
یوهان طبق معمول داشت به سرعت پتویی که خودش روی تهیونگ انداخته بود و حالا اون همینجور شلخته وار روی صندلی هواپیما رها کرده بود مرتب میکرد.
دقایقی بعد همه از جت خارج شده بودن و گروه طبق معمول توی یک حلقه ایستاده بودن تا تهیونگ دستوراتش رو ابلاغ کنه._توی دسته های سه تایی از هم جدا بشید و به هتل هایی که براتون تایین شده برید.
برای بیست و چهار ساعت ارتباطتون با بقیه گروه به طور کامل قطع میشه.
توی سطح شهر بچرخید و جوری وانمود کنید که توریست هستید، مطمئن بشید که کسی دنبالتون نیست و متوجه هویتتون نشدن.
اگر شک کردید که زیر نظرید کد قرمز اعلام کنید و منتظر نتیجه بمونید.
در غیر اینصورت به محض طلوع افتاب فردا همهی شما رو توی خونه امنمون میبینمتهیونگ بی وقفه گفت و با حرکت کوتاه سر از گروه جدا شد.
نامجون و چانگبین هم پشت سرش راه افتادن و بقیه گروه هم بی وقفه توی همون گروه های سه نفرهای که از یک ملیت بودن از هم جدا شدن و با فاصله از هم از در های مختلف فرودگاه خارج شدن.
وقتش بود تا همه چیز وارد بعد جدی تری بشه!
.....................................فنجون قهوهاش رو به کندی بالا آورد و جوری به لبش نزدیک کرد انگار که درحال نوشیدنه اما به آرومی به زبون کره ای پرسید:
_هنوز اونجاست؟
نامجون که روی صندلی مقابلش نشسته بود به کندی و کاملا نامحسوس نگاهش رو به سمت پشت سر تهیونگ کشید و با دیدن دختری که چند میز عقب تر نشسته بود و کاملا واضح بود که داره مخفیانه از اونها عکس میگیره به آرومی جواب داد:
_هوم. داره عکس میگیره
تهیونگ با مکث جرعه ای نوشید و چانگبین با همون حالت بیحوصله و کلافه همیشگیش غر زد:
_اخه این دختره به کجاش میخوره جاسوس باشه؟
اون یه احمق به تمام معنا بنظر میرسه!_چند ساعته که دنبالمونه، نباید بهش بی توجهی کنیم!
نامجون به آرومی گفت و تهیونگ فنجون رو پایین گذاشت و گوشیش رو از جیبش بیرون کشید.
اگرچه که این یه گوشی معمولی نبود و فقط ظاهرش شبیه به گوشی های معمولی بنظر میرسید!
اثر انگشتش رو وارد کرد و وقتی صفحه اسکنر که شبیه به دوربین جلو بود باز شد، تهیونگ اونو به بهانه اینکه میخواد موهاش رو مرتب کنه بالا گرفت تا چهره اش اسکن بشه.
برای لحظه کوتاهی بالای صفحه یک دایره کوچیک سبز رنگ نمایان شد و این یعنی اسکن انجام شده بود.
گوشی رو مجدد پایین آورد و وارد صفحه اصلی شد.
برنامه مخصوصی که مستقیما به ماتیلدا وصل بود باز کرد و توی پیامی به طور خلاصه براش نوشت:
DU LIEST GERADE
𝑴𝑶𝑳𝑻
Fanfiction"مولت" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی، معمایی، اکشن، رومنس، انگست، اسمات" کاپل: "تهکوک، یونمین" ~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~• تیم آلفا، تیمی با تعداد نفرات محدود از بهترین و نخبه ترین نظامیان هر کشور. هویت اونها درست به اندازه رمز پرتاب بمب ها...