part41:game over

41 15 2
                                    

#پارت_41

عنوان پارت: "بازی تمومه "

درحالی که طبق معمول آبنبات چوبی قرمز رنگش رو توی دهنش میچرخوند پشت سر هانجون از آسانسور خارج شد. تهیونگ پشت سرش بیرون اومد و نگاهش رو به سرعت به اطراف چرخوند تا موقعیت رو بررسی کنه.
یک سالن نچندان بزرگ که توی بالایی ترین حالت از اون یک میز به صورت نیم دایره قرار داده شده بود و پشت اون یک زن نسبتا جوان نشسته بود که با ورود اونها از جا بلند شد و تعظیم کرد.
چهار در توی سه ضلع سالن قرار داشت و یک دست مبل درست توی مرکز سالن به چشم میخورد.
هانجون به سمت اتاق خودش قدم برداشت و جونگکوک هم پشت سرش وارد اتاق مدیریت شد.

_بیرون منتظر بمون

هانجون خطاب به تهیونگ گفت و بعد وارد شد و در رو پشت سرش بست.
تهیونگ به کندی عقب گرد کرد و روی یکی از مبل ها نشست.
به آرومی هدست توی گوشش رو لمس کرد و با خونسردی پاهاش رو روی هم انداخت.
نگاهش رو بار دیگه به سمت در ها کشید، یکی متعلق به هانجون، یکی برای بکهیون، یکی برای مینهو و آخری...اتاق بایگانی.
در سمت دیگه جونگکوک با حوصله به سمت میز قدم برداشت و اونو دور زد و روی صندلی نشست.
هانجون با دست هایی که مقابل شکمش نگه داشته بود منتظر دستورات اون ایستاده بود و کوک تنها با حرکت دستش به مرد فهموند که اجازه داره روی یکی از مبل های مقابل میز بشینه.
کمتر از چند دقیقه بعد منشی حضور بکهیون رو اطلاع داد و هانجون اجازه ورودش رو صادر کرد.
پسر بزرگتر بعد از ورود به اتاق به سرعت انگشت اشاره اش رو به نشونه سکوت مقابل بینیش نگه داشت و بعد لب باز کرد:

_صبح بخیر رئیس لی

هانجون متقابلا با طبیعی ترین حالت ممکن جواب داد:

_صبح بخیر بیون

بکهیون درحالی که مستقیما به سمت جونگکوک قدم برمیداشت گفت:

_ببین کی اینجاست!
جونگکوکی عزیز ما

یک چیزی اینجا درست نبود.
آبنبات چوبی رو از دهنش بیرون آورد و لبخند بزرگی روی لبش نشوند و با هیجان از جا بلند شد و طبق معمول خودش رو توی آغوش بکهیون جا کرد:

_بکهیونی.
دلم برات تنگ شده بود

پسر بزرگتر به آرومی با انگشت اشاره دستی که روی کمر جونگکوک گذاشته بود به کندی روی کمرش نوشت «شنود» و همزمان لب باز کرد:

_منم دلم برات تنگ شده بود جونگکوکی

کوک متقابلا حوالی کتف پسر نوشت:

_کجا؟

پسر بزرگتر کاملا طبیعی از آغوشش جدا شد و درحالی که یک مکالمه عادی رو پیش میبرد به آرومی به یقه لباس خودش اشاره کرد.

_به زودی برنامه امو با مینهو هماهنگ میکنم و میایم پیشت

_عالیه

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: 6 days ago ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

𝑴𝑶𝑳𝑻Onde histórias criam vida. Descubra agora