#پارت_36
عنوان پارت: " پلیس"
چند دقیقه از اون حادثه میگذشت.
جونگکوک به تنهایی توی اتاقش مونده بود و لی هانجون تهیونگ رو با خودش به اتاقش برده بود و عملا برای ده دقیقه تمام سرش فریاد کشیده بود و اونو بخاطر حواس پرتیش سرزنش کرده بود.
ته به عنوان یه پدر بهش حق میداد!
اون حتی کاملا آماده بود تا اخراج بشه اما خوشبختانه لی قصدی برای اخراج کردنش نداشت.
حالا تهیونگ همراه با سه تا از آبنبات چوبی های مورد علاقه جونگکوک به سمت اتاق پسر قدم برمیداشت تا ازش عذرخواهی کنه.
اگر کوک واقعا هیچ ارتباطی با مولت نداشت، بیشک الان خیلی ترسیده بود.
پشت در اتاق پسر ایستاد و چند نفس عمیق دم و بازدم کرد و بعد بی اینکه در بزنه وارد شد.
پسر کوچکتر که تا الان بی هدف روی تخت دراز کشیده بود با صدای در سرش رو بلند کرد و به محض اینکه اونو دید اخم هاش رو توی هم کشید و با بدخلقی ملافه رو تا روی سرش بالا کشید تا از دست ته پنهان بشه و نشون بده دلش نمیخواد اونو ببینه.
پسر بزرگتر نفسش رو آه مانند بیرون داد، برای به دست آوردن دوبارهی دل جونگکوک راه زیادی درپیش بود!
قدم هاش رو به آرومی به سمت تخت برداشت:_جونگکوکی؟
پسر کوچکتر بی اینکه اهمیتی بهش بده خودش رو زیر ملافه جمع تر کرد و تهیونگ با حالت وسوسه انگیزی گفت:
_برات از اون آبنبات هایی که دوست داری آوردم
نمیخوای اونا رو ازم بگیری؟کوک بازهم واکنشی بهش نشون نداد و همچنان پشت به اون زیر ملافه باقی موند.
_باشه پس... خودم همشو میخورم
تهیونگ با خونسردی گفت و دو آبنبات چوبی رو توی جیبش گذاشت و سومی رو از عمد پر سر و صدا باز کرد و اونو توی دهنش گذاشت.
لب تخت، پشت به جونگکوک نشست و با حوصله زبونش رو دور آبنبات چرخوند و صدایی به نشونه رضایت از گلوش خارج کرد:_هوم، واقعا خوشمزه است!
احساس کرد که تخت کمی تکون خورد بنابراین چند لحظه بعد با آب و تاب بیشتری تکرار کرد:
_خیلی عالیه، خدای من چقدر شیرین و دوست داشتنیه!
هنوز آبنبات رو به درستی توی دهنش جا به جا نکرده بود که جونگکوک با حالت بی طاقتی از زیر ملافه بیرون اومد و به سرعت خیز برداشت، آبنبات چوبی رو از بین لب های اون بیرون کشید و توی دهن خودش گذاشت و بعد با عجله دوباره دراز کشید و ملافه رو تا روی سرش بالا اورد.
_دزدی کار خوبی نیست جونگکوکی!
اون آبنبات برای من بودتهیونگ گفت و بعد خم شد و لبه ملافه رو گرفت تا اونو از سر پسر پایین بکشه اما کوک محکم تر ملافه رو با هردو دست بالاتر از سرش نگه داشت و غر زد:
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑳𝑻
Fanfiction"مولت" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی، معمایی، اکشن، رومنس، انگست، اسمات" کاپل: "تهکوک، یونمین" ~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~• تیم آلفا، تیمی با تعداد نفرات محدود از بهترین و نخبه ترین نظامیان هر کشور. هویت اونها درست به اندازه رمز پرتاب بمب ها...